باشگاه خبرنگاران جوان ـ گفتوگویی میان ما در زمستانِ به نیمه رسیده از پشت خط تلفن انجام شد. قبل از اینکه شماره حاج خانم را بگیرم پنجره اتاق را باز کردم تا نسیم بهاری بهمنماه اهواز بریزد در هوای مکالمه دو نفرهمان. مکالمهای که روزها در انتظارش بودم.
گفتگو با بانویی از قلبِ انقلابِ اهواز. ۱۸ ساله بود که به جرگه مبارزان انقلابی پیوست. بزرگترین دختر خانواده و دانشجوی رشته زبان انگلیسی دانشکده ادبیات دانشگاه شهید چمران اهواز.
عضو انجمن اسلامی مخفی دانشگاه شد و در سال ۱۳۵۶، همزمان با آغاز فعالیتهای انقلابی در کشور اعلامیههای حضرت امام (ره) و نوارهای سخنرانی ایشان را به همراه همرزمانِ انقلابیاش در بین دانشجویان و مردم پخش میکرد.
حاج خانم مهین تقیانی معلم است و در آستانه بازنشستگی. او از بانوانی است که برای اولین بار تمهیدات اعزام دختران دبیرستانی به اردوی راهیان نور را فراهم آورد و امروز برای دختران سرزمینمان کلاسهای نهجالبلاغه و تفسیر قرآن برگزار میکند.
بانوی انقلابی
حاج خانم تقیانی که از خاطرات انقلاب میگفت هیجان و شور میپیچید در صدای رسا و با اقتدارش و همان دختر ۱۸ سالهای میشد که در صفوف انقلابیون ایستاده و برای مبارزه با رژیم شاه شعار میدهد.
۱۹ دی ماه ۱۳۵۷ چهلم شهدای تبریز و قم بود و در آن زمان فعالیتهای انقلابی شروع به اوج گرفتن کرده بود و رفته رفته گستردهتر شد تا به پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمنماه سال ۵۷ انجامید و حاج خانم مصمم و استوار از همان دوران دانشجویی تا کنون قلبش عاشقانه برای انقلاب میتپد.
مخفی کردن اعلامیههای امام لابهلای کتابهای کتابخانه دانشگاه
اعلامیههای امام به سختی چاپ میشد و به دست ما رسید. یکی از دوستان انقلابی اعلامیهها را به ما میداد و من مسؤول پخش آنها در کتابخانه دانشگاه ادبیات دانشگاه شهید چمران اهواز بودم. اعلامیهها را در لابهلای ورقهای کتابها و مجلات استتار میکردم و به دانشجویان انقلابی آدرس کتابها و مجلات را میدادم تا به بهانه درس خواندن به کتابخانه بروند. شب که میشد دست به کار میشدم و اعلامیهها را برای روزهای بعد جمعآوری میکردم و به اصطلاح خودمان پاکسازی میکردم.
ناپدید شدن دختران انقلابی در زندانهای ساواک
یک روز ساواکیها به من مشکوک شدند و هنگام غروب که برای جمعآوری اعلامیهها به کتابخانه رفته بودم یکیشان من را دنبال کرد، ولی به هر ترفندی که بود از چنگشان گریختم. هر دانشجویی که توسط ساواک دستگیر و زندانی میشد، دیگر از او خبری نداشتیم.
حتی بعد از گذشت این همه سال هنوز از بعضی دختران همکلاسی و هماتاقی مبارزمان اطلاعی نداریم. دختران در زندانهای ساواک ناپدید میشدند. شکنجههای ساواک به گوشمان میرسید، اما ما برای مبارزه از جان گذشته بودیم و در راه انقلاب از هیچ فداکاری دریغ نداشتیم.
آب جوشِ ماشینهای آتشنشانی
برخی از تحصنهای دانشجویی درون دانشگاه برگزار میشد. یادم میآید در یکی از تحصنها در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب، ساواک ماشینهای آتشنشانی را به داخل دانشگاه هدایت کرده بود تا بر روی دانشجویان آب جوش بریزند. ساواکیان از تجمع بیش از پنج دانشجو وحشت داشتند و یک روز که به بهانه تشکیلات صنفی دور هم جمع شده بودیم، ساواکیها با باتوم به جان ما افتادند و آنقدر ما را کتک زدند که تا یکهفته نمیتوانستیم از جایمان بلند شویم.
