آوازه حاج قاسم در کل دنیا پیچیده بود. او دیگر سردار گمنام و ناشناختهای نبود، حالا همه دنیا او را میشناختند، چه مردم مظلومی که به دست او نجات یافته بودند و چه ظالمانی که به دست او به هلاکت رسیده بودند. کل کشورهای منطقه که به دست او از زیر پرچم ظلم بیرون آمده بودند او را میشناختند و دوستش داشتند.
حاج قاسم حالا متعلق به ایران نبود، آوازه او حتی دشمن را هم به حیرت درآورد، روزی نبود که عکس و اسمش در مجلات کشورهای غربی منتشر نشود. او قهرمان ملتهای مظلوم و کابوس قدرتهایی بود که پدیدآورنده داعش و ظلم در منطقه بودند.
حالا حفاظت از جان چنین شخصیتی را که قهرمان خیلیها بود به وحید پیشنهاد کرده بودند. مسؤولیت هم سنگین بود و هم خیلی شیرین. وحید چیزهای بسیاری از حاج قاسم شنیده بود و گاهی هم که گذرش به او افتاده بود به چشم دیده بود. میدانست که حاج قاسم شخصیت خاص و عجیبی دارد که مانندش پیدا نمیشود دربارهاش خاطرات عجیب و جالبی شنیده بود.
محافظت از جان حاج قاسم سختیهایی داشت. اینکه حاج قاسم میخواست در بین مردم باشد و خودش در میدان نبرد حضور داشت و از پشت میزنشینی بدش میآمد، کار محافظان را سختتر میکرد.
با وجود همه اینها وقتی محافظت از حاج قاسم به وحید پیشنهاد شد، شخصیت حاج قاسم آنقدر برایش جذاب بود که با وجود همه سختیهایی که داشت بازهم میخواست این کار را بپذیرد و وقتی حکم حفاظت را از حاج قاسم گرفت همه سختیها را به جان خرید.
پاتوقی در حرم سیدالکریم
سحرگاه سی امین روز از تابستان سال ۱۳۷۱ سومین فرزند اقدس خانم و آقا فریدون به دنیا آمد و شادی بخش خانواده گرم زمانینیا شد. اسم این پسر ریزنقش را «وحید» گذاشتند. شاید در آن روز گرم تابستان که وحید قدم به این دنیا گذاشت پدر و مادرش نمیدانستند که فرزندشان روزی به چنان ارج و قربی میرسد که در معیت سردار رشید اسلام به مقام شهادت نائل میآید و عزتبخش پدر و مادرش میشود.
وحید به همراه دو برادر بزرگترش حسین و حمید، در خانوادهای مذهبی پرورش یافت. زندگی در شهرری و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) از همان کودکی وحید را شیفته اهل بیت علیهم السلام کرد. وحید از دوران نوجوانی، در کنار تمرینات تکواندو، پاتوق خودسازی و تهذیب نفسش را حرم سیدالکریم قرار داد چنانکه هر شب جمعه خودش را به این بارگاه ملکوتی میرساند.
گلِ قاسمیه با من
عاشق دستگاه پربرکت سیدالشهدا (ع) بود، تمام اوقات غیر کاریاش را در هیئتها میگذراند. علاقه خاصی به حضرت قاسم (ع) داشت، شب ششم محرم خیلی حال و روزش دیدنی بود. از این تناقض شادی و گریه در روضه خیلی خوشش میآمد. یک جور خاصی با سوز دل برای رفقا تعریف میکرد: «آخ آخ اون موقعی که تو روضه داری دست میزنی و گریه میکنی، نمیدونی چه حالی میشم که. اون گل و نقلهایی که میپاشن، اون رجزی که حضرت قاسم میخونه دلم رو پاره پاره میکنه، اون لحظهای که غم سنگینه، دل اهل حرم سوخته، اما سربلندن و افتخار میکنن به وجود حضرت قاسم... به به آدم شب ششم از این همه زیبایی کیف میکنه...»
همیشه میگفت: «گلِ قاسمیه با من.» شب ششم برای هیئتشان گل میخرید. وقتی مداح روضه میخواند، وحید با حال خوش و اشکی که به چشم داشت گل را پرپر میکرد و روی سر عزاداران میریخت. رفقایش زیرچشمی نگاهش میکردند انگار روی زمین نبود. یک جوری اشک میریخت که اشک بقیه را هم درمیآورد.
