روایتی دردناک از مدفون شدن اهالی باکلور به دنبال یک زلزله هولناک را می‌خوانید.

شبی که کوه‌ها آدم‌ها را خوردندبه گزارشگروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  کوه که به کوه رسید، «باکلور» دیگر جان نداشت. زلزله دو کوه را جوری به هم چسباند که اصلاً انگار از اول هم باکلوری نبود. روستا بی آنکه مجال پیدا کند برای کشیدن آهی حتی، رفت لای کوه و مدفون شد. اهالی «طارم» و حومه، باکلور را با صدای ضجه چوپانی که دنبال نشانی از زن و بچه‌اش می‌گشت، به خاطر می‌آورند و صورت‌های مچاله شده زنانی که شیون‌کنان پارچه‌های سفید را پاره می‌کردند تا برای مردگان کفن بدوزند. کنار رودخانه قابلمه‌های بزرگ چیده بودند تا آب بریزند داخلشان و اجساد را بشویند و غسل دهند. هرکه آن شب در باکلور بود یا مرد یا بسختی آسیب دید.

تا سال‌ها بعد قطع‌نخاعی‌های روستا را در درمانگاه‌های شهر‌های اطراف می‌دیدند. بعد کم‌کم اثری ازشان دیده نشد. یکهو انگار دود شدند و به هوا رفتند. روستا‌های دیگر مثل «درام» هم کم و بیش وضعشان همین بود. زلزله رودبار و منجیل، طارم را هم لرزاند، بدجوری لرزاند. داغ رودبار و منجیل، اما چنان جگرسوز بود که شاید نام قربانیان طارمی را کمرنگ کرد و کسی چندان التفاتی نکرد که آن‌ها هم داغدار واقعه بوده‌اند. خودشان از این قضیه گله دارند، حتی حالا که سال‌ها از آن فاجعه دهشتناک و آن شبی که کوه‌ها آدم‌ها را خوردند، گذشته و باکلور با تابلوی روستای گردشگری، دیگر نشانی از آن تلخی بی‌پایان ندارد. سراسر سبز و باصفاست و محلی‌ها توصیه می‌کنند حتماً سری به آن بزنید.

در باکلور می‌شود محل پیوستن دو کوه را که سدی طبیعی تشکیل داده‌اند و دریاچه محصور شده پشت آن را دید و اگر سابقه واقعه را ندانید، محال است خیال کنید چه داستان غمناکی پشت این منظره زیباست.

درخت‌های گردو سایه گسترانده‌اند و گرچه می‌گویند سرمای بی‌هنگام اردیبهشت میوه‌ها را سوزاند، اما اینجا در طارم و شهر و روستا‌های حومه‌اش وضع درخت‌ها از همه‌جا بهتر است، چون هوا معتدل‌تر از باقی شهر‌های سردسیر زنجان است. بیخود نیست که لقب «هندوستان ایران» یا «هندوستان کوچک» را به آن داده‌اند.

برای رفتن به باکلور باید از طارم به سمت «آب‌بر» حرکت کنید. بعد از آب‌بر راه جاده خاکی را بگیرید. تابلوی روستا شما را به داخل دره‌ای هدایت می‌کند. شش کیلومتر از سر جاده خاکی که می‌گویند دامدار‌ها خودشان آن را ساخته‌اند، راه است تا روستا.

دختربچه با مو‌های دوطرف بافته از خانه‌ای سنگی بیرون می‌دود. خانه تازه ساخت است. یک شیروانی آجری رنگ دارد و دو پنجره کوچک. بچه در کنار خانه، نشانی از زندگی است و به هیچ‌عنوان آن پیشینه دردناک را در ذهن تداعی نمی‌کند. باکلور البته جمعیت مانا ندارد و اهالی برای ییلاق می‌آیند گاهی و در خانه‌های تازه‌ساز گذران می‌کنند. بیشترشان دیگر ساکن آب‌بر هستند که همراه با «چورزق» شهر‌های طارم را تشکیل می‌دهند. آب‌بر مرکز طارم است.

اهل اینجا هستید؟ زن، مادر دختربچه با دست جهتی را نشان می‌دهد که از آن آمده‌ایم: «از گیلوند آمده‌ام. آنجا هستیم. اینجا برادرشوهرم دام دارد. زن و بچه‌اش طارم‌اند.» چرا کسی اینجا زندگی نمی‌کند؟ «امکانات نیست دیگر. سخت است خب. حالا فقط هم نه اینجا، مردم دیگر توی روستا‌ها نمانده‌اند. روستا‌های اینجا تازه خوب است. مردم رفاهشان بد نیست، یعنی جوری نیست که بگویی بی‌پول هستند، اما خب دلشان می‌خواهد بروند جایی که امکانات هست. کار هم باید باشد. جوان‌ها دیگر دامداری و کشاورزی نمی‌کنند که، دوست ندارند. فقط پیر‌ها مانده‌اند.»

