به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،اولین جمعه ماه محرم که فرا میرسد، لالایی مادران به یاد طفل شیرخواره و ۶ ماهه امام حسین (ع) در حسینیهها و مساجد طنینانداز میشود؛ مادران یکصدا بر سیدالشهداء و طفل شیرخوارهاش سلام داده و به یاد کوچکترین سرباز صحنه کربلا، کودکان خود را بالای سر میبرند و اشک میریزند.
هرچند محرم امسال به دلیل شیوع کرونا رنگ و بوی دیگری دارد و شبیه باقی محرمهای گذشته نیست، ولی همچنان خیابانها و کوچه پس کوچههای شهر پُر از پرچم سیاه شده و حاکی از این است که عزای حسینی تعطیلی ندارد.
حالا هر خانه یک حسینیه شده و خیمه مجازی در فضای مجازی برپا شده است. کاربران و مخاطبان شبکههای اجتماعی هم پروفایلشان را با محتواهای عاشورایی مزین کردهاند.
مراسم شیرخوارگان حسینی نیز امسال متفاوت از سالهای گذشته و با اجرای برنامهای تلویزیونی و همراه با نذرخوانی و تجمع کوچک در محوطه بیرونی ارک تبریز برگزار میشود.
این بار در هجدهمین سال برگزاری همایش جهانی شیرخوارگان حسینی، اکثر مادران در خانههایشان دست توسل به ضریح گهواره مسیح حسین (ع) میزنند و زینبگونه رسالتشان را برای ارتقائ معرفت حسینی به نمایش میگذارند.
اگرچه در محرم امسال اجرای مراسمها، آیینها و فرائض دینی و مذهبی زیر سایه با محدودیتهایی مواجه شده، اما جانفشانیهای مدافعان سلامت و همدلی اقشار مختلف مردمی در نبرد با کرونا و خلق صحنههای عاشورایی ستودنی و مثال زدنی است.
یکی از این اتفاقات علیاصغرهای کوچک جنگ کروناست که مادرانشان همچنان در خط مقدم نبرد با این ویروس قرار دارند.
برخلاف سالهای پیش، امروز دیگر مقصدم مصلای امام خمینی (ره) برای تهیه گزارش تجمع شیرخوارگان حسینی نیست، امروز به دو بیمارستان امام رضا (ع) و سینای تبریز میروم تا پای صحبتهای مادران مدافع سلامتی بنشینم که کودک شیرخواره دارند.
جلوی بخش جراحی مغز بیمارستان امام رضا (ع) ایستادهام و منتظرم تا کارش تمام شود و قبل از تحویل شیفتش با او گفتگو کنم.
یکجا بند نیست و مدام به این طرف و آن طرف میرود و هر از گاهی هم به من نگاهی کرده و لبخند میزند؛ قرار است راس ساعت ۱۴، شیفت را تحویل داده و برای شیردهی دخترش برود.
نامش ناهید تقیزادگان است. از سال ۱۳۸۶ به عنوان پرستار در بخشهای مختلف بیمارستان فعالیت میکند. همسرش آقای ابراهیم علیمحمدی از آتشنشانان تبریز است. صاحب یک دختر ۱۱ ماهه به نام آنالی هستند.
روبه رویش نشسته و میخواهم از روزهای کرونایی، مادری و پرستاری خودش برایم بگوید: مرخصی ۹ ماهه زایمانم که اسفندماه سال گذشته به اتمام رسید، باید دوباره سر کار برمیگشتم، آنالی خیلی کوچک بود، به همراه همسرم برای تمدید مرخصی به بیمارستان آمدیم؛ انگار این همان بیمارستانی نبود که من قبل از زایمان دیده بودم، شبیه میدان جنگ شده بود، همه در خط مقدم و آمادهباش بودند؛ وقتی وضعیت بیمارستان را دیدم گریهام گرفت و فقط سکوت کردم.
