به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان از شیراز، گاهی تبدیل مشکل و چالش به فرصت، باعث رشد می شود.
زندگی من پر از مشکل است، وقتی یکی از آن ها را با تصمیم گیری درست حل می کنم، دوباره مشکل دیگری به وجود میآید. چرا همیشه این بلا سر من می آید؟ این دقیقا همان صحبتهای است که وقتی با مانعی در زندگی مواجه میشویم، به خودمان میگوییم.
ما همواره در حال بزرگ شدن با شرایط مطلوب و نامطلوب در زندگی هستیم. تا زمانی که همه چیز مطابق میل ما پیش برود، خوشحالیم. اما کافی است تا شرایط و یا افراد، مطابق میل و یا انتظارمان نباشند. در اینجا است که ما این گونه مسائل را به عنوان یک مشکل میبینیم.
زندگی برای ما مشکلاتی را ایجاد می کند تا شجاعت و انگیزه ما را نسبت به تغییر محک بزند، در این لحظه تظاهر کردن به اینکه هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده، هیچ سودی برای ما ندارد مشکلات هیچگاه به خاطر ما صبر نمی کنند و زندگی به عقب بر نمی گردد.
باید بدانیم که هر چیزی به دلیلی اتفاق میافتد، ما نمی توانیم همه چیز را کنترل کنیم، اما تصمیم گیری اینکه این اتفاقات چه تاثیری بر روی ما می گذارد با خودمان است.
اجازه دهید تا شرایطی را که ما به عنوان مشکل در زندگی میشناسیم بیشتر بررسی کنیم:
اول از همه بدانیم که داشتن مشکل، مشکل نیست. مشکلات و موانع نشانههایی از زندگی است.
تا زمانی که زنده هستید نمیتوانید از آن ها دوری کنید. اما کاری که میتوانید انجام دهید این است که نحوه نگرش خود را برای مقابله با آن ها تغییر دهید.
هر زمان که زندگی به شما سختی و یا مشکلاتی را پیشنهاد داد به یاد فرمول زیر بیفتید:
هر چیزی که منفی، سخت و چالشبرانگیز است، یک فرصت برای من بوده که رشد کنم. نمی توان نادیده گرفت که هر چالش یک فرصت برای رشد است.
بالاترین حدی که میتوانید از خودتان نشان دهید زمانی است که شما در حال حل کردن چالشها و جنجالها هستید، نه در حالی که در وضعیت آسوده و آرام قرار دارید.
هیچ مشکلی مشکل نیست و هیچ مانعی آنقدر بزرگ نیست که بتواند ما را از رفتن باز دارد.
جبران خلیل جبران، نوشتهای دارد، به این مضمون: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید، از بهاری میآید که فرا میرسد. گیاه به روزهایی که رفته، نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که میآید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار می آید چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم، دست یابیم؟
جبار عسگر زاده، معروف به باغچه بان، در سال ۱۲۶۴ خورشیدی در شهر ایروان به دنیا آمد. او در پانزده سالگی از خبرنگاران روزنامه های قفقاز و از فکاهی نویسان معروف شد.
باغچه بان به همراه همسرش صفیه میربابائی در سال ۱۲۹۸ شمسی از راه جلفا وارد شهر مرند شد و در مرند به شغل آموزگاری در مدرسه دولتی احمدیه مشغول شد و در اواخر اردیبهشت سال ۱۲۹۹ شمسی به تبریز رفت.
در این زمان جبار چون شیوه تدریس الفبای فارسی را نارسا دید روش تازه ای برای تدریس آن به کار برد که موفقیت زیادی به همراه داشت.
باغچه بان برای آموزش دانش آموزان خود از روش های نو بهره می گرفت و با روش قدیمی که با خشونت همراه بود، بسیار تفاوت داشت.
او برای آموزش حساب به دانش آموزان از یک تخته سیاه بزرگ و دو چرتکه دیواری(یکی برای آموزش عددهای صحیح و دیگری برای آموزش عددهای کسری) استفاده کرد.
با این روش دانش آموزان مردود سال گذشته نیز توانستند به آسانی در آزمون ها موفق شوند که این باعث امیدواری بیشتر باغچه بان شد.
باغچه بان در سال ۱۳۰۳ ، اولین کودکستان ایرانی در تبریز با نام باغچه اطفال را تاسیس کرد و از همان زمان نام فامیل خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغییر داد.
