در ۱۷ دی ماه ، درست چهار روز بعد از شهادت سردار سلیمانی ۶۱نفر از مردم ایران نیز درتشییع او به شهادت رسیدند.

بعد از خبر شهادت سردار دل‌ها حال و روز خوبی در شهر کرمان نبود، مردم چشم انتظار بودند تا فرزند این خاک را درآغوش بگیرند بعد از ۴ روز از شهادت سردار سلیمانی وهمراهانش، وتشییع میلیونی درسراسر ایران بالاخره روز ۱۷ دی ماه پیکر شهدا به وطن برگشت و مردم کرمان نیز درتشییع پیکر شهدا کم نگذاشتند.

اما روز تشییع سردار به سبب جمعیت بسیار زیاد مردمی که از استان‌های مختلف به کرمان آمده بودند، اتفاقی ناگوار رخ داد و ۶۱ نفر از این مشایعت کنندگان همراه با حاج قاسم ویارانش آسمانی شدند.

دربین این شهدا دو خانواده که دو دختر خود را از دست داده اند بیش از دیگران جلب توجه می‌کنند، خانواده رشیدی وسادات حسینی که هرکدام دو دختر خود را دراین حادثه از دست دادند.

آقای رشیدی از رزمندگان دفاع مقدس است، پدر دو تن از شهدا تشییع بنام حاجیه زینب و زهرا رشیدی طغرل الجردی، با وی درخصوص روز حادثه گفتگو کردیم و خواستیم درباره فرزندانش بگوید.

دختر بزرگترم حاجیه زینب ۳۲ سال بود ومتاهل بود پسرش محمد مهزیار ۱۸ ماهه بوده است که روز تشییع همراه ما بود، شهیده مقطع کارشناسی را در دانشگاه شهید باهنر کرمان در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی و کارشناسی ارشد را هم در دانشگاه علوم تحقیقات شهرستان سیرجان در رشته حقوق جزا تحصیل کرده بود ازسال ۱۳۹۱در اداره اتباع بیگانه استانداری کرمان مشغول به کار بود شهیده پس ازحدود سه سال کار کردن در اداره اتباع و مهاجرین استانداری کرمان از طریق آزمون استخدامی وزارت کشور، بعنوان نیروی رسمی آزمایشی استانداری کرمان پذیرفته شدند و بیش از دو سال در فرمانداری شهرستان بم بعنوان کارمند دفتر سیاسی مشغول به کار بودند و سپس به فرمانداری شهرستان زرند منتقل شدند .


کارمندی نمونه ودست پاک بود

به گواه همکاران وقت او ونیز نهاد‌های وقت نظارتی، او از کارمندان بدون حاشیه و دست پاک و با اطمینان بوده است کار‌های ارزشمندی انجام دادند و با توجه به مشکلات عصبی این شغل و آلودگی‌های محیطی، ایشان دچار آسم و آلرژی شدید شدند و مدت زیادی با این بیماری سخت درگیر بودند.

زینب

از ویژگی های اخلاقی اش بگویید: دختر مهربانی بود وخیلی ارتباط خوبی با مردم داشت، در راستای شغلش هم همه او را به مردم داری می‌شناختند، در زندگی مشترکش هم به گواه همسرش ، زن خوبی بوده ومادر خوبی، یادم هست نیم ساعت قبل از حادثه که پسرش در کالسکه از خواب بیدار شد چهار زانو بر روی آسفالت میدان آزادی شهر کرمان در بین این جمعیت بسیار شلوغ نشست و  و در حالی که همه خانواده برای محافظت وی دورش حلقه زدند به بچه اش شیر دادند و در آن شلوغی هم به وظیفه مادری خود عمل کرد.

از این پدر درخصوص دخترکوچکترش سوال کردیم می‌گوید: اسمش زهرا بود و وقت شهادت ۲۴ ساله بود، بین تولد دختر سوم خانواده و شهیده زهرای عزیز حدود ۵ سال فاصله است، دخترم انیس دلم بود، چون کوچکترین دختر بود وارتباط خوبی باهم داشتیم، در زمان شهادت دانشجوی دانشگاه شهید باهنر کرمان بودالبته قبلش کشاورزی رفسنجان پذیرفته شده بود که تغییر رشته داد و رشته علوم انسانی باهنر پذیرفته شد، دخترم خیلی اخلاق‌های خوبی داشت مثلا اجازه نمی‌داد پشت سرکسی غیبت کنیم و موضوع بحث عوض می‌کرد درخصوص حجابش حتی همان روز می‌گفت برویم جایی که فاصله با جمعیت آقایان باشد.

