روزهای بهمن ماه بهانهای است تا خاطرات دوران پر فروغ انقلاب یادآوری و تداعی شود، به همین خاطر با یکی از فجر آفرینان انقلابی دشتستان به گفتگو نشستیم تا از آن روزها برایمان بگوید.
فارس: لطفا ضمن معرفی خودتان بگویید علت اینکه با جریانهای انقلاب همراه شدید چه بود؟ الله کرم کرمی با نام مستعار اسماعیل هستم متولد ۱۳۳۸ ساکن سعدآباد از شهرها یکی از بخشهای شهرستان دشتستان و معلم بازنشسته که بخاطر جانبازیام همچنان هم پس از بازنشستگی مشغول به تدریس هستم.
بنده هنرجوی هنرستان حاج جاسم بوشهری بودم سالهای ۱۳۵۶ و۵۷ البته اوایلش. از همان زمان که جریان شهادت مرموزانه حاج سید مصطفی خمینی (ره) فرزند حضرت امام در عراق پیش آمد، مجلس و مراسم گرفته شد در سطح کشور دیگه ما هم از همان موقعها که حدود ۱۸ سالم بود و سال سوم دبیرستان بودم. در همان دبیرستان بودم که یک روز گفتند حاج آقا قرائتی آمده مسجد عطار بوشهر و میخواهد در مراسمی سخنرانی کند در رابطه با ۱۹ دی ماه قم بود که مراسمی گرفته بودند.
من و چندتن از دوستان هنرجوها نیز که هم خوابگاهی بودیم رفتیم و در این مراسم شرکت کردیم، حقیقتا برای اولین باربه طور رسمی و عموم اولین کسی که اسم امام را در مراسمات برد در آن جلسه نیز به خاطر دارم که نام امام (ره) را برد و جمعیت هم صلوات دادند. به هر حال سخنرانی وی تمام شد و ساواک هم آمد تا او را بگیرد، ولی به طریقی او را رد کردند و ساواک او را نگرفت. ما به خوابگاه هنرستان برگشتیم و دفتر آن جا ما را صدا زدند و گفتند که هنرجوهای اتاق شماره… به اتاقشان بروند ما کارشان داریم.
ما شستمان خبردار شد که اینها از چیزی خبردار شدهاند ما آن موقعها نوار ممنوعه داشتم در کیفم که داخل اتاق بود نوار ممنوعه از سخنرانی معترضین آن موقعها بود و اگر میگرفتند کارمان تمام بود دویدیم به همراه دوستانم سمت اتاق که نوارها را سر به نیست کنیم، اما متاسفانه آنها از ما سریعتر بودند و به اتاق رفته بودند یکی یکی کمدها را میگشتند وسایلهایمان راهم میگشتند در دلم حس میکردم دیگر تمام شد حتما میفهمند که من نوار دارم و کلاهم پس معرکه است.
میخواستم زرنگی کنم نوارها در ساک سیاهی در کنارم بود بگذارم، بچهها را میگشتند و فقط هم من نوار داشتم تا دیدم در حال گشتن وسایل بچهها هستند آرام به سمت تشکها و پتوهای کنج اتاق رفتم و همینکه آمدم نوارها را پنهان کنم یک دفعه مرا صدا زدند: آقای کرمی؟
نجات جان انقلابیها با نوارهای ممنوعه
دلم هری پایین ریخت از من خواستند سمتشان بروم، رویم را گرفتم و در دل توسل کردم به ائمه و گفتم اینبار مرا نگیرند که اگر گرفتند بدبخت میشوم، خلاصه ساک را تحویلشان دادم ضبط بزرگی را با خود آورده بودند و اگر نواری پیدا میکردند روی آن میگذاشتند و امتحان میکردند ضد نظام شاهنشاهی نباشد برخورد میکردند. القصه، کیف را گشتند و نوارها را یافتند، اما ته دلم قرص بود به یاری امامانمان و معصومانمان، ما از این مهلکه جان سالم به در بردیم، میدانید چطور؟ اول با توسل به ائمه، دوم روی نوارهای ممنوعه آن دوران نام خوانندگان خارجی را نوشته بودیم و روی باقی نوارها نوار قرآنی بود و آنهایی که نام خوانندگان را داشت جداگانه میگذاشتند و گوش نمیدادند، چون برایشان مهم نبود، اما قرآنیها را پخش میکردند نکند سخنرانی باشد و خلاصه هر چه بود برای ما خیر و برکت داشت و نجات یافتیم، میخواهم بگویم حتی شرکت در سخنرانیها هم برای ما ممکن بود ایجاد دردسر کند حالا مگر میشود با این حجم از خفقان و ستم ساکت بود؟
دوران شاه ظلم و ستم بیداد میکرد
علت اینکه ما اعتراض میکردیم و به انقلاب منجر شد این بود که در آن دوران خفقان، بیعدالتی، ظلم و فساد بیداد میکرد. ما با چشم خود فساد و فحشا را به وضوح میدیدیم، ما در منطقه خودمان خان داشتیم به اسم اردشیر خان شبانکاره کم زورگویی نمیکرد همیشه به بزرگترهای ما زور میگفت و ستم میکرد مردم برایش کار میکردند و او فقط دستمزد بخور و نمیر میداد. پدر و فرزند به هم شک داشتند که کدام یک ساواکی است، برادر به برادر خود و… هیچکس به دیگری اعتماد نداشت همه میترسیدند از ساواکیها.