ورود به سپاه
در سال ۱۳۹۰ هم دانشگاه افسری امام حسین (ع) قبول شد و هم دانشگاه سراسری رشته مدیریت امور بانکی. وحید دو راه پیش رو داشت یکی ورود به سپاه و دیگری ادامه تحصیل برای شغل بانکداری. پسر تکواندوکار جنوب تهران که پدر و برادر دومش سپاهی و برادر بزرگش کارمند بانک بودند، در مورد انتخابش، از خانواده اش خیلی مشورت گرفت و در نهایت به خاطر علاقه زیادی که به پاسداری داشت ورود به سپاه را انتخاب کرد.
از زمانی که لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد، مدافع حرم حضرت زینب (س) شد و بارها و بارها به سوریه رفت تا شاید مزد گریهها و جهادش را از بیبی زینب (س) بگیرد، ولی خدا برای او سرنوشت دیگری رقم زد. او با اینکه سنش کم بود، خیلی زود محافظ سردار دلها حاج قاسم سلیمانی شد. جهاد در رکاب حاج قاسم او را به لحاظ معنوی در عالیترین مرتبه قرار داد.
با اینکه تازه داماد بود و همسرش انتظار رفتن به خانه بخت را میکشید، ترجیح داد به جای رخت دامادی در کنار حاج قاسم راه آسمان را انتخاب کند. سرانجام «وحید زمانینیا» در کنار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در ترور فرودگاه بغداد توسط پهپادهای آمریکایی دعوت حق را لبیک گفت و با پیکری تکه تکه به استقبال اربابش امام حسین (ع) شتافت.
مثل هر شب خوابیدیم
پنجشنبه ۱۲ دی ماه ۱۳۹۸، همانند ایام دیگر، روز را به شب رساندیم و در پرتو امنیت و آرامش همه خوابیدیم. مثل هر شب که بدون هیچ دغدغه و ترس و نگرانی به رویای شیرین میرویم، آن شب هم خوابیدیم، چون خیالمان راحت بود که یک عده پای امنیت ما بیدارند، پای دفاع از غیرت و ناموس و میهن بیدارند.
ما خوابیدیم، چون داعش ندیدهایم، جهاد نکاح و فروختن ناموس ندیدهایم، هر روز و هر ساعت انتحار و انفجار و هزاران جنایت و قصه ناگفته را ندیدهایم؛ و البته قدر یک شب در امنیت خوابیدن را باید از آواره سوری و افغانی و عراقی و لبنانی پرسید.
بامداد سیزدهمین روز از زمستان سال ۱۳۹۸، وقتی همه خواب بودیم، حاج قاسم سلیمانی که حضور مقتدرانهاش آرام بخش مرز پر گوهرمان بود به همراه یاران و محافظانش، جان خود را فدا کرد و در پی حمله بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد، با سبکبالی و از پنجره شهادت به دیدار معبود شتافتند.
برای سومین سال، دی ماه سرد سال را با غم فراق مردی آغاز کردیم که خون پاکش وحدت بخش دلهای مردمانمان است، مردی از جنس آسمان که در زمین بود، اما دل در گرو آسمان داشت. ژنرالی که افتخارش سربازی ولایت بود و حالا سه سال از نبودش میگذرد و تاریخ روز به روز دلتنگتر از دیروز، ترنم نگاه مهربانش را به تصویر میکشد و زمینیان را از نبودنش خون به دل میکند.
وحید زمانینیا نیز که در کنار سردار بزرگ ایران و اسلام به سوی آسمان پر کشید و برگ زرین دیگری به تاریخ سراسر افتخار قبله تهران اضافه کرد، سه سال است که نگاههای پدر، مادر، همسر، برادران، رفقا و همه مردم شهیدپرور شهرری را بارانی کرده است.
در سومین سال فراق که میخواهم با خانواده «شهید وحید زمانینیا» گفتگو کنم، انتظار دارم نسبت به روزهای ابتدای فراق آرامتر شده باشند و با غم دوری کنار آمده باشند. اما هنوز هم بیقراریها ادامه دارد و در کنار تکاپویی که برای برگزاری مراسم سالگرد و شرکت در برنامههای مختلف و سفر به کرمان و ... دارند، در گفتوگوی کوتاهی که انجام میدهم متوجه میشوم چیزی از بیتابیها و دلتنگیها کم نشده، اما همچنان استوار و پابرجا بر سربازی ولایت تاکید دارند.
