سمیرا زرین، با بغضی که به فاصله چند دقیقه شکسته می شد و صدایی لرزان که غم بزرگی را تحمل می کرد، درمورد همسرش، شهید مدافع وطن " حمید فعله گری " و این روزهایشان گفت که در ادامه، ماحصل این گفت و گو را می خوانید.
خانم زرین، یک بیوگرافی مختصری درمورد همسرتان بگویید.
همسرم، شهید مدافع وطن " حمید فعله گری " در آذرماه سال ۶۴ بدنیا آمد و در سن شش سالگی پدرش را ازدست داد و پس از اخذ دیپلم و گذراندن دوران خدمت سربازی و در سال ۸۶ وارد نیروی انتظامی شد و در اوایل دهه ۹۰ بود که با یکدیگر ازدواج کردیم و یک سال بعد، صاحب فرزندی به نام امیرحسین شدیم.
در مورد نحوه آشنایی تان بفرماید و این که با شغلشان مشکلی نداشتید؟
وقتی حمید خواستگاری من آمد، همه شرایط خود و کارش را گفت و حتی تاکید کرد که ممکن است نتوانم در بهترین لحظات زندگی که یک مرد باید کنار همسرش باشد، همراه شما باشم و من هم به دلیل نسبت فامیلی مان و شناختی که از خصوصیات اخلاقی و ایمانش داشتم، تمام این ها را پذیرفتم. چون در جمع های فامیلی می دیدم که نماز و روزه حمید ترک نمی شود و رفتارش با همه، حتی بچه ها به بهترین شکل بود و منش فروتنانه و متواضعانه و نجابتی داشت که به همین دلایل، شیفته او شدم و در حقیقت، مرد کاملی بود که هر زنی آرزوی داشتن چنین مردی را داشت.
شهید فعله گری به کدامیک از ائمه معصومین (ع) ارادت خاصی داشتند و همیشه به ایشان متوسل می شدند؟
همسرم همیشه ارادت خاصی به حضرت علی(ع) داشت و متوسل به ایشان می شد تا جایی که همیشه ذکر زیر لبش یا علی(ع) بود و می گفت از زمان کودکی که پدرم را ازدست دادم، همیشه امیرالمومنین(ع) همراهم و نامشان زیر لبم بود و بسیار هم به ایشان متوسل می شد و در نهایت هم، در شب ضربت خوردن حضرت، دقیقا ده دقیقه قبل از اذان مغرب و عشا، با زبان روزه به آرزویش که شهادت بود، رسید و به همین دلیل، همیشه از حضرت علی(ع) می خواهم همان طور که برای همسرم پدری کردند، برای امیرحسین هم پدری کنند و در تمامی شرایط زندگی، همراه من و او باشند و تنهایمان نگذارند و بعد از شهادت حمید، واقعا ارادت و ایمانم به ایشان بیشتر شد.
با توجه به این که شب های قدر، فرصت خوبی برای استجابت آرزوها و دعاهاست، شهید فعله گری در این شب ها آرزوی شهادت داشتند؟
شب های قدر که من و حمید در کنار هم دعای جوشن کبیر را می خواندیم و اعمال این شب ها را به جای می آوردیم، مدام می گفت خوشا به سعادت افرادی که در این روزها و شب های پُرمنزلت از دنیا می روند و مهمان حضرت علی(ع) می شوند.
در مورد نحوه شهادت همسرتان و آخرین دیداری که با یکدیگر داشتید، بفرماید.
حمید روز شهادتش با من تماس گرفت و گفت که سرش شلوغ است و اگر تلفنش را پاسخ نداد، نگرانش نشوم و بعدازظهر همان روز به همراه یکی از همکاران خود برای پایش نوار مرزی بانه به گشت زنی رفتند، با گروهک پژاک روبرو و در همان نقطه صعب العبور و کوهستانی با آن ها درگیر شدند و ده دقیقه قبل از اذان مغرب و عشا شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، با زبان روزه شهید شدند و اتفاقا در آخرین دیدارمان، یعنی چند روز قبل از شهادتش، درمورد یکی از فرماندهانش که به شهادت رسیده بود، صحبت کردیم و همان موقع، با تمام وجود گفت چه سعادتی بالاتر از این که نگاه خداوند همراه انسان باشد و شهید شود و من هم گفتم زن و بچه اش گناه دارند که در پاسخ گفت: " خداوند مهربان به خوبی، هوای زن و بچه را دارد " و حتی به من گفت که تو همسر من هستی و باید قوی باشی و اجازه ندهی چیزی تو را از پا در بیاورد و با این وجود، اصلا تصور نمی کردم که این دیدار آخرمان است.
