به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، تاریخ انقلاب اسلامی مملوّ از مردانی است که با مال و جان خود جهاد کرده اند و در این راه پرخطر، عاشقانه، آیات الهی را تفسیر نموده اند. حماسه سازان لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا، در دفاع از حرم و حریم حضرت زینب (س) و معصومین (ع) و ذریه مطهرشان در کشورهای عراق و سوریه و... جانفشانیهای زیادی کرده اند.
شهید سید جواد اسدی دومین شهید خانواده اش است که با زبان نوحه سرایی و عمل جهادی در راه خدا، وارد صحنه نبرد با تکفیریها شد و طبق رویای صادقانه که مادر بزرگوارش دیده بود، در حماسه مقاومت خان طومان، شهادت را به آغوش کشید و «عند ربهم یرزقون» گشت و پیکر مطهرش پس از حدود ۳۵ ماه به دامان خانواده بازگشت و با عطر جهادی اش، استان و شهر و محله را تطهیر کرد.
کتاب «تعزیه دریا» که خاطرات حدیث نوبخت (همسر شهید مدافع حرم سید جواد اسدی) است، به زودی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر میشود. این کتاب به کوشش مصیب معصومیان که خود از یادگاران ۸ سال دفاع مقدس و همچنین از رزمندگان مدافع حرم و برادر شهید نیز هست، به نگارش درآمده است. از این رزمنده مدافع حرم و نویسنده توانا چندین جلد کتاب از شهدای مدافع حرم خان طومان همچون شهید رادمهر (کتاب شهید عزیز)، شهید سید رضا طاهر (کتاب طاهر خان طومان)، شهید محمد تقی سالخورده (کتاب هفت روز دیگر)، شهید حاج محمود شالیکار (کتاب خدا حافظ دنیا) و چندین جلد کتاب دیگر در این زمینه منتشر شده است.
به بهانه چاپ کتاب «تعزیه دریا» به سراغ مصیب معصومیان رفته ایم که در ادامه گفتوگوی باشگاه خبرنگاران جوان با او را میخوانید؛
آقای معصومیان چطور شد که قلم برای نوشتن کتاب «تعزیه دریا» برداشتید؟
سال ۱۳۹۰ بود که طی اتفاقی با سید جواد اسدی آشنا شدم. سید جواد اسدی از نیروهای حفاظتی و ما در نیروهای اطلاعاتی بودیم و همکاری زیادی با هم داشتیم. ارتباط من با سید جواد به واسطه انتشار کتابی که برای برادرم نوشتم (نگین گردان یا رسول) بود؛ البته بعداً با نام «غواص دریادل» انتشار یافت. روزی ایشان با کتاب «غواص دریادل» پیش من آمدند و گفتند:" میخواهم برای برادرم کتاب بنویسم، شما این کار انجام میدهید؟ من هم گفتم:" بله".
بعد از این جریان برای مأموریتی به شمال غرب کشور رفتیم و در آنجا بیشتر صحبت کردیم و با یکدیگر آشناتر شدیم. در آن مأموریت از شهید و شهادت صحبت شد و سید جواد گفت:" ما میخواهیم کتابی برای برادرمان که شهید شده است، بنویسیم. من گفتم:" شما چند نفر هستید؟ " گفتند:" ما برادر و خواهرها ۱۰ نفری میشویم" و من از این موضوع استقبال کردم.
بعد از این جریان ما در سوریه با هم همسفر شدیم. زمانی که رزمندهها تقسیم شدند من با چند ساعت تأخیر به جمع رزمندهها در خان طومان رفتم و دیدم که سید جواد اسدی هم بین بچهها است. فردای آن روز برای شناسایی مناطق خان طومان رفتیم و احساس کردم سید جواد با وجود اینکه از نیروهای حفاظتی است، اما مانند بچههای گردان میماند و همه رزمندهها با ایشان رفاقت خوبی پیدا کرده اند. با گذشت روزها شاهد معنویتر شدن سید جواد بودم و شاید بیش از ۱۰ مرتبه به من گفته بود که مادرم در رویا حضرت زهرا (س) را میبیند و حضرت زهرا (س) وعده شهادت یکی از فرزندان دیگرش را به ایشان میدهد. فکر میکنم سال ۱۳۷۵ بود که مادر شهید اسدی این خواب را دیده بودند و سید جواد میگفت: «مادرم زمانی که خواب حضرت زهرا (س) را میبیند خانم در خواب خبر شهادت یکی از فرزندانش را که قرار است ۲۰ سال بعد شهید شود، به او میدهد.»