روایتهای مادرانه
اقدس سقایی مادر شهید وحید زمانینیا که قدش خمیدهتر شده هنوز داغدار جوان سروقامتش است. او که برای تربیت فرزندانش سنگ تمام گذاشته است، میگوید: آقا وحید پسر سومم بود و از هر لحاظ خوب بود. در نماز، روزه، احترام به والدین، خانواده و اقوام نمونه بود و وقتی از من میپرسند که چطوری او را تربیت کردم، میگویم لقمه حلال به آنها دادم.
وی با اشاره به دلشورههایی که پس از ماموریتهای وحید داشت، ادامه میدهد: هر وقت آقا وحید به سوریه میرفت از زیر قرآن میفرستادم و میگفتم غلام حضرت زینب (س) هستی و زیر سایه مرتضی علی (ع) باشی.
مادر شهید زمانینیا با بیان اینکه سرافراز از امانت الهی شدیم، میافزاید: آقا وحید را خدا یک روز به ما داد و یک روز این امانت را از ما گرفت و ما در این امانت داری سرافراز شدیم، اما هرگز فکر نمیکردم فرزندی که در گرمای تابستان با تولدش گرمابخش خانواده بود، در اوج جوانی و در سرمای زمستان با رفتنش دلمان را سرد و غمگین کند.
خانم سقایی از اینکه فرزندش عاقبت به خیر شده، خوشحال است و میگوید: خدا را شکر میکنم که فرزند خوبی به جامعه تحویل دادهایم. من که عمر خود را کردهام و تنها نگرانی من بابت عروسم است، این دختر با هزار امید و آرزو به خانه ما آمده بود و من طاقت دلتنگیهای او را ندارم.
استقامت پدرانه
فریدون زمانینیا پدر شهید وحید زمانینیا که از لحظه شهادت فرزندش خم به ابرو نیاورد و کوه غم را دلش پنهان کرد، افتخار میکند که پدر شهید است و میگوید: وحید نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیبمان کرد. دلتنگ فرزندم هستم، اما از اینکه به شهادت رسید ذرهای احساس پشیمانی نمیکنم و خدا را شکر میگویم که فرزندم با شهادت عاقبت به خیر شد.
وی با بیان اینکه وحید خیلی فرزند خوبی بود، تصریح میکند: تربیت اصلی فرزندان با مادرشان بود، من به دلیل مشغله خاص در سپاه و حضور مدت زیادی در دفاع مقدس کمتر در خانه بودم و مادرش این وظیفه سنگین را بر عهده داشت و فرزندانمان را به خوبی تربیت کرده است.
پدر شهید زمانینیا با بیان اینکه وحید اهل هیأت بود و اگر شبی هم زود میآمد، در روضه شرکت میکرد و عاشق هیات بود، این طور بازگو میکند: دوستانش میگویند در هیأت ظرف میشست و جارو میکرد تا جایی که حاج حسین سازور یک بار به وحید گفته بود؛ «تو که هستی که این همه کار میکنی.»
آقای زمانینیا، وحید را با این شهادتش تاج سرش میداند و اضافه میکند: این شهادت هدیهای است که خداوند تعالی در دین اسلام نصیب ما کرده و با شهادت این عزیزان، خط مقاومت تقویت میشود و همه ما سربازان شهید سردار سلیمانی در نبرد هستیم.
دلتنگیهای همسرانه
زهرا غفاری همسر شهید وحید زمانینیا که سایه پدر بر بالای سر نداشته و در دامن مادری مؤمن و فرهنگی پرورش یافته است، از بین خواستگاران متعدد آقا وحید را به عنوان تکیهگاه زندگی خود انتخاب میکند و چه آرزوها که برای آیندهشان نداشته است، اما دوران عقد آنها بیشتر از دو ماه طول نکشید و عروس خانم سه سال است که دلتنگ یار است.
زهرا غفاری به خاطرات روز اول آشنایی با وحید در مرداد ماه ۱۳۹۸ اشاره میکند و میگوید: در حرم سید الکریم قرار دیدار داشتیم، هر دو به همراه مادرمان به سر قرار رفتیم و در شبستان امام خمینی (ره) و در مکانی که اکنون مزار آقا وحید است، در مورد موضوعات مختلف زندگی آینده صحبت کردیم.