با این منظور که همان گونه که معلمان دبستان و دبیرستان ها ، آموزگار و دبیر نامیده می شوند، مربیان کودکستان ها هم باغچه بان نامیده شوند.
باغچه بان در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در تبریز، در کلاس خود سه کودک کر و لال را پذیرفته بود که وجود همین سه کودک او را به فکر ایجاد مدرسه مخصوصی برای کودکان کرولال انداخت و به دنبال این فکر در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در باغچه اطفال کلاسی برای تعلیم و تربیت کر و لال ها، با مخارج شخصی خود تاسیس نمود و برای سه کودک، یک سال تدریس کرد و نتیجه خوبی گرفت.
جبار باغچه بان در سال ۱۳۰۷، به شیراز آمد و کودکستانی مخصوص کودکان کر و لال در شیراز تاسیس کرد و پنج سال در شیراز خدمت کرد.
او در سال ۱۳۱۲ به تهران رفت و در همین سال دبستان کر و لال ها را در تهران تاسیس کرد و در همان سال دستگاهی اختراع کرد که کر و لال ها از طریق دندان وحس استخوانی قادر به شنیدن می شدند این دستگاه پس از تکمیل شدن به نام تلفن گنگ در اداره ثبت اختراعات به ثبت رسید. در سال ۱۳۲۲ خورشیدی جمعیتی به نام جمعیت حمایت از کودکان کرولال را تاسیس کرد.
باغچه بان طی سال ها تعلیم و تربیت به کودکان به روشی دست یافت که امروز ان را روش ترکیبی می گویند.
میرزا جبار عسکرزاده باغچه بان در روز چهارم آذر ماه سال ۱۳۴۵ خورشیدی درگذشت.
سالروز درگذشت باغچه بان، بهانه ای شد تا هم بیشتر با او و خدماتش آشنا شویم و هم چند جمله ای از او را که بعد از اقامتش در شیراز، در وصف شیراز و شیرازیها گفته را مرور کنیم.
زمین شیراز بسیار حاصلخیز و پر برکت است. انگار که خدا زمین شیراز را برای شیرازی ها و شیرازی ها را برای این سرزمین ساخته است.
به دلیل همین حاصلخیزی خاک و شرایط مساعد آب و هوا است که شاید شیرازی ها نمی خواهند مانند اغلب مردم ایران روزی خود را از دل سنگ بیرون بکشند.
شیرازی ها در سال بیش از سه ماه عید دارند. آسمان شب های شیراز، در یکی از ماه های سال، چنان زیبا است که در کمتر شهر یا کشوری مانند آن دیده می شود. شیرازی ها به هر چیز دوست داشتنی ماه می گویند.
هیچ شیرازی عصر در خانه نمی ماند. بعدازظهرها که هوا اندکی ملایم می شود به در خانه خود را می بندند و به اطراف شهر می روند و هر جا سبزه یا جوی آبی پیدا کنند کنارش می نشینند و بساط خورد و خوراک را پهن کرده و صفا می کنند.
برای شیرازی ها بیگانه وجود ندارد. هر شخص غریبی که وارد شیراز شود شیرازی ها گمان می کنند که فرشته هایی از آسمان برایشان برکت آورده است.
از خاطرات خود در شیراز به همین مناسبت حکایتی به یادم آمد که نقلش خالی از لطف نیست.
در همان اوان ورود خود به شیراز که هنوز با خلق و خوی مردم این سرزمین آشنایی نداشتم روزی به قصد گردش و تفریح با خانم و بچه ها به چمنزاری رفتیم.
خانواده ها در هر گوشه و کنار لب نهر آبی فرش انداخته و بساط خود را پهن کرده بودند. از نزدیکی خانوادهی که گذشتیم به ما سلام کردند و با اصرار جا باز کردند و به ما جا دادند و ما را در خوراکی های خود که اغلب کاهو و آلو زمینی پخته (یعنی سیب زمینی) و پیاز داغ با آب لیمو و نان و چای است، شریک کردند.
من از گرمی پذیرایی و خوش رفتاری آن ها به شک افتادم که ما یکدیگر را می شناسیم اما حافظه ضعیف من اجازه نمی دهد آن ها را به جا بیاورم. مرد خانواده مشغول خواندن قصیدهای بود. وقتی شعر خواندنش تمام شد با نهایت شرمندگی و با لکنت زبان به او رو کردم و معذرت خواستم و گفتم که چون حافظه ام خوب کار نمی کند نمی توانم او را به خاطر بیاورم. و پرسیدم دوستی بین ما از کی و کجا آغاز شده است.