ما در سال ۱۳۹۵ در سوریه بودیم و من به سید جواد میگفتم که امسال سال ۱۳۹۵ و ۲۰ سال فرا رسیده است، ولی او میگفت:" نه من نیستم. برادران من انسانهای خوبی هستند. " گفتم:" من احساس میکنم آن شخص شما هستید"
البته سید جواد در جمع رزمندهها نیز این صحبت را کرده بود، ولی در کنار من بیشتر از این موضوع و خوابها صحبت میکرد. سید جواد میگفت:" مصیب من دیشب خواب برادرم را دیدم که من را در خواب بغل میکرد. "
ایشان بعد از چند روز دوباره به من میگفتند:" مصیب شما برادرت را خواب ندیدی؟ " و من گفتم:" نه" و سید جواد مجدد از خوابی که دیده بود صحبت میکرد و من هم میگفتم:" سید جواد، شما رفتنی هستید"
سید جواد صحبتهای بسیاری مبنی بر شهید و شهادت و اینکه برادرش او را بسیار کمک کرده، میزد و زمانی که اینها را میگفت به من تأکید میکرد که حتما گفتههایش را یادداشت کنم. من هم میگفتم: «نمیشود تمام گفتههای شما را نوشت و کتاب کرد». حال که به یاد جریان خان طومان و سید جواد میافتم احساس میکنم که سید جواد به من میگفت تو با یک شهید صحبت میکنی و تمام گفتههای او را بنویس.
۱۶/۰۲/۱۳۹۵ بود که اتفاقات عجیبی رخ داد، صبح آن روز من و سید جواد صحبت شهید و شهادت میکردیم و از برادرهای خود میگفتیم؛ زیرا قرار بود کتاب برادر سید جواد را بنویسم. رزمندهها کم کم به جمع ما اضافه شدند و در آن جمع هم سید جواد از برادرش و خواب مادرش صحبت کرد. حدود ساعت ۱۱ صبح بود که رزمندهها برای رسیدگی به کارهای خود رفتند و من به سید جواد گفتم:" اگر میشود تماسی با محمود رادمهر بگیر و بگو سریع خود را برساند. " شهید رادمهر داستانی از شهید حاج محمد شالیکار و شهید معصومیان داشت. بنا بود شهید رادمهر بین دو نماز از این دو شهید بزرگوار صحبت کنند که در همین حال بیسیم زده شد که قرار است دشمن حمله کند، رزمندهها نماز خود را به امامت سید جواد اسدی خوانده و هر کدام به موقعیتهای خود رفتند.
من و سید جواد به اتاق رفتیم تا تجهیزات خود را ببندیم، سید جواد در هنگام بستن خشاب گفت: «خدایا من خشاب را برای رضای تو میبندم». نارنجکها به داخل جیب خود گذاشت، اسلحه را بلند کرد و همان جمله را دوباره تکرار کرد. در همین حین به من میگفت: «مصیب اینها را بنویس» و ادامه داد: «مصیب بیست و چهار هزار لیر در کوله پشتی من هست و این مبلغ شخصی است. اگر شهید شدم پول بیت المال با پول شخصی من قاطی نشود.» گفتم: «سید جواد امروز چه خبر است؟ مگر بنا است اتفاقی مثل کربلای چهار رخ دهد؟» پاسخ داد: «شاید امروز هر اتفاقی بیفتد».
یک ساعت قبل از شهادت سید جواد اسدی من ایشان را دیدم. اتفاقاتی در خان طومان افتاد و رزمندهها در محاصره قرار گرفته و مقاومت کردند. شهید سید جواد اسدی و شهید محمود رادمهر کنار هم به شهادت رسیدند.