فارس: از خاطرات خود در سعد آباد بگویید. سه ماهه دوم سال ۱۳۵۶ بود که ما هر از چند گاهی جلسات مخفیانهای در بعضی از خانهها میگرفتیم، سعد آباد در سطح استان زبان زد بود، سنگر انقلاب ما مسجد صاحب الزمان سعد آباد بود، اوایل ۱۳۵۷ بود که قضیه اعتراضات مردم علنیتر شد تا مهر ماه شروع شد و مدارس باز شد و با همراهی و همکاری دانش آموزان و اقشار مردم مخالفتها شروع شد و اعتراضات به پا خواست.
آذر ماه و دی ماه اعتراضات همه روزه شده بود تا اینکه ۱۱ دی ماه در خیابان شهدا که قبلا به آن کوچه شهدا میگفتیم اعتراض خود را آغاز کرده بودیم همین ماشین اردشیر خان شبانکاره آمد تا از آن جا رد شود مردم دورش ریختند و با مشت و لگد بر ماشینش کوبیدند به هر جهت که بود از بین خیلی عظیم جمعیت گذشت و رفت، اما دل غافل نگو رفته تا هماهنگ کند و مامور بفرستند، اما نه همان روز، شب در حال اذان خواندن در مسجد بودم، ما ضمن خواندن اذان چند دعا هم میکردیم مثل ریشه ظالم برچیده شود، یا ظالم از بین برود و یا همچین چیزهایی همان شب آمدند و در مسجد را گرفتند که چه کسی اذان خوانده است؟ ما هم خودمان را معرفی کردیم و آنها گفتند از این به بعد برای اذان خواندن هم باید اجازه بگیرید و باید جز کلمه اذان چیزی نخوانید و فردا هم حق گردهمایی و اعتراضات را ندارید.
خودداری سرباز طاغوتی از تیراندازی به مردم
گفتیم چرا؟ گفت همین که هست حکم تیر داریم اجازه ندارید دور هم جمع شوید در کوچه شهدا و روبه روی پاسگاه، اما ما رد شدیم و به سرباز حکم شلیک دادند، اما یکی از سربازان به نام داراب دهقان از تیراندازی به مردم اجتناب کرد که کیارستمی رئیس پاسگاه وقت آن زمان تفنگ ژ ۳را از او گرفت و به سمت مردم شلیک کرد، که در این بهبوهه شهید سید محمد باقر موسوی معلم ریاضی من اولین شهید این اعتراضات در بین خودمان شد، شهید مشایخ و یک شهید دیگر از برازجان شهید ناصر دانشگر نیز شهید شدند. حدود ۹ جانباز هم این اقدام داشت.
بار دیگر دانش آموز بودیم میخواستند ما را به دیدن شاه ببرند، وقتی به آنجا رسیدیم تا همه جا را نرده کشی کردهاند و همه جمعیت بخاطر حضور شاه باید پشت نردهها میایستادند اینجا من شیطنتی کردم و در ذهن گفتم باید کاری کنم تا ساواکی بین مردم شناسایی شوند، ساعتی داشتم که آن را از دستم در آوردم و یه صورت اسلحه در دست گرفتم نه رو به جمعیت، اما حرکتم مشکوک بود، در فکر بودم که دو نفر به من نزدیک شدند و پس از روئیت ساعت گفتند دستتان کنید.
فارس: مصدومیت شما از چه ناحیهای بود؟ شلیک شد نزدیک قلبم، زمانیکه شلیک شد به من آنقدر خونریزی شدیدی داشتم که یکی از زنهای همسایمان چادر خوش را گلوله میکرد و زخمم را فشار میداد، اما خون بند نمیآمد، من را با ماشین دوکابین به همراه شهید مشایخ که در راه شهید شد. مرا به بیمارستان ۱۷ شهریور بردند، ولی فایده نداشت من را فرستادند شیراز، که هیچ بیمارستانی بیمار، تیر خورده را قبول نمیکرد و اینکه تنها بیمارستانی که مرا قبول کرد بیمارستان نمازی شیراز بود.
فارس: مردم در حوزه اعتراضات چقدر با انقلابیون همراه بودند؟ خیلی زیاد، مردم همه به تنگ آمده بودند و میخواستند هر طور شده رژیم شاهنشاهی سرنگون شود.
فارس: با توجه به صحبتهای خودتان و خفقان آن زمان مردم از خشم رژیم ستمگر شاهنشاهی نمیترسیدند؟ خیر، مردم خسته شده بودند دیگر تهدید و تیر و تفنگ جواب نبود برای شجاعت مردم و مردم همه چشم میبستند و جان میدادند تا بلکه پیروز شویم و ترسها ریخته بود.
فارس: سردمداران این انقلاب در دشتستان چه کسانی بودند؟ حاج ماشاالله کازرونی سرآمد بود و در سعد آباد هم بودند، اما پس از انقلاب در جنگ با صدام و عراق شهید شدند.
فارس: سخن و یا توصیهای دارید؟ چیزهایی که امروز علم میکنند مثل اینکه زمان شاه گل و بلبل بوده و… در حالیکه اصلا این نبوده است دروغ است مردم هشیار ما فریب این حرفها را نمیخورند، من از مردم با بصیرت و انقلابی ایران عزیز میخواهم با آگاهی بیشتر به مسائل توجه کنند و باید بگویم مسئولین ماهم باید تمام تلاششان را برای آبادی شهر و کشورشان انجام دهند.
منبع: فارس