آقای رشیدی می‌گوید: مادر بچه‌ها در سال ۹۶ به سبب بیماری از دنیا رفت و دختر‌ها مونس دلم بودند، هرچند دو دختر دیگر دارم.

زهرا

وابستگی عجیب به زیارت عاشورا

از ویژگی‌های بارزش می‌پرسیم، می‌گوید: این شهیده به قرائت زیارت عاشورا بسیار وابسته بود، زهرا به معنای واقعی یک فرد انقلابی و ولایی بوده است و نسبت به مسایل انقلاب اسلامی بسیار حساس و پیگیر بوده است و همچون خواهر شهیده اش حاجیه زینب خود شان را رهرو بلا قید رهبر معظم انقلاب اسلامی می‌دانستند.

درخصوص روزحادثه می‌گوید: از روز شهادت تا چند روزی که پیکر مطهر شهدا در شهر‌های عراق و استان‌های کشورمان تشییع شد خانواده بالاخص این دو شهید خیلی بی قراری می‌کردند تا اینکه قرار بود تشییع ابدان مطهر شهدا در کرمان تشییع شود. شب قبل در منزل ما کرمان همه خانواده جمع بودند، چون منزل ما نزدیک بزرگ راه است ، زهرا به من گفت بابا بلند شو برویم دیوار‌های خانه را سیاه پوش کنیم و درب خانه را پارچه مشکی زدند وقتی شام صرف شد شهیده‌ها مصر بودند که، چون فردا میدان آزادی و خیابان‌ها شلوغ می‌شود امشب برویم که مخالفت شد.
او ادامه می‌دهد:پسر خانواده که عضو فعال بسیج است برای خدمت در موکب گلزار شهدا زودتر از ما رفت کالسکه محمد مهزیار پسر حاجیه زینب آماده شد صبح تقریبا سردی بود و محمد مهزیار هم خواب بود که بچه را با تجهیزات لازم و گرم کننده در کالسکه قرار دادیم حاجیه زینب با چفیه‌ای که با تمثال رهبر معظم انقلاب بود و بادکنک‌هایی که پرچم جمهوری اسلامی ایران بود کالسکه را تزئین کرد. در یک کوچه پارک کردیم و پیاده دست جمعی به سمت میدان آزادی حرکت کردیم وقتی رسیدیم میدان آزادی، خیلی شلوغ بود ما هم روبه روی خیابان استقلال مستقر شدیم، بلندگو‌ها قطع و وصل می‌شد تراکم جمعیت و هم همه جمعیت زیاد بود به نظر می‌آمد کنترل از دست برگزار کنندگان خارج شده است و امکانات کنترلی هم بسیار محدود به نظر می‌رسید بچه‌ها سخت دغدغه حجاب و محرم و نامحرم را داشتند و از طرفی هم من بسیار احساس خطر می‌کردم به حاجیه و همسرش گفتم شما، چون بچه کوچک در کالسکه دارید خیلی خطرناک است شما بروید با ماشین بیایید مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی هم دیگر را می‌بینیم. نمی‌رفتند بالاخره آن‌ها را راضی کردم و حرکت کردند و رفتند.پ

مهزیار

نیم ساعت قبل از شهادت ، بچه اش را شیر داد

سخنرانی آقای سردار سلامی تقریبا رو به پایان بود. هنوز حاجیه زینب در دید ما بودند که یک مرتبه برگشتند. گفتم باباجون چرا برگشتید؟ گفت ما نمی‌رویم دوست داریم همراه شما باشیم. راضی به ماندن آن‌ها نمی‌شدم و با آن‌ها تند شدم و گفتم باید بروید وخیلی شلوغ است و خطرناک، حاجیه زینب دلش شکست و گریه کرد خانواده به اتفاق دخالت کردند که حاجیه زینب و خانواده اش بمانند .