مرد نگاه مهربانی به من کرد و گفت: «اختیار دارید آقا، حافظهی شما بسیار خوب است. ما تاکنون همدیگر را ندیدهایم. ولی البته هر دوستی یک آغازی دارد و دوستی ما با شما حالا و همین جا آغاز می شود.
درِ خانه شیرازی ها همیشه به روی دوستان باز است. روزی برای کاری به خانهی یکی از دوستان رفتم. نوکرش دم در آمد، وقتی سراغ آقا را گرفتم مرا به داخل خانه برد و چای آورد. چای دوم را خوردم و باز از آقا خبری نشد. پرسیدم مگر در خانه نیستند گفت خیر برای کاری بیرون تشریف بردهاند. گفتم پس چرا دم در نگفتی و او گفت: مگر جنابعالی دوست آقا نیستید. این منزل به خودتان تعلق دارد.
پنهان نماند این طرز رفتار و حسن سلوک برای من که تربیت شیرازی نداشتم تعجبآور ولی البته بسیار خوشآیند بود.
شیرازی ها مردمی غنی طبع هستند. کارگری که تا غروب زحمت می کشد و کاری می کند از گرفتن مزد شرم می کند و عادت دارد بگوید: آقا ما نوکر شما هستیم برای مزد کاری نکردیم.
صفای باطن و سیمای خوش و روی خندان شیرازی ها از صفای نارنجستان ها و هوای معطر شهرشان کمتر نیست.
به قول سعدی: خوشا تفریح نوروز خاصه در شیراز، که بر کند دل مرد مسافر از وطنش.
از همان روزی که وارد شیراز شدم از مردم این سرزمین چنان صفا و صمیمیتی دیدم که گمان می کردم در آن جا متولد و میان آنان بزرگ شده ام و با معاشرت با آن ها دیگر وطنی در خارج برای من وجود ندارد.
می گویند مردم خوش استقبال بد بدرقه هستند اما استقبال و مشایعت شیرازی ها هر دو خوش است. برادران پارسی از هر صنف و طبقه که مرا می شناختند دوستم داشتند. من خاک و هوا و مردم شیراز را دوست دارم و این علاقه امانتی است که دوستان شیرازی با مهر خود در دل من به امانت سپرده اند.
باری پنج سال بدون کدورت خاطر در شیراز خدمت کردم و در آخرین روزی که بار سفر بسته عازم تهران بودم عده ای از اولیای اطفال و دوستان دانشمند از زن و مرد برای تودیع و مشایعت دور من گرد آمده بودند.
هر کس به زبانی از خدمات من تقدیر و تمجید و از مفارقت من اظهار تاسف می کرد و بعضی از مادران بچه های کودکستان اشک می ریختند. برادران و خواهران شیرازی اسباب و اثاث مرا برداشته و می خواستند مانع حرکت من شوند. حتی خرج زندگی مرا نیز تعهد می کردند تا مرا از رفتن منصرف کنند.
باغچه بان به نحوه آموزش و پروش در ایران توجه خاصی داشت و در این زمینه انتقادهایی نیز سیستم آموزشی کشور داشت.
از منظر او آموزگاری که میخواهد به دانشآموزانی که تازه وارد مدرسه شدهاند، آموزش دهد باید به خصوصیت هایی چون بردباری و شکیبایی، خوشرویی و فروتنی، انتظار و امید، جدیت و خوش قولی، ثبات و جدیت، وقار و سنگینی و آمادگی مجهز باشد.
او یکی از دلایل موفق نبودن سوادآموزی را بی توجهی به ایجاد آمادگی لازم در کودک پیش از آغاز آموزش خواندن و نوشتن می دانست.
به اعتقاد او برای رسیدن به اهداف آموزشی مطلوب باید از روش بازی، نمایشنامه، شعر، سرود و قصه خوانی بهره برد.
روش ابداعی باغچه بان برای آموزش سوادآموزان روشی برخلاف روش های تحلیلی و کلی در تعلیم الفبای فارسی یعنی رسیدن از جزء به کل است.
در روش تحلیلی ابتدا سوادآموز حروف را فرامیگیرد و سپس با استفاده از حروف کلمات را می آموزد، در روش کلی بر عکس روش تحلیلی ابتدا شکل کلی کلمه آموزش داده و سپس تجزیه کلمه به حروف آغاز می شود اما در روش ابداعی باغچه بان به عنوان یک روش تجربی و بدون اقتباس از الگوهای خارجی ابتدا تمام کلمه به عنوان کلمه کلید به دانش آموز نشان داده می شود و سپس در قالب آن، حرف جدید را به کودک می آموزند. یعنی کل و جزءکلمه را به طور همزمان آموزش می دهند.
