اوستا قادر در دادگاه لاهه آرام و شمرده حرف میزد. با لهجه زیبای کردی. آنچه حمله شیمیایی به سردشت بر زندگیاش آوار کرد را برای قاضی و حاضران در دادگاه تعریف کرد و از گمشدهاش گفت. مترجم حرفهایش را مو به مو ترجمه میکرد. اوستا قادر عکس زن و سه بچهاش را رو به دوربینهایی که در دادگاه، صحبتها و تصویر او را ضبط میکرد نشان داد و گفت از همه خانوادهام فقط همین عکسها مانده. نگاه کنید به چشمهای بی گناشان. من اینجا نیامدم فقط از درد خودم بگم. آمدم بگم جنایت سردشت در سکوت فراموش شد.» قاضی پرسید دخترت ژینا را پیدا کردی؟ گفت نه! هنوز نمیدانم ژینا کجاست.
راستی این روزها ژینا کجاست؟ ژینا؛ گمشده اوستا قادر که پدر تا آخرین روزهای عمرش هم امید داشت تا قصه زندگیشان را شنیده باشد. یک روز صبح در خانه پدری در روستای «رش هرمه» را بزند و بگوید: سلام بابا. مِنَم ژینا!
هنوز خیلیها رنج نامه زندگی «قادر مولان پور» ساکن روستای «رش هرمه» سردشت را نمیدانند. نمیدانند حال پدری را که یک روز بعدازظهر از سر کار به خانه بیاید و ببینید همه اهل روستا شیمیایی شدند و زن پا به ماه و سه بچه قد و نیم قدش هم از شدت سرفه و سوزش ناشی از گاز خردل ضجه میزنند. اما مجبور باشد روی تن نحیف و پر از تاول بچههایش آب بریزد. گوشش را کر کند و فریادهای آنها را از فرط سوزش نشنود، چون پرستارها گفته بودند تن همه را با آب بشویید تا مواد شیمیایی از بدنشان برود و گرنه تا شب هم دوام نمیآورند.
سردشت، ساعاتی پس از حمله شیمیایی
پیاده تا قبرستان با بچههای کفن پیچ شده به بغل
بچههای قد و نیم قد اوستا قادر دوام نیاوردند. اول پسر بزرگش شهید شد. حالا تصور کن پدر باشی و امروز پسرت را خاک کنی. بالای سرش نماز بخوانی و دلت خوش باشد که آن یکی پسر و دختر و بچه تو راهت و زنت هستند، اما فردای آن روز خبر مرگ تنها دخترت و پسر دومت را هم بشنوی. تو میمانی و دو تن بی جان که حتی آمبولانس حمل اموات هم حاضر نیست آنها را از ارومیه تا شهرشیمیایی سردشت همراهی کند. راننده، چند کیلومتر مانده به سردشت پیادهات کند و تو مجبور شوی بچههای کفن پیچ شدهات را بغل بگیری و پیاده خودت را برسانی تا قبرستان!
وای که فقط خدا هوای زانوهای اوستا قادر را داشت که با دو بچه کفن پیچ شده به بغل، خم نشد. خدا میداند اوستا قادر چطور خودش را رساند به قبرستان. چطوری قبر را با دستان خودش کند. بچههایش را خاک کرد و برایشان نماز خواند و تا فردا صبح همان جا ماند. حالا فقط هزار امید و آرزویش شده بود زنش مریم و بچه در راهشان که قول و قرار گذاشته بودند اگر دختر بود اسمش را بزارند ژینا؛ یعنی زندگی. با دل پر از درد و غم رفت سراغ مریم که روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. اما مریم... مریم هم از دست رفته بود.
مجروحان حمله شیمیایی به سردشت
مریم رفت و ژینا هم گم شد
طفل در راهش چه شد؟ دکتر گفت بچهات را به دنیا آوردیم. دختر بود. اما با نوزادان دیگر فرستادیم شان بیمارستان ارومیه تا اینجا شیمیایی نشوند. همان وقت بود که صدای ضجههای اوستا قادر بیمارستان را پر کرد و بالاخره بغضش ترکید. تا به خودش آمد به ارومیه رفت برای پیدا کردن تنها یادگارش. اما دیر رسیده بود. در شلوغی بیمارستان ارومیه و هیاهوی مجروحان شیمیایی، بچهها را فرستاده بودند بهزیستی، بی نام و نشان و اوستا قادر ماند و دهها بچه که نمیدانست ژینا کدام آنهاست.»
