به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بعد از مرگ مادرم، در حالی به خواستگاری پسرخاله ام پاسخ مثبت دادم که فکر میکردم خاله ام جای مادرم را برایم پر میکند، اما حالا که به نقشه زیرکانه و شوم او پی بردم، زندگی چنان به کامم تلخ شده است که ...
زن ۳۵ ساله که به امید یافتن راهکاری برای طلاق از همسرش وارد کلانتری شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: ۱۵ سال بیشتر نداشتم که در سوگ مادرم سیاه پوش شدم. او بر اثر ایست قلبی فوت کرد و من و دو برادر کوچکم را تنها گذاشت. یک سال بعد از این ماجرا، پدرم نیز ازدواج کرد و مسئولیت من که فرزند بزرگ خانواده بودم، خیلی بیشتر شد، ولی سعی میکردم از درس و مدرسه غافل نشوم و به تحصیلاتم ادامه دادم. خلاصه سال آخر دبیرستان را میگذراندم که خاله ام مرا برای «محمود» خواستگاری کرد. با آن که علاقهای به ازدواج با پسرخاله ام نداشتم و او را مثل برادرم میپنداشتم، اما به خاطر خاله ام به خواستگاری اش پاسخ مثبت دادم چرا که احساس میکردم خاله ام جای مادرم را برایم پر میکند، اما نمیدانستم خاله ام به خاطر ازدواج پدرم کینه عمیقی از او را در دلش جای داده است و این گونه قصد انتقام گرفتن از پدرم را دارد. خاله ام همیشه به اطرافیان میگفت به خاطر خواهرم زیر بال و پر دخترش را گرفته ام. بالاخره من در حالی از خانه پدرم رفتم و زندگی مشترک با محمود را آغاز کردم که خاله ام حرف اول را در زندگی ما میزد. به طوری که حتی بارداری من نیز به دستور خاله ام بود. محمود هم بدون اجازه مادرش آب نمیخورد. من در طبقه اول منزل خاله ام سکونت داشتم و بدون اجازه او برای خرید هم نمیتوانستم بیرون بروم. محمود هم مانند یک روبات عمل میکرد. با اشاره مادرش مرا کتک میزد یا به دستور او دست نوازش بر سرم میکشید. با آن که زندگی برایم زجرآور شده بود، اما چارهای جز سکوت نداشتم چرا که پدرم درگیر زندگی خودش بود و من نمیتوانستم به خانه نامادری ام بازگردم. آرام آرام محبت و عاطفه بین من و محمود کمرنگ شد، ولی دو فرزندم وابستگی شدیدی به پدربزرگ و مادربزرگ شان داشتند. به گونهای که بیشتر اوقاتشان را در کنار آنها میگذراندند و خیلی کم به خانه خودمان میآمدند. در این شرایط بود که چند روز قبل محمود مانند همیشه بی دلیل بهانه جویی کرد و سر و صدا راه انداخت. او سپس از فرزندانم خواست که به طبقه بالا بروند.
بیشتر بخوانید:
ساعتی بعد وقتی من هم به منزل خاله ام رفتم تا غذای پسر کوچکم را بدهم، ناگهان از پشت در شنیدم که به همسرم میگفت دیگر وقت آن رسیده است که همسرت را طلاق بدهی و او را نزد همان نامادری اش بفرستی! با شنیدن این جمله و با چشمانی اشک بار به منزل خودم بازگشتم و تازه فهمیدم که چرا خاله ام فرزندانم را به خودش وابسته کرده است. او با همان کینه قدیمی قصد انتقام از پدرم را داشته و مرا قربانی این انتقام وحشتناک کرده است. در صورتی که من خاله ام را حامی و پشت و پناه خودم میدانستم. حالا هم قصد دارم از محمود طلاق بگیرم، اماای کاش ... شایان ذکر است، با توجه به اهمیت موضوع و صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) این پرونده برای انجام امور مشاورهای و روان شناختی به کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/