به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چهل و یک سال از روزی که محمد رضا پهلوی ناکام از جلب رضایت مردم، ایران را برای همیشه ترک کرد میگذرد.
در این سالها ایران علیرغم رویارویی با تهدیدها، تحریکها، تحریمهای شدید و حتی انواع دخالتهای پنهان، باثباتتر از همیشه ایستاده است و این حقیقتی است که حتی «ریچارد فالک» آمریکایی که در کارنامه خود سابقه گزارشگری ویژه سازمان ملل متحد را دارد نیز به آن معترف است.
وی که برای ارزیابی تحولات ایران آن سالها، در رأس هیأتی ۳ نفره به ایران سفر کرده بود، روایتی شنیدنی از استیصال بختیار در روز فرار شاه دارد حال آنکه وی در فاصله فرار شاه تا بازگشت امام راحل به وطن، دیداری نیز با رهبر فقید انقلاب اسلامی داشت که در نوفل لوشاتو اتفاق افتاد.
در آستانه سالروز فرار شاه از ایران (۲۶ دیماه)، در گفتگویی مشروح با پروفسور «ریچارد فالک»، از وی خواستیم استنباط خود از سفر سال ۵۷ و دیدار تاریخی با امام را با مخاطبین ما در میان بگذارد.
ریچارد فالک استاد حقوق بینالملل در دانشگاه پرینستون و صاحب ۲۰ جلد کتاب است و در بازه زمانی ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳، گزارشگر ویژه سازمان ملل بود.
*پیش از انقلاب اسلامی ایران، شما به عنوان عضوی از یک هیأت آمریکایی، سفری به ایران داشتید. اهداف این سفر چه بود؟
من رئیس کمیته کوچکی در ایالات متحده بودم تحت عنوان «کمیتهای برای دفاع از حقوق بشر در ایران»، که اسپانسر ایونتهایی برای دانشجویان و برخی چهرههای سرشناس ایرانی بود. این کمیته همزمان با اوج گرفتن جنبش انقلابی در سال ۱۹۷۸ در محیطهای دانشجویی فعال شد.
این کمیته تقریباً هیچ منبع مالی نداشت، اما اعضای متعهدی داشت و به دیدگاه خاصی دست یافت حال آنکه در آن مقطع با وجود اینکه چند ماهی از تحولات تاریخی ایران میگذشت، توجه اندکی به آنها نشان داده میشد. نوع برخورد رسانههای جمعی با این مسائل نیز نه تنها اغلب بسیار مدافع شاه بود، بلکه تقریباً بی ارزش و حتی گاه تکراری بود.
در چنین شرایطی بود که من به عنوان رئیس کمیته مذکور دعوتنامهای از سوی مهدی بازرگان برای سفری ۲ هفتهای به ایران در همراهی با هیأتی ۳ نفره، دریافت کردم.
هدف اعلامی سفر این بود که به آمریکاییها فهم بهتری از انقلابِ در شرف وقوع منتقل شود.
من حس کردم پذیرش این دعوت به ویژه از بابت دلیلی که در دعوتنامه ذکر شده بود؛ مهم است. بنابراین، هدف ما فهم بهتر جنبش انقلابی ایران و نهایت تلاش برای به اشتراک گذاشتن این تجربه و برداشتهایمان بود و این همان چیزی است که ما انجام دادیم.
با این بینش، تلاشم را کردم تا ۲ نفر را پیدا کنم که از چنین سفری نهایت استفاده را میکردند و از ذهنی باز در رابطه با چالشی که پادشاهی ایران با آن روبرو بود؛ برخوردار بودند و بعد از بازگشت به آمریکا نیز به رسانهها و مخاطبان تأثیرگذار دسترسی داشتند.
