روی سنگ مزارش این عبارت حک شده: «آیتالله سید صادق بنیحسینی مرندی، تولد: سال ۱۳۰۶، وفات: سال ۱۳۷۴» اهالی قدیمی محله یاخچیآباد به خوبی اخلاق و مرام مرحوم حاج آقا مرندی را به خاطر دارند.
آیت الله مرندی، روحانی لاغر اندامی که با لهجه شیرین آذری سخن میگفت و عمری را در این مسجد سپری کرد. قلبش برای مردم یاخچیآباد میتپید. اهل محل هنوز هم به او ارادت ویژهای دارند و یادش همچنان در میان آنهاست. سراغ نمازگزاران و امنای این مسجد رفتیم تا خاطراتشان را از حاج آقا بنیحسینی برای شما نقل میکنیم.
نشستن روی چهارپایه و شوخی با جوانها
خاطرهای که همه اهل محل به اتفاق به یاد دارند این است که حاج آقا بعد از ظهرها یک چهار پایه جلو مسجد میگذاشت و مینشست؛ جوانها که رد میشدند به اسم صدا میزد و سلاموعلیک و گاه مزاح و شوخی میکرد؛ اینطوری خیلی وقتها جوانهای جاهل که علاقهای به مسجد نداشتند و حتی رکعتی نماز نخوانده بودند، بعد از چند روز در صفوف نماز پشت سر حاج آقا میایستادند و نماز میخواندند و بدین ترتیب، جذب مسجد میشدند و مسیر زندگیشان تغییر پیدا میکرد.
یکی از اهالی تعریف میکند: «مردم حاج آقا را از خودشان میدانستند؛ طوری که خیلی از اوقات نزد ایشان میرفتند و درددل میکردند. در روزگار جوانیام روزی با مادرم حرفم شده بود. در مسجد راه میرفتم که حاج آقا من را صدا زد. من هم رفتم نزدشان و ایشان شروع کرد از مقام مادر برای من گفتن؛ فهمیدم که مادرم آمده پیش ایشان و از من گله کرده. حاج آقا گفت: مادر مقامش خیلی بالاست. حواست باشد با مادرت چطور برخورد میکنی. از آنروز به بعد، سعی کردم رفتار مناسبی با مادرم داشته باشم.»
حواسش به مردم بود
حاج «حسن محمدپور» از اهالی یاخچیآباد تعریف میکند: «حاج آقا حواسش به مردم بود. آن زمان در خیابان مبارک آبادی شهرک، ولی عصر (عج) تعدادی آپارتمان بود که میخواستند رایگان به مردم واگذار کنند. به من گفت: برو در محل بگرد ببین در محله چه کسانی مستاجرند تا برای آنها از این آپارتمانها تهیه کنیم. من آن زمان خانه نداشتم و گفتم: حاج آقا من ۶ سال است در خدمت شما هستم، به من هم یک خانه بده. گفت: تو خانه نداری درست، اما خانه پدریات زندگی میکنی و برو خدا را شکر کن. این خانهها برای کسانی است که پدرشان هم خانه ندارد.»
برای خودش چیزی نمیخواست
دفتر خاطرات محمدپور از آیت الله مرندی صد برگ دارد: «ماه رمضانها به نانوایی بربری محل میسپرد این تعداد خانواده که میآیند نان بخرند پول نگیر و بیا با من حساب کن، اما خودش گاهی با یک نان بربری ۲ روز را سر میکرد. بسیار قانع بود و با ریاضت زندگی میکرد. یادم هست زمانیکه حاج آقا عهدهدار کمیته نازیآباد بود من از محافظان ایشان بودم، یک شب پرسیدم: حاج آقا شام چی بخوریم؟ جواب داد: چند نفرید؟ گفتم: ۶ نفر. پول داد بروم کباب بخرم. پرسیدم: پس خودتان چی؟ گفت: من شامم را خوردم. کباب را که خوردیم من رفتم اتاقش دیدم دارد نان و ماست میخورد. گفتم: چرا نگفتید برای شما هم بخرم؟ گفت: به کسی نگو، اما من به اندازه همان کبابها پول داشتم.»