باغچه بان با توجه به تجربه گسترده در زمینه آشنایی با روحیات کودکان به نکات عملی ظریفی توجه می کرد و آموزگاران را به ضرورت این مساله هشدار می داد، وی در این ارتباط می نویسد: «کودکی که برای نوشتن در پیش تخته است، سوالات لازم را از او نپرسید، از کودکانی بپرسید که نشسته اند، سپس از این کودک بپرسید که آیا آن ها درست گفتند. پس از آنکه این کودک نوشت، از دیگران بپرسید که این بچه درست نوشت؟
از جبار باغچهبان آثار بسیاری را در زمینه کتابهای کودکان، نمایشنامه، روش تعلیم الفبا و آموزش و پرورش ناشنوایان به یادگار مانده است. کتاب زندگی کودکان شامل اشعار، چیستان ها و سرودهای کودکان، نخستین اثر وی به شمار می رود.
باغچهبان متد آموزشی خود را تنها به مسایل درسی محدود نمی کرد و معتقد بود که در کنار آموزش کودکان باید به پرورش استعدادهای فکری و غیردرسی آن ها نیز پرداخت و بدین خاطر تالیف و اجرای نمایشنامههای مختلف بر محبوبیت و شهرت این آموزگار دلسوز افزود، او نمایشنامههای پیر و ترب، گرگ و چوپان، خانم خزوک، مجادله دو پری، شیر و باغبان و بابا برفی را در کارنامه خود دارد.
کتاب بابا برفی از طرف شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد، از دیگر آثار او بادکنک، رباعیات باغچه بان، عروسان کوه و درخت مروارید را می توان نام برد.
کتاب نمایشنامه خانم خزوک در شیراز منتشر شد و به مرحله اجرا درآمد. خانم خزوک داستان سوسکی سیاه است که می خواهد با آقا موشه ازدواج کند.
داستان خانم خزوک یک داستان فانتزی و شخصیت های آن، انسان هایی در قالب حیوانات هستند.
این داستان دارای نکات آموزشی بسیاری از جمله این که زیبایی مسئله نسبی به شمار می رود و داشتن همراه و دوست مناسب از اهمیت خاصی برخوردار است و اینکه یک کودک چگونه می تواند یک دوست مناسب برای خود انتخاب کند.
آخرین نمایشنامه باغچه بان پیر و ترب برگرفته از یک افسانه روسی است و داستان مربوط به پیرمردی می شود که توانایی بیرون آوردن تربی که خود کاشته از دل زمین را نداشت و سرانجام با کمک خانواده و در نهایت با کمک یک گربه و سگ موفق می شود.
این نمایشنامه ها را همه ما در کودکی، به صورت داستان از زبان مادربزرگ ها و یا از صفحه تلویزیون دیده و شنیده ایم.
از باغچه بان به جز مدارس ناشنوایان و آثار مکتوب، یک چیز بسیار ارزشمند به جا مانده و آن هم نامی نیک است.
گرچه او در کتاب زندگی نامه خود نوشته، با داشتن ۵۴ سال سابقه فرهنگی و شرکت در امور خیریه و اجتماعی هرگز شایسته نمی دانم که به زحمات و رنج های خود نام خدمت به جامعه را بدهم. در تنهایی، هنگامی که گذران حیات خود را از روز تولد تاکنون در ذهن مجسم می کنم و در این باره می اندیشم به این نتیجه می رسم که هیچ بهانه ای برای من نیست که بتوانم خود را خدمتگزار جامعه بنامم زیرا به هر سو که نگاه می کنم می بینم این جامعه بزرگ بشریت ولی نعمت من بوده است.
حفظ فرهنگ و تمدن اصیل ایرانی مرهون تلاش اندیشمندانی است که با تربیت نسلی ساعی و کوشا در مسیر توسعه و پیشرفت کشور تلاش کردند.
جبار باغچهبان از معلمان خستگیناپذیر و دلسوز این مرزوبوم به شمار میرود که با ابداع روشهای جدید در تعلیم و تربیت سهم بسیاری در گسترش آموزش و پرورش به ویژه در بخش استثنایی، در ایران داشت.
منبع: فارس
انتهای پیام/ت