هر دو انتخاب اولم با اینکه عضوی از هیأت همراه من باشند؛ موافقت کردند. «رمزی کلارک» نخستین انتخاب من بود. او در دولت جایگاهی برجسته داشت و به عنوان دادستان کل، بخشی از یک خانواده معروف سیاسی بود و از قبل پیشبینی میشد که نامزد احتمالی پست ریاست جمهوری باشد. وی علاوه بر ذکاوت بیاندازه، از اعتبار والایی نیز برخوردار بود که رسانهها را تا حد زیادی علاقمند میکرد و در عین حال، به گفتن حقایق ناخوشایند و غیرمتعارف نیز شهره بود.
انتخاب دوم من «فیلیپ لوس» (Philip Luce) یک کنشگر مذهبی برجسته بود که به واسطه اقدامات علنی مبنی بر مخالفت با جنگ ویتنام از شهرتی جهانی برخوردار بود. در موقعیتهای سیاسی جنجالبرانگیز، وی فردی بود که در جستجوی حقیقت بینهایت صادق و نترس بود.
ما ۳ نفر بی آنکه از قبل روابط فردی قوی داشته باشیم راهی این سفر شدیم حال آنکه در طول مدت اقامت در ایران و بعد از آن خیلی خوب با یکدیگر کنار آمدیم.
*آنچه در ایران شاهد بودید، تا چه حد متفاوت از روایت رسانههای آمریکایی از تحولات انقلاب ایران بود؟
تفاوتها چشمگیر بود. رسانههای آمریکایی فهم ناچیزی از ویژگیهای جنبش ایران را ارائه میکردند و از چشمانداز و قدرت آن سردرگم شده بودند. در آن زمان و در میانه جنگ سرد، دولت شاه یکی از متحدان نزدیک آمریکا بود و موقعیت راهبردی ایران در رابطه با اتحاد جماهیر شوروی نیز بر اهمیت این موضوع که واشنگتن خواهان بقای شاه بر مسند قدرت است، میافزود.
به همان نسبت، دولت آمریکا نیز که با اقداماتی نظیر دخالت پنهانی در کودتای ۱۹۵۳، شاه را به قدرت بازگرداند؛ تعهد ویژهای داشت تا هرچه که لازم است برای مبارزه با این جنبش غیر خشونتآمیز انجام دهد- جنبشی که از سوی یک چهره مذهبی هدایت میشد که در آن زمان هنوز تا حدودی ناشناخته بود. به نظر حتی در تصور دولت آمریکا نیز نمیگنجید که جنبش به ظاهر اولیه مردم ایران به سرنگونی حکومتی منجر شود که از ارتشی قدرتمند و پلیسی توانا و نیز اراده سیاسی برای توسل به تسلیحات کشنده علیه تظاهراتکنندگان بیسلاح برخوردار بود حال آنکه از مزایای ژئوپلیتیکی «رابطه ویژه» با قدرتمندترین کشور جهان نیز که به شدت روی بقای منافع منطقهای خود سرمایهگذاری میکند، سود میبُرد.
در چنین شرایطی، رسانهها تبلیغات سو و چشماندازی ایدئولوژیکمحور از حکومت شاه را بازتاب میدادند و نمیشد روی آنها به عنوان منبع مستقل و هدفمند رسانهای حساب کرد.
در چنین جوی بود که امید داشتیم بتوانیم اطلاعات و روایتی نسبتاً واقعگرایانهتر از روند انقلاب در حال وقوع ایران ارائه دهیم که این شامل تشخیص هویت ویژه آن میشد که نه راستگرا بود و نه چپگرا و ظاهراً از سوی رهبری مذهبی هدایت میشد که عملاً در غرب ناشناخته بود.