ادامه می دهد: شهیده زهرا هم که سخت نگران محرم و نامحرم بود خود را بین دست‌های من جای می‌داد و گاهی با مرد‌های اطراف خودش که تنه می‌زدند تذکر می‌داد.  مراسم سخنرانی به پایان رسید و دستور حرکت دادند. ما هم به همراه جمعیت به سمت خیابان شهید بهشتی حرکت کردیم. درست در وسط خیابان شهید بهشتی حرکت می‌کردیم جمعیت خیلی فشرده بود. از پل هوایی عابر پیاده ابتدای خیابان که گذشتیم صدای هم همه‌ی جمعیت خیلی شدید شد به امین آقا دامادم گفتم سریع بچه را از داخل کالسکه بردارهمین که بچه را برداشت و کالسکه را جمع کردیم جمعیت عین دریا موج زد و مردی هم از بالای پل هوایی عابر به سطح خیابان پرت شد.

یادم هست موانع سر کوچه‌ی شماره یک کوچه معروف به ۳۸ شکسته شدند و ما ناخواسته به سمت کوچه کشیده شدیم و ابتدای کوچه که هم میله و هم بلوک‌های بزرگ گذاشته بودند و هم سطح کوچه نسبت به خیابان گود‌تر بود و علاوه بر این کوچه بسیار شلوغ بود و جمعیت سعی داشت وارد خیابان بشوند که یک مرتبه جمعیت کثیری روی هم ریختند، تقریبا ورودی کوچه را رد کرده بودم که بر زمین افتادم و جمعیت روی پاهایم و قسمتی از کمرم بود و شهیده حاجیه زینب هم در نزدیکی من زیر جمعیت افتاده بود که سرش را می‌دیدم هرچه تلاش کردم که دستم به او نرسید وقتی هم که در حال افتادن بودم در یک نظر دیدم که شهیده زهرا هم درست ابتدای ورودی کوچه و تقریبا دور از من در حال داد زدن و افتادن بود و از بقیه افراد خانواده خبری نداشتم.

بیش از ۴۵ دقیقه طول کشید تا تریلر‌های حامل پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید پور جعفری از جلوی کوچه گذشتند در این بین توسط دو جوان تا حدودی از زیر جمعیت بیرون کشیده شدم، ولی هنوز پا‌های من زیر جمعیت گیر بود مرتب توی سر خودم می‌زدم و کاری برای نجات بچه هایم از دستم بر نمی‌آمد.

روز دردناکی بوده برایش ، ادامه میدهد: هر کسی هر کاری می‌کرد با شیلنگ و ظرف‌ها در آن سرما آب بر روی افراد گیر افتاده در معرکه می‌ریختند بیشتر از یک ساعت شد که دو جوان دیگر من را از زیر جمعیت رها کردند تقریبا جمعیت داشت سبک می‌شد هنوز نیروی کمکی و آمبولانس خبری نبود هر کسی دنبال عزیزش می‌گشت ؛ در این بین من هم دو پیکر بی جان دو فرزندم حاجیه زینب و زهرا رادیدم پا‌های من آسیب دیده بود به درستی نمی‌تواستم راه بروم بی کفش بودم و لباس هایم هم پاره شده بود، فکر می‌کردم همه‌ی بچه هایم زیر دست و پای جمعیت له شده است تا اینکه پس از مدتی خدا را شکر پیدا شدند نمی‌دانم چقدر گذشته بود که پیکر بی جان دو فرزندانم را از کوچه به خیابان شهید بهشتی بردیم.

بغضش می ترکد،  و ما مصاحبه را تمام می‌کنیم.

شهادت حاج قاسم راه را مشخص کرد

آقای رشیدی این متن را میدهد ومی گوید خطاب به جوانان نوشته ام: 

جوان‌های عزیز اکنون و در این زمان با شهادت سردار دل‌ها شهید حاج قاسم سلیمانی راه مشخص و چراغ راه هم مشخص است. وصیت نامه سردار شهید حاج قاسم و دست نوشته‌ها و فایل‌های صوتی و فیلم‌های سخنرانی‌های به جا مانده از سردار دل‌ها کاملا راه را مشخص و روشن کرده است. مکتب جاودانه حاج قاسم که همان مکتب ائمه اطهار سلام الله علی‌ها بالاخص بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهما می‌باشد که هدف حضرت زهرا دفاع با فدای جان از ولایت فقیه زمان خود بوده است که همه‌ی ما به خصوص جوان‌ها باید به آن اقتدا نمایند تا ان شاالله رستگار شوند.