بیشتر به فکر ارشاد بود تا برخوردهای خشن
یکی از بانوان نمازگزار مسجد امام جعفر صادق (ع) میگوید: «من ۴۰ سال است که در این محل زندگی میکنم. حاج آقا مرندی با پدرم دوست صمیمی بود. پدرم تعریف میکرد یک بار دزدی را در محل گرفتند و او را به شدت زدند؛ حاج آقا خیلی ناراحت شد و دزد نگونبخت را پیش خودش برد و دوا درمانش کرد. به اهل محل هم گفت: به جای اینکه او را میزدید، میپرسیدید دردش چیست که دزدی میکند. کسی که بچه مریض دارد و پول برای درمان جگرگوشهاش میخواهد باید به او کمک کنیم؛ قبل از اینکه فکر اشتباهی به ذهنش برسد. ایشان بیشتر به فکر ارشاد بودند تا برخوردهای خشن. سالها در این محل امام جماعت بود و مرد قانعی بود. من هم مثل خیلیها هنوز هم ارادت خاصی به ایشان دارم و هر وقت به مسجد میروم حتماً قبرشان را زیارت میکنم.»
روایت جالب از ساخت مسجد امام صادق (ع)
حکایت ساخت مسجد امام جعفر صادق (ع) را حاج «حسن جبارزاده» این گونه نقل میکند: «زمین اولیه مسجد از حاج یحیی خویی بود. حاج یحیی در این زمین ۳ دهنه مغازه زده بود و اردبیلیهای محل محرمها در آن هیئت برگزار میکردند. به ایشان گفتیم که جا تنگ است. ایشان هم کرکرهها را جمع کرد و تبدیل به حسینه شد. پدرم ـ حاج قربانعلیـ با حاج یحیی صحبت میکند که اینجا را تبدیل به مسجد کنیم. حاج یحیی هم قبول میکند. سال ۴۱ چند نفر از بزرگترها میروند قم و سید صادق را که آن زمان طلبه بود میآورند. اهل و عیال ایشان تا آخر عمر حاج آقا در قم بودند و گاهی حاجآقا به قم میرفتند و به آنها سر میزدند. البته ماه رمضان و دهه محرم استثنا بود. برای ایشان اتاقکی در طبقه دوم مسجد ساخته بودند و به تنهایی زندگی میکرد. به تدریج با تلاشهای حاج آقا بنی حسینی و پدرم مقداری از زمین پشت مسجد از شهرداری گرفته و خانهای که در مجاورت آن بود خریداری شد و این طوری متراژ مسجد به ۲۵۰متر مربع افزایش پیدا کرد.»
طبق وصیتش در گوشهای از مسجد محل خاکسپاری شد
روزهای آخر حاجی قلبش درد میکرد هر سال در شبهای قدر نماز ۱۰۰ رکعتی میخواند. آن سال به حسن جبارزاده میگوید: «حسن جان من امسال نمیتوانم نماز بخوانم و مدتی بعد در بیمارستان امام خمینی (ره) بستری میشود. اما نمیگذارد کسی از اهل محل از بیماریاش خبردار شود و به زحمت بیفتد.
تنها حاج رمضان که از دوستان نزدیکش بود خبر داشت و اتفاقاً حاج رمضان خبر فوت حاج آقا را آوردند. حاجآقا بنیحسینی مرندی قبل از فوت به حاج قربانعلی جبارزاده که با هم عهد برادری بسته بودند وصیت کرده بود که بعد از مرگم اگر مصلحت دیدید در این تکه از ملک مسجد که خودم خریدم و ۳۰ بار در آن قرآن ختم کردم دفن کنید؛ اما اگر دیدید که به زحمت میافتید ببرید بهشت زهرا (س) دفنم کنید. مسجدیها هم بعد از فوت ایشان به وصیتش عمل میکنند و تشیع جنازه باشکوهی برگزار میشود که خیلی از مریدانش از سراسر تهران شرکت میکنند و حاج آقا بنی حسینی در همین یک تکه زمین که از حقوق طلبگی خود خریده بوده دفن میشود.»
منبع: همشهری آنلاین