حتی در زمان سفر به ایران، برای ما معلوم نبود که آیا آیتالله خمینی رهبر واقعی این جریان بود یا فقط در مقام یک چهره ریاستی، پدیدهای زودگذر تلقی میشد. امید داشتیم که راهی به پاسخ این پرسش پیدا کنیم و بفهمیم آیا وقایع سیاسی جدید در ایران به تقابل یا عادیسازی روابط منجر خواهد شد. سوال این بود که آیا برخلاف سال ۱۹۵۳، دولت آمریکا آمادگی کنار آمدن با سیاست حق تعیین سرنوشت را داشت یا بار دیگر به دنبال مداخلهجویی با استناد به دستورکار ژئوپلیتیکی خود برمیآمد؟
به طور قطع، ما تا حدی بر کیفیت نوع پوشش رسانهای غرب از تحولات ایران تأثیر داشتیم. رمزی کلارک و خود من برای شرکت در بسیاری از مصاحبهها دعوت شدیم و کانالهای رسانهای و مطبوعات خواستار شرح استنباط ما از این سفر شدند. در نتیجه؛ دستکم تا وقوع بحران گروگانها، بحث درباره سیاستهای ایران تا حدودی مطلعانهتر و با اتکا به گفتگوهای سیاسی مفید انجام میشد.
*شما در همان روزی که شاه ایران را ترک کرد، با شاپور بختیار نخستوزیر وقت ایران دیدار کردید، ارزیابی بختیار از تحولات از جمله خروج شاه چه بود؟
از دیدارمان اینگونه استنباط کردیم که نخستوزیرِ وقت از بابت وضعیت و همینطور سرنوشت شخصی خود نامطمئن بود. البته با بختیار در دوره پرتنشی دیدار کردیم یعنی چند ساعت بعد از اعلام خبر خروج شاه از کشور. بختیار به موضعگیری خصمانه در برابر دخالت مذهب در حوزه سیاست معروف بود و هویت فردیاش به شدت تحت تأثیر فرهنگ اروپایی و نسخه متعصبانهای از سکولاریسم بود.
وقتی با یکدیگر دیدار کردیم، شهر تهران وضعیتی آشفته داشت طوری که ماشینها از روی شادی بوق میزدند و تصاویر آیتالله خمینی همه جا به چشم میخورد. برای عبور از ترافیک و رسیدن به محل قرار مشکل داشتیم. بختیار را در حالتی محتاط و به دور از صراحت بیان و شاید ترسان ملاقات کردیم که این نه به دلیل حضور ما بلکه از بابت حضور دهها و حتی تعداد بیشتر از افرادی بود که در اتاق حضور داشتند و هرگز به ما معرفی نشدند و لباسشان شبیه افراد امنیتی بود.
این طور برداشت کردیم که دستکم برخی از این افراد ناشناس عضو ساواک بودند و تا حدی این موضوع را که چرا بختیار حس راحتی نداشت توجیه میکرد. وقتی از وی خواستیم تا شرایط دیدار با زندانیان اوین را فراهم کند؛ به نظر بدون راهنمایی یکی از مشاوران حاضر در اتاق، قادر به پاسخگویی نبود.
بعد از صحبتی کوتاه و در گوشی، نخستوزیر وقت به ما گفت که بازدید برای روز بعد و برای دیدار با زندانیان سیاسی هماهنگ میشود، اما ما اجازه نداریم به بخشی از زندان که مختص مجرمان عادی است، وارد شویم. در بازدید از زندان، حس کردیم با زندانیان سیاسی برخورد متفاوتی میشود و احتمال دادیم که آنها از نخبگان سیاسی آتی باشند حال آنکه اوضاع حال و گذشته مجرمان عادی اهمیتی نداشت و در سلولهای پرازدحام و اغلب فاقد پنجره زندگی میکردند.