این را باید خدمت عزیزان جوان عرض کنم، خدا سعادت داد که در دفاع مقدس دستی بر آتش داشته باشم و توفیق جانبازی را هم خدا بهم عنایت فرمود و بعد از جنگ هم تا کنون خدای تبارک و تعالی همواره سعادت را یارم فرمود که سرباز بی، چون و چرای رهبر عزیزمان و کشورم باشم و حالا هم که خدای متعال خانواده ما را لایق دانست و دو فدائی را فدای مکتب جان فدا بشوند، به خدای متعال سوگند سر سوزنی پشیمان نیستم که هیچ بلکه افتخار می‌کنم و به خود می‌بالم و حاضرم در این مکتب جاودانی خود، خانواده و هستی خود را با کمال افتخار فدا کنم.

سید

دخترم فاطمه با شهید هادی انس عجیبی داشت

منزل خاکی در یکی از کوچه های حاشیه ای شهر دارند، پدر دو شهید بعدی سید محمد سادات حسینی است درکنار مادر بزرگ و مادر شهدا، جانباز جنگ است و برادر شهید، کشاورز است.

از او درباره دو دختر شهیدش سوال می‌کنم، می‌گوید: جانباز هستم وبا نان حلال بچه هایم را بزرگ کردم سه پسر و دو دختر داشتم که اکنون دو دخترم را از دست داده ام، مهدیه السادات دختر بزرگترم بود۳۵ سالش بود  معلم  ودارای دو فرزند بود؛ فاطمه السادات دختر کوچکترم بود ۲۲سالش بود وطلبه بود.

از او می‌خواهم درباره دختر‌ها بیشتر بگوید، ادامه می‌دهد: دختر کوچکم فاطمه السادات خیلی با شهدا مانوس بود روی تمام کتاب‌ها و یاداشت هایش با شهید ابراهیم هادی درد دل کرده است وهنوز این کتاب‌ها را داریم، دخترم حتی وصیت نامه خود را در سال ۹۲ که سفر به کربلا داشت، نوشته بود؛ او در وصیت نامه خود عنوان کرده بود که من در سال ۹۸ شهید می‌شوم و جهیزیه من را به بهزیستی تقدیم کنید.

از اومی پرسم فاطمه السادات شغلش چی بود؟ می‌گوید دخترم همراه با دامادم تحصیلات حوزوی داشتند و وقت شهادت شاید یک سالی بود که ازدواج کرده بودند درکارهای تبلیغی بود، مرتب می گفت باید مثل شهدا پیرو راه رهبری باشیم، خیلی به عموی شهیدشان(سیدمحمود سادات حسینی از شهدای جنگ) علاقه داشتند ومرتب می گفتند ما هم مثل عمو شهید می شویم.

پدر دو شهیده سادات حسینی مدتی ساکن شهر راین بوده، ادامه داد: دو دخترم مهدیه السادات و فاطمه السادات تأکید به پرداخت خمس داشتند و زمانی که به راین می‌آمدند، غذا نمی‌خوردند و می‌گفتند تا مطمئن نشویم خمس مالت را پرداخت کرده ای و مالت حلال شده، ما این غذا را نمی‌خوریم.

وی بیان کرد: دختر بزرگم مهدیه السادات، معلم بود ، اغلب دو خودکار در جیب خود داشت که می‌گفت یک خودکار برای بیت المال است و از خودکار دیگر برای امور شخصی خود استفاده می‌کرد.

دخترم روز تشییع حاج قاسم ، غسل شهادت کرده بود

سادات حسینی ابراز کرد: در روز تشییع پیکر شهید سلیمانی دختر بزرگم مهدیه السادات غسل شهادت کرد و به همه ما هم گفت که غسل شهادت کنیم و به من گفت که امروز دو پیکر برای تو می‌آورند، مبادا در تشییع شهدایت ناراحتی کنید وهمین گونه هم شد.

پدر دو شهید سادات حسینی با بیان اینکه من خودم مجروح جنگی هستم، اظهار کرد: دخترانم شب‌ها کف پاهایم را بوسه می‌زدند و فاطمه السادات همیشه تا نیمه‌های شب بیدار بود و نماز شب می‌خواند؛ هر دو هدفشان شهادت بود و پیرو ولایت فقیه بودند و می‌گفتند که رهبر را نباید تنها بگذاریم.