او ادامه میدهد: نه همسرم حرفی از تمدید مرخصی زد و نه من، روبه روی رئیس بخش نشستم و تنها حرفی که زدم این بود که من از چه زمانی باید کارم را شروع کنم؛ قرار شد از ۴ فروردین سر کار بیایم.
ناهید میگوید: من با عشق شغل پرستاری را انتخاب کردهام و همه سختیهای این کار را به جان خریدهام، الحمدالله خداوند هم همسری به من داده است که در این راه حامی بزرگ من بوده و هیچ وقت تنهایم نگذاشته، حتی بارها در شیفت شب یا جاهایی که به من نیاز بوده، همراهیام کرده است.
خانم تقیزادگان از سفارش مادرش برایم میگوید: دخترم، شغل تو جوری است که جدا از کسب درآمدی که از این طریق داری، میتوانی سبب خیر هم باشی، پس اگر یک لیوان آب دست یک مریض میدهی، آن را با نیت خیر بده.
از تک به تک جملات خانم تقیزادگان میتوان عشق و علاقهاش به کار و آنالی کوچکش را دید، او از روزهایی که بعد از ۹ ماه به سر کار آمد، برایم تعریف میکند: سه هفتهای در بخش کنترل عفونت بیمارستان بودم، ولی بعد از آن به علت گسترش کرونا مجبور شدیم تا آی سیو ۸ را برای پذیرش بیماران کرونایی تجهیز و راهاندازی کنیم، من هم یک و نیم ماهی سرپرستار این بخش شدم، سپس مقرر شد تا آی سیو ۹ را هم تجهیز کنیم، دوباره من به سرپرستاری این آی سیو منتقل شدم و در نهایت به بخش جراحی مغز که محل بستری بیماران کرونایی است منتقل شدم و فعلا نیز در اینجا مشغول به کار هستم.
از احساساش در اولین روزی که به بخش کرونا آمد و سپس به آنالی شیر داد، میپرسم که میگوید: روز بسیار بدی بود و از ترس اینکه مبادا آنالی را به خطر بیاندازم، نگران بودم؛ البته آنالی را پیش پدر و مادرم میگذاشتم و با توجه به اینکه پدرم بیماری پیشزمینهای دارد و شیمی درمانی میشود، نگران آنها هم بودم به همین خاطر اجازه نمیدادم تا پدرم در فاصله نزدیک من باشد و یا در مبلی که من نشستهام، بنشیند.
او ادامه میدهد: همکارانم به من میگفتند که به خاطر فرزند خردسالت هم که شده باید مرخصی بگیری، ولی من قبول نمیکردم، زیرا انصاف نیست که آنها تحت فشار باشند و من در مرخصی باشم.
مابین صحبتهایش، برگهای را برای مهر و امضا میآورند، آنها را امضا میکند و میگوید: بهتر است فقط از آنالی بگوییم؛ چون وقتی اسمش را میشنوم، انرژی مضاعف در کارم میگیرم.
او ادامه میدهد: آنالی دوم تیرماه امسال یکساله شد و یادم هست وقتی به دنیا آمد، برنامههای زیادی برای تولدش داشتم، ولی کرونا و روزهای کاری من باعث شد تا شب تولدش یک تولد سه نفری بگیریم.
عکسهای آنالی در گوشیاش را نشانم میدهد و میگوید: وقتی برای بردن آنالی به خانه مادرم میروم با هیجان زیاد دخترم روبه رو میشوم؛ اگر بغلش نکنم گریه میکند، ولی از آنجایی که مستقیم نمیتوانم او را بغل کنم و بعد از یک دوش او را در آغوش میگیرم، از اینرو مادرم یک ربع سرش را گرم میکند و وقتی من را میبیند همیشه جلوی در حمام است و به خاطر همین همیشه درِ حمام را نگاه میکند.