وی با اشاره به صحبتهای وحید در مورد شغلش ادامه میدهد: آقا وحید گفت من پاسدار هستم و در ماموریتهای مختلف زیاد سوریه رفتم و الان در تیم حفاظتی حاج قاسم هستم و هرجا حاجی برود من هم میروم. شغلم برایم خیلی مهم است و همسرم باید سختیهای شغلم را بپذیرد.
همسر شهید زمانینیا ادامه میدهد: در آن لحظه اصلا به موضوع شهادت و این چیزها فکر نمیکردم و در دلم گفتم چه آدم بزرگیه که با سردار سلیمانی همنشینه. بعد هم در تایید حرفهای آقا وحید گفتم به نظر منم شغلتون واقعا مقدسه.
خانم غفاری با بیان اینکه وضعیت زندگی خود را برای وحید توضیح دادم، میافزاید: آقا وحید که فهمید زندگی سختی را گذراندهام، با لحن مهربانانه و مردانهای گفت؛ اگر من را به عنوان همسر قبول کردید که به امید خدا سعی میکنم تمام کمبودهای زندگی تان را جبران کنم، اما اگر هم قبول نکردید بازهم میتوانید روی کمک برادرانه من حساب کنید.
وی با بیان اینکه این حرف وحید خیلی برایم خوشایند بود، میگوید: هر چیزی که من دوست داشتم، وحید فراتر از آن را داشت و با صبر و حوصله و گاهی با شوخ طبعی تمام سوالات من را پاسخ داد. جلسه اول برای هردویمان رضایت بخش بود و چند روز بعد قرار دوم را در پارک سه دختران در ضلع شرقی حرم سیدالکریم گذاشتیم و بعدش چند دیدار دیگر نیز داشتیم تا در نهایت توانستم وحید را به عنوان همسرم انتخاب کنم.
همسر شهید زمانینیا با اشاره به مراسمات خواستگاری و بله برون ادامه میدهد: ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۸ مراسم عقدمان برگزار شد و قرار بود به زودی مراسم عروسی برگزار شود، اما حجله شهادت قسمت وحید بود و در ۱۷ دیماه ۱۳۹۸، پیکر پاک آقا وحید با بدرقه باشکوه و بینظیر مردم غیور ری تشییع و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) آرام گرفت.
شوخیهای حاج قاسم با محافظان
زهرا غفاری در ادامه درباره خاطراتی که وحید از حاج قاسم تعریف کرده بود و صمیمیتی که بینشان بوده و توجهی که حاج قاسم به همه نیروهایش داشته است، اینگونه تعریف میکند:
چند روز پس از مراسم عقد، وقتی آقا وحید در ماموریت بود، دزد به خانه ما زد و همه پول و طلا و هدایا و طلاهایی که خانواده همسرم سر عقد هدیه داده بودند را برد. خیلی نگران واکنش آقا وحید بودم و وقتی پشت تلفن برایش تعریف کردم مرا آرام کرد و گفت طلا که ارزشی ندارد دوباره برایت میخرم.
آقا وحید پس از صحبت کردن با من نگران بوده و موقع شام غذا نمیخورد که حاج قاسم میگوید: «چی شده آقا وحید تو فکری؟» رفقا میگویند؛ دزد زده خونه خانمش و هرچی طلا داشته برده. حاج قاسم برای اینکه وحید را از آن حال و هوا دربیاورد به شهروز مظفری نیا گفت: «آقا شهروز مگه شما رئیسش نیستی؟ طلاهای گمشدهش رو براش بخر دیگه.»
شهروز خندید و گفت: حاجی طلاهای خانم من هم سال ۹۴ دزدیده بودن. طلاهای او را کی برای من بگیرد؟» با این حرف همه خندیدند. حاج قاسم لبخندی زد و گفت: «خوبه دیگه یه دور دزد طلاهای خانمهاتون رو دزدیده.»