ای شاه خائن آواره گردی
حاج خانم صحبت میکرد و زیر و بم صدایش، چون سازی دلنشین خاطرههای انقلاب را مینواخت. به چهارشنبه سیاه رسید و گفت: چهارشنبه سیاه اهواز روز مهمی در تاریخ انقلاب ماست. در حادثه خونین ۲۷ دی ماه ۵۷، صدها نفر در خون پاک خویش غلطیدند. وقتی شهدا را از حسینیه ثارالله تا چهارراه نادری تشییع میکردیم موج خروشان جمعیت همنفس با یکدیگر فریاد سر دادند: «ای شاه خائن آواره گردی/ خاک وطن را ویرانه کردی» چند بیتی از این سرود انقلابی را که برایم خواند، چشمانم سوخت و نوشتههای کاغذِ پیش رویم تار شد. حاج خانم در خاطره آن روز فرو رفت. آنقدر عمیق که گویی همین حالا خواهران و برادران شهیدش را بر دوش دارد. با آوایی غمگین ادامه داد: «کُشتی جوانان وطن، آه و واویلا / کردی هزاران تن کفن، آه و واویلا»
اولین گروه از دانشجویانی بودیم که به دیدار امام رفتیم
فرودگاه به دستور بختیار بسته شده بود و اجازه ورود امام به کشور را نمیدادند. در آن روزها خیل مردم انقلابی به خیابان ریختند و شعار میدادند. آن شعار دادنها در فضای خواهری و برادری یکدستِ انقلابی خیلی به دل مینشست. میخواندیم و میسرودیم: «وای به حالت بختیار اگر امام فردا نیاد».
حضرت امام آمد و من جزو اولین دستهی دانشجویانی بودم که در قم به دیدار ایشان رفتم. عکسهایش را دارم. وقتی در اتوبوس به سمت اهواز برمیگشتیم صدای رادیو میآمد که خبر دیدارمان را پخش میکرد: «اولین گروه از دانشجویان دانشگاه شهید چمران اهواز به دیدار امام رفتند.»
تظاهرات که میشد با خانواده به خیابان میرفتیم. برادر ۱۱ سالهام عبدالامیر همیشه همراه ما بود. او در عملیات والفجر ۸ در جاده فاو امالقصر شهید شد. شهید رسانهای جاویدالاثر عبدالامیر تقیانی. برادر شهیدم عضو گروه چهل شاهد سازمان تبلیغات اسلامی جبهه و جنگ بود. جوانهای زیادی برای این انقلاب خون دادند. کودکان زیادی بدون پدر بزرگ شدند تا اقتدار نظام اسلامی حفظ شود. حضرت امام در جنگ خیلی از یاران مخلص خویش را از دست دادند. شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید علم الهدی، شهید مجدزاده و شهید جمالپورها از مردان تکرار ناشدنی انقلاب هستند که نهال جمهوری اسلامی ایران را با خون مطهرشان آبیاری کردند.
نارضایتی خانواده شهدا از وضع موجود
پرسیدم حاج خانم از وضعیت موجود رضایت دارید؟ گفت: خیر، وضعیت معیشت مردم مطلوب نیست و با آنچه برایش انقلاب کردیم فاصله دارد.
این روزها فرهنگ هم حال خوشی ندارد. با مادر شهیدی صحبت میکردیم. درد و دل کرد و گفت به یک کلینیک رفته بودم برای درمان و از وضع نامناسب پوشش جوانان آزرده خاطر شدم. ما فرزندانمان را از دست دادیم تا ضدارزشها ارزش شوند؟
خانوادههای شهدا جگرگوشههاشان را از دست ندادند تا آقازادهها به کرسیهای پست و مقام تکیه بزنند و انقلاب را از اهداف و ارزشهایش دور کنند. من یکی به سهم خود چنین افرادی را نمیبخشم و سر پل صراط حلالشان نمیکنم.
در آرزوی ظهور آقا هستیم
ما یاری امام زمان در به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی را دیدیم. امید به ظهور حضرت ولیعصر (عج) ما را زنده نگه داشته است و مطمئن هستیم که روزی این انقلاب به دست صاحب برحقش میرسد و آقایمان پرچم جمهوری اسلامی را به دست میگیرد.
منبع: فارس
انتهای پیام/
حتی اشخاصی که نامه مخالفین به در معازه اش میامد و
اصلا سواد نداشت
از در مغازه بردند و دیگه هیچوقت برنگشت
دوران خفقان و تاریکی بود
چونکه رفیق کدخدا بود.اصلا حقوق بشری هم نبود
کانالهای سعودی و لندنی هم نبودکه سیاه نمایی کنند