اگر آنالی دختر من است، به مادرش افتخار خواهد کرد
از او میپرسم، اگر آنالی بزرگ شد و به خاطر این روزها که در کنارش نیستید از شما گلایه کرد، چه جوابی خواهید داد که میگوید: اگر آنالی را من بزرگ میکنم و خون من در رگهایش است، هیچ وقت گلایه نمیکند بلکه افتخار هم خواهد کرد.
او میگوید: کرونا سراسر سختی بود، ولی برخی خوبیهایی هم داشت، زیرا فکر کنید برخی از مردم یک عمر از پرستار و پزشکان گلایه میکردند که مثلا با ما بدرفتاری میکنند، ولی این کرونایی که همراه را از مریض گرفت، تابو را شکاند و ما همدم بیماران شدیم، بارها پای درد و دل بیماران نشستم و خاطرههای زیادی از این روزها دارم.
از خانم تقیزادگان یک خاطره تلخ کروناییاش را میپرسم، چشمهایش پُر از اشک شده و میگوید: سرپرستار آی سیو ۸ بودم که یکی از بیماران مبتلا به کرونا فوت شد، برای جواز دفن، کارت ملیاش را خواستم، ولی خانوادهاش گفتند که کارت ملی او را دیشب به خاطر زایمان همسرش در بیمارستان گرفتهاند؛ آن روز کلهام سوت میکشید به آن نوزادی فکر میکردم که پدرش را حتی یک روز هم ندید.
اشک چشمهایش را پاک کرده و ادامه میدهد: هیچ کدام از بیماران مبتلا به کرونا حق داشتن همراه را ندارند، روزی یک پسر بچه ۱۰ ساله که مادرش به علت کرونا به ونتیلاتور وصل بود از جلوی آی سیو کنار نمیرفت و بیتابی میکرد البته مادرش هم با اشاره میخواست تا پسرش را ببیند، ولی سلامتی کودک برای ما مهمتر از هر چیزی بود، از اینرو اجازه ورود به آن کودک ندادیم، متاسفانه مادرش نیز فوت شد، آن روز بود که به کرونا لعنت فرستادم که چطور یک مادر را چشم به راه فرزندش گذاشت.
در پایان گفتوگو از این مادر مدافع سلامت میپرسم تا احساساش به این سه اسم " امام حسین"، "علیاصغر" و "آنالی" را بگوید: امام سوم مظهر رشادت و شهامت، فرزند خردسالش نماد مظلومیت و آنالی برایم معنی عشق میدهد.
وقت شیر خوردن آنالی است و بیش از این جایز نیست که این مادر و کودک را از هم دور نگه داشت، با خانم تقیزادگان خداحافظی مینم و به سراغ مادر دیگری از مدافعان سلامت میروم که در بخش آی سیو کرونای بیمارستان امام رضا (ع) مشغول بهکار است.
در حال تحویل گرفتن شیفت کاریاش است، باید یک ربعی منتظرش بمانم؛ از قرار معلوم جزو پرستارهای مورد علاقه بیماران است و هر بیماری که او را میبیند، دخترم یا بهناز صدایش میزند.
بهناز حیدری با سابقه چهار سال پرستاری در بیمارستانهای مختلف تبریز با شیوع کرونا از بیمارستان مردانیآذر به امام رضا (ع) مامور به خدمت شده است. او یک دختر ۱۶ ماهه به نام مایسا دارد.
شیلد صورتش را بالا میزند و میگوید: نگران نباش، اردیبهشتماه کرونا گرفتم و دوران نقاهتم نیز تمام شده، الحمدالله دخترم هم فقط چند روز تب کرد و سپس حالش خیلی خوب شد.
از او میخواهم تا از روزهای اول شیوع کرونا و دوری از مایسا بگوید: مایسا را پیش مادرم میگذاشتم، واقعا روزهای سختی بود، زیرا هم یک کودک شیرخواره داشتم که ساعت شیرش تغییر یافته بود، پدر و مادرم به دلیل بیماری باید تحت عمل جراحی قرار میگرفتند.