آن شب
سیزدهم دی ماه ۱۳۹۸ - ساعت حدود ۵ونیم صبح بود که تلفن همراه حمید زنگ خورد، بیدار شد و به شماره نگاه کرد یکی از رفقایش بود با تعجب گوشی را جواب داد که رفیقش گفت: «حاج قاسم شهید شد.» حمید آنقدر پریشان حال بود که از خانه زد بیرون. بی هدف راه میرفت و در ذهنش در کنار اسم وحید، پیشوند شهید میگذاشت؛ «شهید وحید زمانینیا». ۹۹ درصد احتمال میداد که وحید هم بین شهدا باشد و دلشوره پدر و مادرش را داشت که به آنها چطور خبر بدهد.
با یکی از رفقایش تماس گرفت و گفت اسامی شهدا را اگر داری ببین وحید هم هست یا نه که پاسخ داد بله وحید شما هم شهید شده. همان یک درصد امیدش هم ناامید شد. اشک امانش را برید در خیابان ایستاده بود و بدون توجه به عابران اشک میریخت. در همین حال مادرش زنگ و گفت حمیدجان چی شده؟ تلویزیون چی داره میگه؟ از وحید چه خبر مادر؟ حمید گفت هنوز مشخص نیست مامان.
به برادرش حسین که به قم رفته بود زنگ زد و گفت: داداش حاجی رو زدن. سریع بیا تهران حسین فقط بیا. با همین مکالمه کوتاه آب پاکی را ریخت روی دستش و رفت خانه مادرش. وارد کوچه که شد دید دوستان وحید آمدهاند جلوی خانه تا از وحید سراغ بگیرند و وقتی حمید گفت که داداشم شهید شده آه از نهاد همه بلند شد.
وحید داخل خانه رفت، اما دلش را نداشت حرفی بزند و گفت هنوز خبری ندادهاند. مادرش دور اتاق راه میرفت و با بیتابی میگفت: خدایا به تازه عروسم رحم کن به زهرا چه جوابی بدهم با کلی آرزو به خانه ما آمده است. پدرش که از نگاه حمید همه چیز را خوانده بود لیوان آبی برای اقدس خانم آورد و آرامش کرد.
زهرا که شب بدی را گذرانده بود و تا صبح خوابهای پریشان میدید، با صدای گریه مادرش که با اقدس خانم صحبت میکرد از خواب پرید چشمش به زیرنویس شبکه خبر افتاد: «سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید.» با دست لرزان شماره برادرشوهرش را گرفت: آقا حمید چی شده؟ برادرشوهرش گفت آماده شوید بیایم دنبالتان. مادرش که روسری مشکی پوشید داد زهرا به هوا رفت؛ «چرا مشکی میپوشی وحید برمیگرده منو تنها نمیذاره.»
خانه مادرشوهرش که رسیدند جمعیت داخل خانه با دیدن تازه عروس وحید، جگرشان سوخت و آه از نهادشان بلند شد. فقط زهرا و مادرش هنوز امید داشتند که وحید زنده باشد و بقیه میدانستند که وحید شهید شده است، اما کسی جرأت گفتن حقیقت را نداشت.
یک ساعت بعد همکاران وحید آمدند و از مقام شهادت و جایگاه شهدا صحبت کردند. با این حرفها بند دل زهرا پاره شد: «وحید مگه نگفتی هم پدر و هم برادر و هم شوهرت میشم، قرار بود کوهی باشی که تا ابد بهت تکیه کنم...» با این حرفها کل خانه یکصدا اشک شد و روسری مشکی را سر تازه عروس کردند.
مزار وحید
یکی از خادمان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) میگوید چند شب قبل از شهادت وحید را دیدم که به حرم آمد و پس از زیارت وارد شبستان شد و در همین مکانی که مزارش است ایستاد و دقایقی به دیوار خیره شد و رفت.
وحید به خاطر علاقه شدیدش به سیدالکریم وصیت کرده بود که در حرم عبدالعظیم (ع) دفنش کنند. اما دو ماه پس از دفن وحید وصیت نامهاش را خواندند و متوجه شدند که وحید چنین خواستهای داشته و خدا را شکر انجام شده است.
ویژه برنامه بزرگداشت سومین سالگرد شهید وحید زمانینیا، جمعه ۱۶ دی ماه از ساعت ۱۴:۳۰ با سخنرانی حجت الاسلام داود هاشم پور و مرثیه خوانی کربلایی سید امیر حسینی و روایتگری ایمان یاراحمدی در شبستان امام خمینی (ره) آستان مقدس برگزار میشود.
منبع : فارس