شما چگونه از شهید شدن همسرتان مطلع شدید.
با توجه به این که در منطقه مرزی بانه غریب بودیم و در خانه سازمانی زندگی می کردیم، همسایه هایمان از موضوع شهادت همسرم خبردار شدند اما اجازه ندادند که من مطلع شوم و فردای آن روز به من گفتند که نگران نباشم و همسرم تصادف کرده و در بیمارستان است و باید برای رضایت به آن جا بروم و من هم با همین خیال، راهی شدم و هرگز فکرش را نمی کردم که به جای رضایت نامه، برگه جواز دفن حمید را به دستم بدهند و در آن لحظه، از حال رفتم و هنگامی که به هوش آمدم، رو به او کردم و شهادتش را تبریک گفتم و در مسیر بانه تا تهران، در آمبولانس دست در دست همسرم، همراهش بودم و با او صحبت کردم و درخواستم از او، این بود که من و امیرحسین را تنها نگذارد و مراقبمان باشد و از خداوند برایم صبر بخواهد و همیشه کنار ما باشد و شفاعت من را نزد خدا کند تا مرگی شیرین مثل خودش داشته باشم و تنها چیزی هم که پس از شهادت حمید توانست من را سرپا نگه دارد مرگ زیبایش بود. چون همان طور که دلش می خواست از دنیا رفت.
تا به حال شده که پس از شهادت همسرتان، از این انتخاب احساس پشیمانی کنید.
به هیچ وجه. با تمام دوری ها و دلتنگی ها، هیچ وقت از انتخاب حمید احساس پشیمانی نکرده ام و در هشت سال زندگی مشترکمان خوشبخت ترین زن بودم و سعادت همراه بودن در کنار او را داشتم؛ زندگی ای که شاید بسیاری از افراد، چنین تجربه شیرینی را نداشته اند.
فرزند شما در چه سالی بدنیا آمدند و نقش شهید در تربیت ایشان تا چه اندازه بود.
امیرحسین در سال 92 به دنیا آمد و تربیتش برای همسرم بسیار اهمیت داشت؛ به طوری که هر بار از ماموریت برمی گشت زمان زیادی را به او اختصاص می داد و واقعا الگوی پسرمان بود و به او یاد داد که به من و بزرگترها احترام بگذارد و همیشه به او می گفت بعد از من، مرد خانه شما هستی و باید مراقب مادرت باشی!
از دلتنگی های امیرحسین برایمان بگویید.
امیرحسین شش ساله بود که پدرش شهید شد و پس از شنیدن خبر شهادت، به دلیل وابستگی شدیدی که به او داشت، بسیار بی قراری می کرد و به همین دلیل، همیشه به پسرم می گفتم که شهدا زنده اند و در بهشت، نزد خداوند و پیامبران و امامان (ع) هستند و چه چیزی بهتر و زیباتر از این؟. امّا با این وجود، هر لحظه که به امیرحسین نگاه می کنم و غم چشم هایش را می بینم، نمیتوانم بغضم را قورت دهم و زمان هایی که ما به بودنِ همسرم احتیاج داریم اما وجود جسمانی اش نیست، به ویژه در سختی های زندگی و تنهایی هایمان، خیلی دلتنگ حمید می شویم و من هم با اشک، زیارت عاشورا می خوانم و دعا می کنم و در این میان، پسرم هم بسیار دلتنگ پدرش می شود که در چنین مواقعی، هیچ چیز نمی تواند او را خوشحال کند و به همین دلیل، گوشه گیر می شود و حتی اوایل شهادت همسرم می گفت که اگر بابا به بهشت رفته است ما هم پیش او برویم.
به عنوان آخرین پرسش؛ تا به حال خواب همسرتان را دیده اید؟ در این خصوص برایمان بگویید.
بسیار خوشحال هستم که خواب همسرم را می بینم و در خواب هایم مثل روزهای زندگی مشترکمان با یکدیگر صحبت می کنیم؛ دقیقا مثل چند شب پیش که خواب حمید را دیدم و از دلتنگی هایم با او صحبت و از او خواهش کردم که مرا با خودش ببرد. امّا او اجازه نداد و به من گفت: " شما فعلا باید بمانی این جا! "
اللهم.ارزقنا
خدا روزی ما هم بکند