او ادامه میدهد: چند ماه پیش که تازه دوران نقاهتم پس از ابتلا به کرونا تمام شده بود، پدرم تحت عمل جراحی قرار گرفت و از طرف دیگر همسرم به کرونا مبتلا شد، باید در خانه مراقب او هم بودم، واقعا شرایط آن روزها غیرقابل توصیف است.
دلبری مایسا کوچولو در تجمع شیرخوارگان سال گذشته
عکس مایسا را که در پس زمینه گوشیاش قرار داده، نشانم داده و قربان صدقهاش میرود، میگوید: فدای دستهای کوچکاش بشوم که سال پیش در مراسم شیرخوارگان پیشانیبند بسته بود و دلبری میکرد؛ بدون اینکه بدانیم سال بعد چه اتفاقی قرار است برایمان بیافتد، البته من ذرهای در مقابل واقعه کربلا نیستم، ولی به خود افتخار میکنم که در یک سختی و جنگ جهانی سلامت جزوی از سربازان هستم و دخترم هم نقش سرباز کوچک را بر عهده دارد.
به گفته او، بدترین خاطرهاش پُر شدن سردخانه از متوفیان کرونایی است. بهترین خاطرهاش هم مربوط به خانمی است که علائم حیاتیاش کاهش یافته بود، ولی با فیزیوتراپی قفسه سینه توسط خودش نجات یافت.
او ادامه میدهد: بیماران همیشه ما را دعا میکنند که بهترینش این دعاست که میگویند، "امیدوارم هر چه سریعتر از شر این گانها و لباسهای مخصوص کرونا نجات پیدا کنید".
از خانم حیدری هم میخواهم تا اولین جملهای که بعد از شنیدن این اسامی (امام حسین، علیاصغر و مایسا) به ذهناش میآید را بیان کند که میگوید: امام حسین (ع) کسی است که به او توسل میکنم، علیاصغر عین مایسای خودم و مایسا هم بهترین همدم مادر.
مسیر بعدی ام، بیمارستان سینای تبریز است، همان بیمارستانی که اولین مبتلایان به کرونا در آذربایجانشرقی را آنجا بستری کردند؛ بیمارستانی که دل سربازانش در خط مقدم نلرزید و تا پای جان ایستادگی و شهید راه سلامت هم تقدیم کردند.
حمیده زارع با ۱۵ سال سابقه کار و شاغل در بخش کرونای بیمارستان سینا است؛ او یک دختر ۹ ساله و یک پسر ۱۶ ماهه به نام علی دارد.
دلش برای علی کوچولو که در مهدکودک بیمارستان است، یک ذره شده، ولی او عاشق کارش است و میداند وقتی علی بزرگ شود به وجود مادرش افتخار خواهد کرد.
او میگوید: دختر ۹ سالهام میتواند در خانه تنها بماند، ولی علی هنوز خیلی کوچک است و نیاز به مراقبت دارد، از اینرو وقتی همسرم در خانه باشد، پیش او است، ولی اگر نباشد پیش پدر و مادر همسرم میگذارم که متاسفانه آنها هم اخیرا به کرونا مبتلا شدهاند، به همین خاطر علی را به مهدکودک بیمارستان میسپارم.
خانم زارع از حمایتهای همسرش در این روزهای سخت نیز میگوید: همه به من گفتند که بچه کوچک دارم و بهتر است تا مرخصی بگیرم و سر کار نروم، ولی همسرم با شناختی که از روحیهام داشت، مدام به من توصیه میکرد که اگر تو نروی، همکارت نرود پس چه کسی قرار است در این میدان نبرد باشد؟
علی مامان را به خاطر همه نبودنهایش ببخش
وقتی از "علی" کوچولو سوال میکنم، ناخودآگاه اشکهایش میریزد و زیر لب قربان صدقهاش میرود و میگوید: علی جانم، مادرت را ببخش که در زمانی که نیاز به او داری، در کنارت نیست، ولی پسرم این روزها تمام خواهد شد و دوباره تو را در آغوشم میفشارم و مادری پسریمان را در سلامت کامل کشور ادامه خواهیم داد.