در مجموع، از بابت اینکه بختیار چه دیدگاهی درباره آینده دولت تحت امر خود دارد، به قطعیت نرسیدیم. نمیدانستیم آنچه او میگوید نظر شخصی خودش است یا انعکاس نظر افراد حاضر در اتاق و شاید هم با هم به نوعی از تفاهم رسیده بودند. آیا بختیار به همین زودیها جایگزین میشد و نقشش غیرقانونی یا حتی مجرمانه تلقی میشد؟ استنباط ما از وی یک مأمور اداری ترسان و فاقد قابلیت رهبری بود. البته شاید استنباط ما متأثر از این واقعیت بود که دیدارمان در چنین لحظه آشفته و پرتنشی اتفاق افتاد- لحظهای که برای کشور و مردمش تحولآور بود. در نتیجه، این استنباطها از مردی غمزده و گرفتار ممکن است تصویر بسیار منفی به جا بگذارد.
*برآورد سازمان سیا از تحولات منجر به انقلاب ایران چه بود؟ آیا سیا ارزیابی دقیق و شفافی از نیروهای انقلابی و آینده نظام سیاسی ایران داشت؟
ما تماسی با سیا نداشتیم، اما با «ویلیام سالیوان» سفیر وقت آمریکا در تهران که از پیشینه ضدشورش و شهرت نظامیگری برخوردار بود ملاقات کردیم. وی خلاصهای از تحولات ایران به ما ارائه داد که از اظهارات بختیار بسیار شفافتر بود.
سالیوان اذعان کرد که آمریکا از ویژگی و قدرت جنبش ایران غافلگیر شده بود و برای آنکه با حوادث پیش برود تقلا میکرد. وی به ما گفت که سفارت از قبل حدود ۲۶ سناریو در رابطه با تحولات سیاسی که ممکن است تهدیدی برای حاکمیت شاه باشد تدارک دیده است، اما هیچیک از آنها تهدید ناشی از اپوزیسیون اسلامگرا را لحاظ نکرده بود.
دغدغههای آمریکا که بازتاب اولویتهای جنگ سرد بود، به مهار مارکسیست، جریانهای چپ شوروی سابق و این باور محدود میشد که اسلام سیاسی در مبارزه با کمونیست با غرب همراه بود و نشانه این استدلال نیز در حمله شوروی سابق به افغانستان نمود پیدا میکرد.
در کمال تعجب، سالیوان از سرخوردگی حاد خود در تعامل با ریاستجمهوری کارتر و بهویژه با «زبیگنیو برژینسکی» مشاور ملی کاخ سفید سخن گفت که به باور وی عاجز از پذیرش خاتمه قدرت شاه و یا سرانجام جنبش انقلابی ایران بودند. سالیوان در مقام مدافع منافع ملی آمریکا، خواهان درک وقایع نوظهور بود حال آنکه به صراحت از مقاومت کاخ سفید در برابر این دیدگاه صحبت کرد. به گفته سالیوان، بخشی از این مقاومت ناشی از تأثیر سفیر ایران بر برژینسکی بود- دیدگاهی که بعدها از سوی مقامات وزارت خارجه آمریکا تائید شد.
*مسائل مطرح شده در دیداری که در نوفل لوشاتو با امام خمینی بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی داشتید چه بود و شما شخصیت وی را چگونه توصیف میکنید؟
ما دیداری طولانی شاید ۳ ساعته داشتیم و در طول گفتگویمان و البته بعد از مقدمهای نسبتاً مفصل درباره تجربهمان در سفر به ایران، مسائل زیادی را مطرح کردیم. ما شنونده و پاسخگوی دغدغههای آیتالله خمینی بودیم و بعد از آن، ما نیز سوالاتی را مطرح کردیم. من در اینجا به تعدادی از مباحث طرح شده که از تأثیری بادوام برخوردار بودند؛ اشاره میکنم.
