«سووشون» یکی از معروفترین رمانهای کوتاه معاصر ایران، نوشته سیمین دانشور در سال ۱۳۴۸ است، داستانی روان و جذاب که دل مشغولیهای ساده زنی را به مسائل سیاسی و اجتماعی روز پیوند میدهد؛ و این پیوند چیزی نیست جز تاثیر این جریانات در زندگی شخصی او.
در ابتدا این داستان با شروعی کاملا عادی در مراسم عروسی آغاز میشود و به شکلی هنرمندانه و آرام آرام به مسائل سیاسی پیوند میخورد. چیزهایی که ابتدا به شکل نارضایتیهای روزمره جلوه میکنند کم کم رنگ سیاسی میگیرند و مانند واقعیت که ریشه هر نحول و انقلابی در نارضایتی و آگاهی است این نهال کم کم در طول داستان میبالد و بزرگ میشود.
زمان این داستان در هنگام اشغال ایران توسط نیروی بیگانه است که هرکدام به نحوی به دنبال تصاحب بخش بیشتری از سرمایههای کشور هستند. این تهاجم گسترده شاید در ابتدا پشت دیوار خانهها تصور میشود، در حالیکه با گرفتن گوشوارهها و اسب مورد علاقه زری و خانواده او این تهاجم نمودی کاملا فردی و شخصی پیدا میکند و نشان میدهد که این هجوم وقیحانه به حریمی است که همه باید آن را محافظت کند ، خانه زری در این داستان نمادی از ایران است.
شخصیتهای این داستان به قدری اشنا و واقعی هستند که همزاد پنداری با آنها بسیار آسان است یعنی نه به صورتی قهرمان مانند و دست نیافتنی بلکه به صورت یک انسان عادی در داستان معرفی میشوند و همه تفکرات و کارهای آنها شعارگونه و غیر عادی نیست، زری به عنوان زنی معمولی با سه بچه که در اغلب اوقات راوی داستان است دل مشغولیهای روزمره عادی دارد یعنی نگران فرزندانش است و در کارهای منزل دست دارد و درگیر حرفهای همسایهها و بستگان میشود، ولی همین شخصیت به ظاهر ساده در داستان تغییر میکند و به همه یادآور میشود که قهرمانان به دنیا نیامده اند بلکه ساخته میشوند.
یوسف به عنوان نماد قشر روشنفکر که شرایط کنونی را غیر قابل تحمل میداند و برای تغییر تلاش میکند، تلاشی که باعث روشنگری اطرافیان او میشود و این تاثیر را میتوان بیش از همه در زری دید. یا برادر یوسف که نماد کسانی است که از شرایط فعلی سعی در بهره برداری شخصی هستند و همین طرز فکر باعث درگیریهای دایم او و یوسف در داستان است.
در سووشون دانشور شخصیتهای فراوانی هستند که هرکدام را میتوان به عنوان نمادی از بخش و یا طرز فکری دانست. از خانهای بختیاری تند رو گرفته تا خان کاکای فرصت طلب و خسرو فرزند یوسف که نماد امید به اینده است که این راه ادامه دارد، در تمامی داستان تمامی اتفاقات به این سمت و سو میرود که زری در طی این داستان دچار تحولی اساسی میشود و او را از شخصیتی ترسو که دل مشغولیهای معمولی دارد به انسانی ارمان گرا بدل میکند.
یوسف در این داستان مانند رهبری که راه را به همه نشان میدهد به اطرافیان راه درست را نشان میدهد که این راه، راهی جز دانستن و مبارزه با بی عدالتی نیست. راهی که در طول تاریخ بشر اشخاصی بزرگ آن راپیموده اند و در راهش جان داده اند. راهی که تا ابد تازه خواهد بود و هیچگاه بدون رهرو و رهبر نیست ، در نهایت این رمان را میتوان مانند یک داستان ساده خواند و لذت برد، ولی در پس این پرده ساده تابلویی بسیار بزرگتر نهفته است. داستانی که اگر از رویه داستان بگذریم این کتاب را بدل به کتابی انقلابی می کند که لذت خوانش آن را چند برابر خواهد کرد.
سیمین دانشور با زبانی ساده، روان و قابل انعطاف، داستان مینویسد. او برای نوشتن داستانش، نثری را انتخاب کرده است که از اصطلاحات و تعابیر عامیانه پر است. در همان روزها، نویسندگان سعی میکردند که در نوشتههایشان، سبک جلال را تقلید کنند و دقیق، خشن، کوتاه و بریده بنویسند. چرا که او در نثرنویسی، حرف اول را میزند. اما سیمین با اینکه نزدیکترین فرد به جلال است، هرگز سبک او را در نوشتن تقلید نکرده است. هرچند که حال و هوا و فضای داستان هم چنین چیزی را طلب نمیکرد. این نثر که از اصطلاحات عامیانه پر است، مخاطب را به قهرمانها داستان نزدیکتر میکند.
دانشور در سووشون، مانند بعضی دیگر از نویسندگان ایرانی از جمله بزرگ علوی و احمد محمود ، در داستان خود از مسیر اصلی خارج میشود تا بتواند اطلاعات خواننده در مورد موضوع اصلی داستان را تکمیل کند، بهطور مثال گوشههایی از زندگی عمهخانم، مادر زری و عزتالدوله روایت میشود تا ظلمها و کاستیهای جامعه و فضای مرد سالارانه آن روزگار بر خواننده معلوم شود، این رویکرد باعث میشود که اطلاعات بهصورت گسسته به خواننده ارائه شود و نویسنده در بازگرداندن مخاطب به خط سیر اصلی داستان با مشکل مواجه شود.
بخشی از متن کتاب:
در خانه ات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار در ختان در سرزمینت؛ و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و در ختها از باد خواهند پرسید: در راه که آمدی سحر را ندیدی؟
بعضى آدمها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوهشان حسد مىبرند. خیال مىکنند این گل نایاب تمام نیروى زمین را مىگیرد. تمام درخشش آفتاب و ترى هوا را مىبلعد و جا را براى آنها تنگ کرده، براى آنها آفتاب و اکسیژن باقى نگذاشته. به او حسد مىبرند و دلشان مىخواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش.
خوب که فکرش را مىکنم مىبینم همهى ما در تمام عمرمان بچههایى هستیم که به اسباب بازىهایمان دل خوش کردهایم و واى به روزى که دلخوشیهایمان را از ما مىگیرند، یا نمىگذارند به دلخوشیهایمان برسیم.
خاندانم که بر باد رفت یوسف برایم نوشت. خواهر سعی کن روی پای خودت بایستی. اگر افتادی، بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دست ترا بگیرد بلندت کند. سعی کن خودت پا شوی.
نقطه عطف
اگر نگاهی به آثار نویسندگان آن دوره بیندازیم میبینیم که بسیاری از نوشتههای آنان با درد و اندوه ترکیب شده است. اندوهی که از وضع نا به سامان دوران خودش حکایت دارد. ناامیدی که در زندگی مردم و بسیاری از روشنفکران موج میزده، از ذهنشان به دست و قلمشان جاری شده است. اما سیمین دانشور، با نوشتن سووشون نشان داد که میتواند نقطه عطفی بیافریند. داستان او از امید، مقاوت و پایداری حرف میزند. لحن و زبانش به گلایه کردن باز نشده، بلکه تلاش کرده تا راه صحیح مبارزه و نجات را نشان بدهد. از همین رو، این کتاب، جایگاه والایی در ادبیات ایران دارد.