چه زمانی عزم خود را برای نوشتن کتاب شهید سید جواد اسدی اعلام کردید؟
ما از جنگ سوریه برگشتیم و قرار شد کتابهایی برای شهدای مدافع حرم نوشته شود، اما قرار نبود کتاب سید جواد اسدی را من بنویسم، زیرا کار نوشتن را سردار رستمیان تقسیم کرده بودند. من نوشتن کتاب شهید محمود رادمهر و شهید سید رضا طاهر و شهید سالخورده را برعهده داشتم. همسر شهید اسدی اصرار زیادی داشتند تا من کتاب سید جواد را به دست بگیرم. سردار رستمیان هم گفتند این کار را بر عهده بگیر، گفتم: «این کار صلاح نیست، چون دیگران کار را شروع کردند». در هر صورت من کار کتاب را به دست گرفتم و قرار شد خاطرات همسر شهید را بنویسم. در کنار خاطرات شهید، خاطرات خودم از سید جواد و دست نوشتههای سید جواد را هم آوردم.
حضور شما در ۸ سال دفاع مقدس، سوریه و حضور در کنار رزمندهها تا چه اندازه در نوشتن کتابها شما را کمک میکند؟
کسی که با رزمندهها نفس کشیده باشد با بسیاری از مسائل آشنا است. کتابهایی را که برای نوشتن در دست میگرفتم، اگر شهیدش به خوابم نمیآمد کار را رها میکردم، از جمله کتاب شهید محمود رادمهر. من ۶ ماه روی کتاب شهید رادمهر کار کردم، اما شهید به خوابم نیامد؛ ولی بعد از مدتی به خوابم آمد و گفت: «شما بیاین تو گروه ما» همین جمله را به فال نیک گرفتم و کارم را ادامه دادم. همین اتفاق نیز برای کتاب شهید اسدی رخ داد، قرار بود دیداری با خانواده شهید داشته باشم که میسر نشد، ولی همان شب خواب شهید جواد اسدی را دیدم. در قرار بعدی با خانواده شهید، از مادرش خواستم که رویای خود را که سید جواد تعریف میکرد، مجدد بازگو کند. ایشان مجدد خواب خود را برای ما تعریف کردند و گفتند: «خانم حضرت زهرا (س) را در خواب دیدم که گفت یکی از فرزندانت را به ما هدیه بده، ولی من قبول نکردم. خانم گفت که شما کدام فرزندت را بیشتر دوست داری؟ و من گفتم فرزندم خیرالله و بعد سید جواد را بیشتر دوست دارم. خانم گفتند ما راحت میتوانیم فرزندانتان را از شما بگیریم. من در خواب قبول کردم که یکی از فرزندانم را هدیه بدهم.»
خیلیها میگویند در زمان جنگ بین ایران و عراق جوانهای ما رفتند، جوانهای آن زمان با جوانهای امروز فرق داشتند، اما جنگ سوریه نشان داد که جوانهای امروزی و مدافعان حرم فرقی با جوانهای دفاع مقدس ما ندارند. شما در جنگ سوریه بین جوانهای امروزی بودید. خاطرهای از این جوانان دارید؟
من کتاب «از ام الرصاص تا خان طومان» را چاپ کردم که وقایع خان طومان، روحیات رزمندهها را نوشتم. من تفاوتی بین بچههای دهه ۶۰ و ۷۰ نمیبینم. نگاه جوانهای دفاع مقدس با جوانهایی که در جنگ سوریه بودند، خیلی فرق داشت و حتی داخل کتاب آوردم؛ در زمان جنگ دفاع مقدس و در اتوبوس رزمندهها اشعار علی مولا میخواندند و در جنگ سوریه رزمندهها همان اشعار را با حال و هوای دیگری میخواندند. این دو نسل فرقی با هم ندارند. خیلیها برای میز ریاست دست و پا میزنند، ولی این رزمندهها به عشق شهادت میجنگیدند و مردانه در کشور غریب جلوی دشمن ایستادند تا امنیت ما را تامین کنند. امیدوارم همه ما بتوانیم رهرو خوبی برای راه شهدا باشیم و قدر شهدا را بدانیم و فراموششان نکنیم.
انتهای پیام/