نخستین نگرانی قابل درک آیتالله خمینی این بود که آیا دولت آمریکا تلاشی برای تکرار مداخلات ۱۹۵۳ به خرج خواهد داد یا با نتیجه انقلاب کنار میآید. البته ما در موقعیتی نبودیم که پاسخ واضحی به این مسئله بدهیم. ما فکر میکردیم که نسبت به ۲۵ سال قبل، آمریکا تمایل کمتری برای مداخله داشت، اما به اهمیت راهبردی حفظ ایران به عنوان متحد آمریکا در شرایط جنگ سرد و همچنین نزدیکی فردی و ایدئولوژیکی کارتر و شاه بهویژه بعد از آنکه خانواده کارتر در ۱۹۷۸، سال نو میلادی را به عنوان میهمان شاه در تهران سپری کرده بودند؛ واقف بودیم و آن جمله معروف کارتر را به یاد داشتیم که شاه ایران با عشق مردمش احاطه شده بود.
آیتالله خمینی همچنین از بابت اینکه آیا حال که صحبت از تغییر حکومت ایران است، قراردادهای نظامی با آمریکا پا برجا میماند؛ نگران بود. این سلسله سوالات به ما این حس را داد که آیتالله خمینی ذهنی نسبتاً عملگرا داشت.
در همان حال، وی به طور داوطلبانه از میل برای ازسرگیری زندگی مذهبی سخن گفت و توضیح داد که سکونت در قم بیش از تهران با این ایده همخوانی دارد.
آیتالله خمینی توضیح داد که با اکراه وارد سیاست شده چراکه به قول وی «رودخانهای از خون میان شاه و مردم وجود داشت».
هنگامی که از وی درباره امید به (تشکیل) دولت انقلابی پرسیدیم، این رهبر مذهبی این مسئله را روشن کرد که وی به انقلاب به عنوان یک رویداد اسلامی نگاه میکند تا ایرانی. وی به دور از هرگونه لحن فرقهگرایانه، بر این موضوع تاکید کرد. وی تا آنجا پیش رفت که بگوید این حس را دارد که در جهان اسلام، جامعه اولیه برای همه مردم بر پایه تمدن و مذهب است و نه ملیت و سرزمین. همانطور که بعدها از دیگران نیز شنیدم، آیتالله خمینی اینگونه توضیح داد که کشورهایی با تمامیت ارضی مستقل که بر مبنای هویت ملی بنا شدهاند؛ آنگونه که در اروپا شاهد هستیم، به ایجاد جوامع طبیعی در خاورمیانه منجر نمیشوند.
آیتالله خمینی همچنین مشخص کرد که از نظر وی پادشاهی سعودی به اندازه شاه فاسد و ظالم است و لایق همان سرنوشت. وی احساس میکرد که قوانین پادشاهی از نقشی مشروع در جوامع اسلامی برخوردار نیست.
ما همچنین درباره آینده یهودیان و بهائیان مقیم ایران در مواجهه با وقوع انقلاب اسلامی پرسیدیم حال آنکه از همکاری نزدیک آنها با ساختار حکومتی شاه مطلع بودیم و پاسخ بسیار مهم بود. وی این عقیده را مطرح کرد که یهودیت «یک دین حقیقی» است و چنانچه یهودیان خیلی در حمایت از اسرائیل دخیل نشوند؛ در ایران شرایط خوبی خواهند داشت. کلمات وی تا جایی که به یاد دارم این بود که «اگر آنها بروند، برای ما یک تراژدی است».
اما وی دید متفاوتی نسبت به بهائیان داشت چراکه آنها پیامبری بعد از حضرت محمد (ص) را عبادت میکنند و همین مسئله باعث میشد که وی بهائیان را به چشم اعضای «فرقهای» ببیند که به «دینی واقعی» تعلق ندارند و از پیروانشان در ایران جدید استقبال نمیشود.
*مأموریت «ویلیام سالیوان» آخرین سفیر آمریکا در تهران چه بود؟ از وی به عنوان یک مرد «ضدشورش» یاد میشود. آیا وی هیچگونه کمک فکری به ارتش ایران یا ساواک ارائه داد؟
البته، سالیوان هرگز درباره اقدامات پنهانش حرفی به ما نمیزد. وی به «دیپلمات ضدشورش» معروف بود چراکه در طول جنگ ویتنام به عنوان سفیر آمریکا در لائوس خدمت کرد. این به آن مقطع زمانی برمیگردد که از سفارت آمریکا برای مشارکت در جنگ داخلی لائوس که بعدها به بمبارانهای هوایی آمریکا علیه نیروهای شورشی منجر شد؛ استفاده میکرد.