او ادامه میدهد: علی یک سرباز در رکاب امام حسین (ع) است که از همین کودکی بزرگمردی میکند؛ وقتی او را به مهدکودک میسپارم یک تکه از قلبم را هم با او در آنجا میگذارم، نگران هستم که مبادا شیشه شیرش زمین بیافتد و مربی آن را نشورد، مبادا گشنه باشد و کسی متوجه نشود به خاطر همین از همه میخواهم، جانِ عزیزتان رعایت کنید.
از خانم زارع میخواهم تا حساش را نسبت به سه اسم (امام حسین، علیاصغر و علی کوچولو) بگوید. ناخودآگاه اشک در چشمانش حلقه میزند و میگوید: علیاصغر در ۶ ماهگی بابالحوائج شد، فکر کنید اگر به سن عمویش رسیده بود حتما قیامت میکرد.
با هر قطره اشکی که میریزد به تفاوت غم امام حسین (ع) بیشتر پی میبرم، ولی دوست ندارم بعد از چند ماه فشار کاری و شرایط سخت کرونایی بیشتر غمگینش کنم، از اینرو خداحافظی کرده و با مادر دیگر مدافع سلامت دیدار میکنم.
مرز بین مادری و پرستاری؛ زینبِ مدافع سلامت و آرسام شیرخواره
نامش زینب عبدالعلی است که پنج سال سابقه کار در لباس سفید پرستاری را دارد. در حال حاضر هم در بخش غیرکرونایی کار میکند؛ تا هدف از گزارشم را میگویم با شرمندگی خاصی میگوید: آخر من دیگر در بخش کرونا نیستم و حقم نیست که چنین مصاحبهای را انجام دهم.
به او میگویم که بالاخره پرستار یک بیمارستانی هستید که مدام با افراد مبتلا به کرونا درگیر است که میگوید: درست است و دو ماهی هم در بخش کرونا بودم، ولی چون پسرم آرسام خیلی کوچک است و تازه دیروز یکاله شده، از اینرو با وجود مخالفت خودم صلاح ندیدند در بخش کرونا بمانم و به یک بخش دیگر انتقالم دادند.
او هم بزرگترین حامی خود را همسرش میداند و در این خصوص میگوید: با حمایت او توانستم در این شرایط کاری و با وجود کوچک بودن پسرمان سر کار بیایم و تا حدودی بار از دوش همکارانم بردارم.
این مادر فداکار میگوید: روزهایی که در بخش کرونا بودم با احتیاط به آرسام شیر میدادم، ولی بعدا پسرم را به خدا سپردم و از خدا خواستم تا ضرری از جانب من به خانواده و دیگران نرسد و خداوند نیز نگهدار پسرم باشد.
او ادامه میدهد: روزهای اولی که بعد از زایمان سر کار بازگشتم با بیقراریهای آرسام روبه رو بودم، ولی بالاخره پسر من است و مادر پرستارش را درک میکند، البته به من توصیه میکردند تا دوباره مرخصی بگیرم، ولی راضی نبودم در این شرایط همکارانم را تنها بگذارم.
سوال آخری که از همه مادران مدافع سلامت قبلی پرسیدم را از خانم عبدالعلی هم میپرسم که این چنین پاسخ میدهد: امام حسین (ع) یک مَرد واقعی بود و درباره طفل ۶ ماهاش هم فقط میتوانم از خدا بخواهم تا همه کودکان را به حق حضرت علیاصغر (ع) حفظ کند، زیرا این خاندان، اصغرشان هم اکبر است و در خصوص پسرم هم میتوانم فقط در یک کلمه به عشق اشاره کنم.
منبع:فارس
انتهای پیام/