محله مجیدیه یکی از محلههای محبوب شمال شرق تهران است که قدمت آن به دوره قاجار میرسد. در روزگاری این محله از تهران روستایی بود که مثل همه روستاها با کدخدا و کدخدامنشی اداره میشد. کدخدا غالباً فرد بیطرفی بود که بسیاری از دعواها را ختم به خیر میکرد و اهالی روی کلام او حرف نمیآوردند.
بیشتربخوانید
اهالی قدیمی مجیدیه از بزرگترها شنیدهاند که روزگاری ده مجیدیه فقط باغ و زمینهای کشاورزی بود و توسط ۲ کدخدا به نامهای کدخدا «علی آذری» و کدخدا «قلیچ ایرانیان» اداره میشد. بسیاری از مشکلات محل و دعواهای بین اهالی و گاه دعوای زنوشوهری با کدخدامنشی کدخدا «آذری» و کدخدا «ایرانیان» حل میشد. در این روزهای سال نو، گنجینه خاطرات اهالی این محله را مرور کردیم و از عیدهایی که از خانه کدخداها شروع میشد و نوروز آن سال سراغ گرفتیم.
حاج «محمد آذری» ۸۰ساله، فرزند کدخدا «علی آذری»، از پدر اینطور تعریف میکند: «پدر اصالتاً بروجردی و در زمان ساخت راهآهن شمال، سرپرست کارگرها بود و به او مباشر میگفتند. پدرم کدخدای فارسزبانها و کدخدا ایرانیان کدخدای آذریزبانها بهحساب میآمدند. پدرم با کدخدا ایرانیان صیغه برادری خوانده و این پیوند اخوت مانند نخ تسبیح باعث وحدت محله شده بود. هنوز هم ما و فرزندان کدخدا ایرانیان همدیگر را پسرعمو صدا میزنیم. یادم میآید روز اول عید بزرگترهای محل که شامل پدرم و کدخدا ایرانیان و حاجآقا طباطبایی بودند تا ۳ روز در خانه مینشستند و اهالی محل به منزل آنها میآمدند. ما بروجردی بودیم و مادرم یک نوع حلوای خاص محلی بهعنوان شیرینی میپخت که خیلی طرفدار داشت. ما داخل مهمانخانه سفره عید را پهن میکردیم و میوه و شیرینی میچیدیم. چون جمعیتی که برای عید دیدنی میآمد، زیاد بود ...»
کدخدا «قلیچ ایرانیان» ۶تیر ۱۲۹۵ در تبریز و روستای «قره شیران» به دنیا آمده، اما بعد از خدمت سربازی روستا را رها میکند و راهی تهران و به گاوداری در مجیدیه مشغول میشود و کارش چنان بالا میگیرد که صاحب تعداد زیادی مغازه قصابی و ۳۰ـ ۴۰ کارگر میشود و بهتدریج همشهریها و همولایتیها هم به مجیدیه میآیند و جمعیتشان افزایش پیدا میکند و اکثر طایفه حول او جمع میشوند و همانها او را بهعنوان کدخدا انتخاب میکنند. حاج «محمد ایرانیان»، پسر کوچکتر حاجی، اینطور تعریف میکند: «یادم میآید قنادی رامسر آشنای پدر بود و شیرینیهای سنتی میپخت. پدر سفارش میداد و برای ما شیرینی میآورد. اگر کسی از اهالی محل فوت کرده بود، حاجی با چند نفر از بزرگترها بعد از تحویل سال به خانه آنها میرفتند و بعد از آن تا ۳ـ ۴ روز در خانه مینشستند و مهمانداری میکردند. روزهای اول عید وقت سر خاراندن نداشتیم. سماور خانه هیچوقت خاموش نمیشد؛ از صبح روشن و عین قهوهخانه چای ما همیشه به راه بود. هر فردی از راه میرسید با چای و میوه و شیرینی پذیرایی میشد. پدر به همه عیدی میداد.»
حاج «رحیم ایرانیان»، پسر بزرگتر کدخدا ایرانیان، صحبتهای برادر را اینطور ادامه میدهد: «نمیدانم پدر تا چه حد از گفتن این قضیه راضی است، اما بارها شاهد بودم که پدر مشکلات مالی اهالی را حل میکرد و به بعضی خانوادهها مستمری میداد. قبل از عید همیشه مقداری آذوقه تهیه میکرد. پدر تعدادی امین داشت که میسپرد اینها را به منازل نیازمندان محل برسانند که شبعیدی سفره آنها خالی نباشد. به خاطر دارم که وقتی در مقطع دبستان حافظ درس میخواندم، مدیر مدرسهمان آقای جاوید بود. نزدیک عید که میشد به پدر میگفت این تعداد بچه نیازمند داریم و پدر برای بچهها کتوشلوار و لباس نو میخرید. خیلی وقتها از جیب خودش برای مردم محل میگذاشت.»
منبع: همشهری