با اشراف به این موضوع، از من دعوت شد تا در جلسه سنا علیه صلاحیت وی شهادت بدهم، اما متأسفانه شهادت من مانع از پذیرش سالیوان به عنوان سفیر آمریکا در تهران نشد، هرچند همان موقع شماری از سناتورها در خفا با اظهارات من موافقت کردند، اما تمایلی نداشتند که در اوایل ریاستجمهوری کارتر، گزینه مورد نظر وی را رد کنند.
وقتی در ایران، از لزوم دیدار با سالیوان صحبت کردم، رمزی کلارک در ابتدا از بابت اینکه سالها قبل برخورد ناخوشایندی با وی داشته، دچار تردید شد. من او را متقاعد کردم چنانچه تلاشی برای جویا شدن از نقطهنظر سفارت آمریکا به خرج ندهیم، اعتبار سفرمان به خطر میافتد.
با سالیوان قرار ملاقاتی گذاشتیم و نخستین کلماتی که وی به محض ورود ما ادا کرد این بود که «میدانم پرفسور فالک فکر میکند من یک جنایتکار جنگی هستم». با این حال، وی از ما استقبال کرد و صریح و مفصل درباره وضعیت و تلاشهایش برای واداشتن واشنگتن به پذیرش آنچه در ایران اتفاق افتاده بود؛ صحبت کرد. با نگاهی به گذشته، فکر میکنم وی امیدوار بود ما ابزاری برای رساندن نظرات وی به گوش عموم باشیم.
وی به این نکته اشاره کرد که هیچیک از نیروهای اجتماعی ایران حاضر نبود برای حفظ شاه در قدرت، بجنگد. جامعه تجاری یا بخش خصوصی-ملی، با اتکای شاه به ارز بینالمللی برای تکمیل طرحهای توسعهای خود بیگانه بود. نیروهای مسلح نیز آنگونه که باید طرفدار تاج و تخت نبودند تا بخواهند از جانب آن بجنگند و از این شکایت داشتند که ترس همیشگی شاه از کودتا علیه وی، به عدم اعتماد به فرماندهان ارتش منجر شده و وی را به تغییر مداوم رهبری نیروهای مسلح وا میداشت. این به تنزل سطح وفاداری منجر شد و همین موضوع نیز توضیحی است مبنی بر اینکه چرا ارتش بیآنکه هیچ گونه تمایل ملموسی برای مداخله داشته باشد؛ نظاره گر تحول سیاسی کشور باقی ماند و این درحالی بود که در اوج خروش انقلابی، به ویژه به واسطه بازدید یکی از فرماندهان آمریکایی ناتو، به مداخله ترغیب شده بود.
ما همچنین درباره سرنوشتی که در انتظار سران باقیمانده از دولت شاه است سوال کردیم- افرادی که به جنایت علیه مردم ایران متهم بودند. پاسخ این بود که انتظار میرود روند دادرسی مثل «دادگاههای نورنبرگ» برگزار شود که طی آن چهرههای مطرح دولت قبل و برخی افراد باسابقه در نظام اداری ازجمله مأموران ساواک از بابت اقداماتشان جواب پس بدهند. اما این طرح بعدها اجرا نشد.
مهم است که به خاطر داشته باشیم تا زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، برآورد اطلاعاتی آمریکا این بود که رویکرد ضدمارکسیستی اسلامگراها همه افراد با گرایشهای مذهبی را به متحدان قوی غرب در جبهه مبارزه با کمونیسم بدل میکند- دیدگاهی که تا بعد از مقاومت افغانستان تحت رهبری نیروهای اسلامی در برابر تهاجم شوروی سابق به قوت خود باقی بود و تنها بعد از حملات یازده سپتامبر علیه مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، به طور قطع فرو ریخت.