وی تصریح کرد: دخترانم هر دو به افراد پائین دست خود همواره کمک می‌کردند، احترام به پدر و مادر می‌گذاشتند و علاقه و احترام خاصی به ولایت فقیه داشتند، آن‌ها انگارمی دانستند که چنین اتفاقی برای آن‌ها رقم می‌خورد، با دیگران دراین باره حرف زده بودند، مهدیه السادات به همکاران خود گفته بود که من با خواهرم شهید می‌شویم.

سادات حسینی خاطر نشان کرد: روز حادثه با دخترانم در محل تجمع بودیم، یادم هست مهدیه حتی برای شاگردانش هم یک سری سربند واین چیز‌ها خریده بود وتشویق می‌کرد همه باید برای تشییع سردار برویم.‌
می‌گوید: من کمی بیمار بودم به دختر‌ها گفتم نمی‌توانم بیایم، اما مهدیه (دختر بزرگترم) گفت پدر تو جانباز جنگی و برادر شهید شما اگر تشییع سردارنروی چه کسی برود؟ ومن قانع شدم ورفتیم اما...

عمو

بغض مردانه را نمی‌توانم ببینم، کمی آرام می‌شود و ادامه می‌دهد: طبق شنیده‌ها انگار مهدیه و دخترش به همراه فاطمه بین جمعیت در فشار قرارگرفته و دختر‌ها همانجا شهید می‌شوند، دختر مهدیه (نوه ام) از ناحیه کمر دچار شکستگی شد، اما بعد ازمدتی بستری در بیمارستان خوب شد و به خانه برگشت.

عموی شهید سیدکمال سادات حسینی بازنشسته فرهنگی است، به عکس برادرش اشاره می کند ومی گوید: برادرم سیدمحمود عملیات فاو شهید شد، برادرزاده هایم از همان بچگی انس عجیبی به وی داشتند، فاطمه همیشه به ما می گفت ما باید اولین اجرا کننده وصیت عموی شهیدمان باشیم.

او می گوید: برادرم سیدمحمود نیز روحیات عجیبی داشت ودراین بچه ها من روحیات اومثل ولایتمداری بی چون وچرا، اهل نماز اول وقت، زیارت عاشورا و... را می دیدم.

با مدیرکل بنیاد شهید استان گفتگو می‌کنم، سعید ایرانمنش درخصوص شهدای تشییع می‌گوید: این شهیدان بزرگوارو همه مردم برای تجدید میثاق با رهبری و آرمان‌های نظام و وداع با سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در میدان آزادی گرد هم آمدند که ر این حادثه ۶۱ نفر از مشایعت کنندگان پیکر سردار شهید، آسمانی شدند.

او افزود: بعد از این حادثه بعد از گذشت ۸ ماه در شهریور ماه ۹۹ طی حکمی از سوی رهبر معظم انقلاب شهادت این عزیزان احراز گردید.
ایرانمنش می‌گوید:در این حادثه ۶۱ نفر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند که ۴۹ نفراز استان کرمان و ۱۲ نفر دیگر از استان‌های خوزستان، فارس، خراسان رضوی، هرمزگان، خراسان جنوبی و اصفهان بودند؛ از ۴۹ شهید استان کرمان ۲۷ نفر از کرمان، ۶نفر از بم، ۴نفر از رفسنجان، ۳ نفر از بافت، یک نفر از جیرفت، ۲نفر از بردسیر، ۳نفر از زرند، ۱ نفر از رابر، ۱نفر از شهربابک در قسمت قبور مطهر شهدا واقع شده اند.

او اظهار کرد: تمام گلزار قبور مطهر شهدا ۱۷ دی در همان سال ۹۸ با همت و مساعدت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان و معاونت عمرانی استانداری کرمان ساماندهی و فاز دوم و تکمیلی گلزار توسط شهرداری به انجام رسید.

از مدیر کل بنیاد شهید درخصوص برنامه‌های آتی برای این قسمت ازگلزار شهدا که با فاصله از گلزار شهدا واقع شده سوال می‌کنم، می‌گوید: باهمت شهرداری کرمان مقرر گردید نظر به همجواری قطعه صالحین با گلزار هم سطح سازی محوطه اطراف، فضای سبز و ورودی گلزار و پیش بینی یک صحن برای برگزاری مراسمات مذهبی انجام شود.

گزارش از صدیقه حاتمی

برچسب ها: شهدا ، ولایت فقیه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.