اوستا قادر مولان پور
اوستا قادر نماد مظلومیت هشت هزار جانباز شیمیایی سردشت
سال ۱۳۸۴ در شهر هلند برای متهمان نسل کشی جنایات جنگی دادگاهی تشکیل شد که اوستا قادر یکی از شهود دادگاه بود و ماجرای زندگیاش را مو به مو در دادگاه لاهه روایت کرد. بسیاری از حاضران در دادگاه محاکمه جنایتکاران جنگی اشک ریختند. هر چند این اشکهای تمساح هم دلیلی نشد تا در دنیای مدعیان حقوق بشر، آن دادگاه منجر به اجرای عدالت شود. پر بیراه نبود که قادر مولان پور را نماد مظلومیت هشت هزار و ۲۴ مصدوم شیمیایی ۷ تیر سال ۶۶ سردشت دانستهاند. «رحیم کریمی واحده»؛ مسئول انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی سردشت آن روز در دادگاه کنار اوستا قادر بود. اصلاً با تلاشهای او بود که اوستا قادر و پروندهاش به عنوان یکی از شاهدان به دادگاه لاهه راه پیدا کرد.
نمایی از تصاویر جانباران حمله شیمیایی سردشت. این عکسها در دادگاه لاهه به نمایش درآمد
بمب شیمیایی روی سقف خانه/ شهادت ۱۱ نفر از یک خانواده
در سردشت دست روی قصه زندگی هر کسی بگذاری با روایتش یک مثنوی هفتاد من کاغذ غم تحویلت میدهد. مثل زندگی «رحیم کریمی واحده» که در آن روز کذایی، یک بمب شیمیایی صاف افتاد وسط سقف خانه پدریاش و همه اهل خانه و مهمانهایش را شیمیایی کرد. از پدر، مادر، ۳ برادر وخواهر گرفته تا خواهرزاده و پسرعمو و زن عمو و هیچ کدام دوام نیاوردند و یکی یکی شهید شدند.
شهر سردشت پس از حمله شیمیایی در سال ۱۳۶۶
محکوم ابدی نقض حقوق بشر
روایت زندگی اوستا قادر مولان پور را چند نفر از مدعیان حقوق بشر دنیا شنیدهاند؟ مسئول انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی میگوید: «اگر عدالت در دنیا معنی داشت، دولتمردان آلمان که بر هیچ کسی پوشیده نیست فروشنده اصلی سلاح شیمیایی به صدام بودهاند فقط برای پرونده اوستا قادر مولان پور باید محکوم ابدی نقض حقوق بشر میشدند. اما حیف که در دنیای آنها عدالت بی معناست. چهار دهه از سند توحش غرب در سردشت میگذرد، اما هنوز تاولهای چرکی و سرفههای خشک مردم این شهر تمامی ندارد. در بمباران شیمیایی سردشت از گازخردل آرسنیک دار استفاده شده و طبق بررسیهای انجام شده گفته میشود که آثار آن تا ۱۰۰ سال در محیط باقی میماند. مردم سردشت همچنان با مشکلات پوستی، ریوی و قلبی ناشی از این جنایت جنگی مواجه هستند. این رنجها را چه کسی میبیند؟ هر چند ما همچنان در سکوت رسانهها و مجامع بین المللی به فریاد زدن ادامه میدهیم.»
خانواده اوستا قادر مولان پور
ما کوردها اگر امیدوار نبودیم...
اوستا قادر ۲۹ سال درد و رنج ناشی از گاز خردل و رنج تنهایی را تحمل کرد و همه دلخوشی اش شد همان چند فرم عکس دسته جمعی با شهین و ناصر و مال مال و همسرش مریم و امید به اینکه یک روزی گمشدهاش ژینا را پیدا کند. امید در اوستا قادر آنقدر زنده و پررنگ بود که در همان سال ۱۳۸۴ در دادگاه لاهه قاضی را هم متعجب کرد. رحیم کریمی واحده میگوید: «قاضی دادگاه لاهه پس از شنیدن داستان پر از درد اوستا قادر به او گفت جالب است که هنوز این قدر امیدوارید؟ جواب قادر، اما زبان حال همه ما بود وقتی گفت اگر ما کوردها امیدوار نبودیم خیلی زودتر از این از بین رفته بودیم.» اوستا قادر سال ۱۳۹۵ با چشمان منتظر و با شوق وصال زن و فرزندانش از دنیا رفت.
او رفت. بسیاری از جانبازان شیمیایی سردشت در همه این سالها در سکوت از دنیا رفتند و روسیاهی مدعیان حقوق بشر دنیا ماند به زغال.
راستی! ما هنوز امیدواریم ژینا! تنها یادگار اوستا قادر که این روایت را بخوانی. به خانه پدری ات بروی و آرزوی اوستا را برآورده کنی.
منبع: فارس