در گزارش زیر خاطره کوتاهی از ناصرالدین شاه قاجار را می‌خوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، یک‌شنبه، ۵ ربیع‌الثانی ۱۳۰۶ * - امروز هوا صاف و بسیار خوب بود. ناهار را منزل خوردیم. پنج‌ساعت و نیم مانده به غروب سوار شدیم برای دوآب.

سر راه به آقامسی گفتیم حواسش به شکار‌ها باشد. او هم دائم این طرف و آن‌طرف می‌رفت و مواظب بود. مراقب بود قوش خودش گم نشود. رسیدیم به رودخانه. این رودخانه‌ها بعضی جا‌ها گرداب دارد و آب به‌قدر پنج ذرع جمع می‌شود. نمی‌شود اسب زد.

آقامسی همین‌طور که می‌رفت و سرش بالا بود، یک دفعه دیدیم صدای شُرُبی بلند شد. با اسب فرو رفته بود توی چال آب و آن‌جا از اسب زمین خورده بود. به‌قدر دو دقیقه توی آب، زیر اسب مانده بود و پایش هم توی رکاب گیر کرده بود. دست و پا می‌زد. داشت غرق می‌شد.

خیلی خندیدیم [!]یک دفعه دیدیم آقامسی از زیر آب آمد بیرون و با آن حالت‌تر سوار اسب شد. کلاهش افتاده بود توی آب و سر کچلش خیس بود. خیلی خندیدیم. لباس‌های آقامسی خیس بود و می‌لرزید. گفتیم برود رختش را عوض کند.

خاطرات ناصرالدین شاه
*۱۹ آذر ۱۲۶۷

منبع: روزنامه خراسان

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار