کراماتی خواندنی از حضرت رقیه (س) را همزمان با فرا رسیدن سالروز ولادت ایشان بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، حضرت رقیه (س) دختر سه ساله امام حسین (ع) در بیست و سوم ماه شعبان سال ۵۷ هجری قمری به دنیا آمد.

حضرت رقیه (س) بعد از واقعه عاشورا و قیام امام حسین (ع)، شهادت ایشان و یارانشان در خرابه شام به شهادت رسید.

حضرت رقیه (س) صاحب کرامات زیادی است که در ادامه بخشی از آن را می خوانید:

ماجرای مسلمان شدن زن مسیحی و شفای دخترش

بر اساس روایتی از حجت الاسلام و المسلمین سید عسکر حیدری از طلاب علوم دینیه حوزه علمیه زینبیه شام؛ روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه می‌آورد، زیرا دکتر‌های لبنان او را جواب کرده بودند. زن با دختر مریضش نزدیک حرم با عظمت حضرت رقیه (س) منزل می‌گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند تا اینکه روز عاشورا فرا می‌رسد و او می‌بیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (س) است، می‌روند.

از مردم شام می‌پرسد اینجا چه خبر است؟‌ می‌گویند اینجا حرم دختر امام حسین است. او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را می‌بندد و به طرف حرم حضرت رقیه (س) روانه می‌شود و گریه می‌کند. به حدی که غش می‌کند و بیهوش می‌افتد. در آن حال کسی به او می‌گوید بلند شو برو منزل ... حرکت می‌کند و می‌رود درب منزل را می‌زند، می‌بیند دخترش دارد بازی می‌کند!

وقتی مادر جویای وضع دخترش می‌شود و احوال او را می‌پرسد، دختر در جواب مادر می‌گوید وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شد و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم.

آن دختر به من گفت، بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم. دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می‌کرد که شما درب را زدید وگفت: مادرت آمد.

سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (س) مسلمان شد. (منبع: کتاب کرامات حضرت رقیه (س))

رسیدن به همسفری مهربان به واسطه حضرت رقیه (س)

عالمی نوشت: حدود سال ۱۳۳۵ شمسى پس از سفر حج به شام رفتم تا پس از زیارت مرقد مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، به کربلا و نجف اشرف بروم. در سوریه تنها و بسیار مایل بودم که براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم.

هنگامى که وارد حرم حضرت رقیه (س) شدم پس از زیارت از آن حضرت (س) خواستم لطفى کنند و از خدا بخواهند که همسفر مهربان و خوبى در راه نصیبم شود.

هنوز از حرم بیرون نیامده بودم که یکى از تجار کاظمین با من ملاقات مهر انگیزى کرده با یکدیگر هم صحبت شدیم و فهمیدم که او نیز عازم عراق است. او رفیق شفیق و همسفر مهربان من شد با هم به کربلا و نجف اشرف و سپس به کاظمین رفتیم. او بسیار به من محبت کرد و در طول راه میزبان مهربانى براى من بود. آن چنان که در این سفر احساس تنهایى نکردم و بسیار به من خوش گذشت. دریافتم که این امر از الطاف حضرت رقیه (س) بوده است که از او تقاضاى همسفرى مهربان کرده بودم. (منبع: کتاب کرامات حضرت رقیه (س))

شفای بیماری لاعلاج و منبری شدن عالم

حاج میرزا علی محدث زاده فرزند حاج شیخ عباس قمی نگارنده مفاتیح الجنان و از وعاظ و خطبای مشهور شهر تهران روایت کرده: یک سال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم تا جایی که منبر رفتن و سخنرانی کردن برای من ممکن نبود. مسلم هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می‌افتد؛ من نیز به طبیبی متخصص و با تجربه مراجعه کردم.

پس از معالجه معلوم شد بیماری ام آن چنان شدید است که بعضی از تار‌های صوتی از کار افتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است. طبیب معالج در ضمن نسخه‌ای که نوشت دستور استراحت داد و گفت: باید تا چند ماه از منبر رفتن خودداری کنم با کسی حرف نزنم و اگر چیزی بخواهم یا مطلبی را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آن‌ها را بنویسم تا در نتیجه‌ استراحت مداوم و استعمال دارو شاید سلامتی از دست رفته مجدداً به من بازگردد. من هم با چنین پیش آمدی، چاره‌ای جز توسل به عنایات امام حسین (ع) نداشتم.

روزی بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خیلی اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) را که به وجود مقدس ایشان مخاطب قرار دادم و گفتم: یا بن رسول الله (ص) صبر در مقابل چنین بیماری برای من طاقت فرساست. علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند برایشان منبر بروم. من از اول عمر تا به حال علی الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم، حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس بر اثر بیماری کنار باشم. ضمنا ماه مبارک رمضان نزدیک است، دعوت‌ها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرما تا خدا شفایم دهد.

به دنبال این توسل، طبق معمول کم کم خوابیدم. در عالم خواب، خودم را در اتاق بزرگی دیدم که نیمی از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمی تاریک در آن قسمت که روشن بود. حضرت امام حسین (ع) را دیدم که نشسته است. خیلی خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلی را که در حال بیداری داشتم در حال رویا نیز پیدا کردم. عرض حاجت کردم و مخصوصا اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام، ولی با این حنجره از کار افتاده چطور می‌توانم منبر رفته و سخنرانی کنم و حال آنکه دکتر منع کرده که حتی با بچه‌های خود حرف بزنم.

چون خیلی الحاح و تضرع و زاری داشتم، حضرت اشاره به من کرد و فرمود: به آن آقا سید که دم درب نشسته بگو چند جمله از مصیبت دخترم رقیه (س) را بخواند و شما کمی اشک بریزید ان شاء الله تعالی خوب می‌شوید.

من به درب اتاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم آقای حاج آقا مصطفی طباطبایی قمی از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران نشسته است.

امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ایشان می‌خواست از ذکر مصیبت خودداری کند حضرت سیدالشهدا (ع) فرمودند روضه دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه (س) شد و من هم گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم، اما متاسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم و متاسف و متاثر بودم که چرا از آن مجلس پر فیض محروم مانده ام، ولی دیدن دوباره آن منظره عالی امکان نداشت. همان روز و یا روز بعد به همان متخصص مراجعه کردم. خوشبختانه پس از معاینه معلوم شد که اصلا اثری از ناراحتی و بیماری قبلی در کار نیست.

او که سخت در تعجب بود از من پرسید شما چه خوردید که به این زودی و سریع نتیجه گرفتید؟ من چگونگی توسل و خواب خودم را بیان کردم. دکتر قلم در دست داشت و سر پا ایستاده بود، ولی بعد از شنیدن داستان توسل من بی اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با یک حالت معنوی که بر اثر نام امام حسین (ع) به او دست داده بود پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک بر رخسارش می‌ریخت. لختی گریه کرد و سپس گفت: آقا، این ناراحتی شما جز توسل و عنایت و امداد غیبی چاره و راه علاج دیگری نداشت. منبع: کرامات حضرت رقیه (س)

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Austria
مهدی
۰۱:۴۶ ۲۹ فروردين ۱۳۹۹
یا فاطمه الرقیه سلام الله علیها
آخرین اخبار