*چرا در پایان کار، گروههای اسلامگرای لیبرال در جلب حمایت امام خمینی ناکام ماندند؟
برای من به عنوان یک فرد خارجی اظهارنظر درباره مسائل داخلی یک کشور در آن دوره انقلابی دشوار است. ایران همچنان در وضعیت سیالی قرار داشت و نگرانی زیادی از بابت وقوع کودتایی ضدانقلابی برای احیا تاج و تخت شاه وجود داشت. علاوه بر این، تغییر در ایران به سرعت حادث شد. چندین شخصیت سکولار لیبرالگرا به ما گفتند که «انقلاب خیلی سریع اتفاق افتاد. ما آماده نبودیم».
تاوقتی آیتالله خمینی در پاریس بود به نظر میرسید در اصل به اینکه بروکراتهایی با گرایش اسلام لیبرال در حالت عادی برای اداره دولت لازم خواهند بود، باور دارد. ممکن است در تصور وی ایجاد روندی حکومتی تکنوکرات وجود داشت که میشد از خلال آن به ویژه به سیاستهای اقتصادی خوب و نتایجی دست یافت که به نظر وی برای حفظ حمایت توده مردم لازم بود. به نظر چنین انتظاراتی در سازگاری کامل با تصور ایجاد دولتی اسلامی که در خطابههای منتشرشده از وی بر آن تاکید شده و به انگلیسی موجود است، سازگاری نداشته باشد- خطابههایی که حین تبعید در عراق نگاشته شدهاند. تم مورد تاکید در این خطابهها آن بود که دولتی متشکل از ارزشهای اسلامی نمیتواند تاحد زیادی مبتنی بر اصول دموکراسی باشد مگرآنکه اداره آن به عهده رهبری غیرمنتخب باشد که به عنوان منبع بالاترین مقام تلقی میشود.
از چند توضیح دیگر درباره وجهه روند حکومتی (ایران) نیز آگاه بودیم. برخی در ایران بر این باور بودند که آیتالله خمینی در بازگشت به کشور به میزان محبوبیت مردمی خود پی برد و این وی را به این باور رساند که از امکان اعمال نظام حکومتی که بازتاب ایدههایش باشد؛ برخوردار است. برخی دیگر این عقیده را مطرح میکنند که وی از جانب حلقه مشاورانش قانع شد که روح و دستورکار انقلاب به واسطه لیبرالها در حال زوال بوده و به همیندلیل، وی را به پذیرش مسئولیت مستقیم و واضح دولت ترغیب کردند؛ و در نهایت، این دیدگاه مطرح میشود که به لیبرالها فرصت داده شد، اما عملکردشان آیتالله خمینی را مأیوس کرد و به بازگشت وی به صحنه سیاست و نقلمکان به تهران برای رهبری کشور منجر شد. تا جایی من میدانم، داستان گذار از عصر پهلوی به جمهوری اسلامی در هالهای از رمز و راز باقی میماند. خوشبختانه طولی نمیکشد که این راز با ظهور روایتهای معتبرتر از آنچه بعد از بازگشت آیتالله خمینی به کشور اتفاق افتاد؛ برملا میشود.
آنچه میدانیم این است که آنچه در این دوره گذار پایهریزی شد علیرغم رویارویی با تهدیدها، تحریکها، تحریمهای شدید و حتی انواع دخالتهای پنهان، بیش از ۴۰ سال دوام آورده است. مسلماً، ایران به اندازه هر کشور دیگری در منطقه باثبات بوده است، باثباتتر از همیشه. این تأثیرگذار است حال آنکه مانع از برخی انتقادها از ایران نمیشود.
منبع: مهر
انتهای پیام/