زن که ۳۳ ساله است، چیزی از زلزله ۲۹سال پیش به خاطر نمی‌آورد، ولی شنیده که هیچ‌کدام از آدم‌های آن موقع دیگر نیستند: «می‌گفتند کسی در روستا زنده نماند. موقع تابستان بود و بعضی‌ها خانه نبودند تازه. مثلاً گله‌دار‌ها رفته بودند بالا. هرکه بوده، مرده. از جا‌های دیگر آمدند و جنازه‌ها را بیرون کشیدند و خاک کردند. من اینجور شنیده‌ام. خودم عمه‌ای داشته‌ام که با بچه‌هایش مرد. بیشترین آسیب را از زلزله، همین روستا دیده بود.»

منظره درختان زیتون در دوسوی جاده، آدم را یاد «زیر درختان زیتون» کیارستمی می‌اندازد. «زیتون طارم را می‌برند رودبار و به اسم زیتون رودبار می‌فروشند. مال طارم هم مرغوب‌تر است و هم محصولش بیشتر است. طعمش حرف ندارد. مثل بعضی زیتون فروشی‌های رودبار هم کلک در کارمان نیست.» این را یکی از اهالی می‌گوید که هم زیتون‌کار است و هم خودش محصول را فرآوری می‌کند و می‌گذارد برای فروش. «اگر کسی اینجا کارخانه بزند، کارش می‌گیرد. ما خودمان زیتون را می‌خوابانیم و تلخی‌اش را می‌گیریم و شور می‌کنیم.» بعد از توی دبه، یک مشت زیتون درمی‌آورد و می‌گوید: «به این می‌گوییم زیتون ماری. بخور ببین خوشت می‌آید؟» طعم گس زیر زبانم می‌رود. «خوشمزه است.» لبخندی از سر رضایت می‌زند.

«طعم گیلاس» را هم می‌شود در روستای «شیت» چشید که به روستای گیلاس معروف است. شیت با درختان گیلاس پدیدار می‌شود. گیلاسش زودرس است و به لحاظ اندازه، خیلی درشت نیست، اما ترد و توپر است. «اینجا شغل مردم باغداری است، بیشترش هم گیلاس. زردآلو هم داریم از مال ماهنشان خوش‌طعم تر. امسال محصول کمتر است به خاطر اینکه سرما زد.»

حاجی حیدری باغدار با چالاکی یک مشت گیلاس می‌چیند و آب کتری را که هیزم زیرش خاموش است روی آن می‌ریزد و تعارف می‌کند.

«اینجا گردشگر هم می‌آید، اما توقع دارند مثل شمال باشد. فکر می‌کنند طارم هم مثل گیلان است. ما البته رطوبت آن طرف را تا حدی داریم. برنج طارم را که می‌دانید چقدر معروف است. بهش می‌گویند برنج گوهر. انجیر طارم هم معروف است. ولی اینکه فکر کنند اینجا مثل شمال است، خب درست نیست. برای همین ممکن است توی ذوقشان بخورد. مثلاً گردشگر می‌آید و می‌گوید ما فکر کردیم مثل فومن است، اینجا که هیچی ندارد. در صورتی‌که اینجا هم اندازه خودش خوب است.»

دو کوهنورد در شانه‌کش جاده خاکی حرکت می‌کنند. مسیر معروف کوهنوردی طارم از ییلاق تکاب است به سمت قلعه‌رودخان. قبلاً تمام راه را از خود طارم پیاده می‌رفتند و سه چهار روز طول می‌کشید و از آن طرف با ماشین از فومن برمی‌گشتند. حالا، اما چون با ماشین می‌توانند تا ییلاق بروند، دوروزه تمام می‌شود.

یک مسیر دیگر هم از گشت‌رودخان یا امامزاده ابراهیم است. مسیر طارم به ماسوله هم از دیگر مسیر‌های کوهنوردی است. کوهنورد‌ها اهل زنجان هستند. می‌گویند سالی چندبار همین مسیر را می‌روند. البته زمستان نمی‌شود رفت و بهار هم مناسب نیست، چون دامنه‌ها بشدت مستعد جاری شدن سیلاب هستند. از روستای «سرخرود» می‌گویند که در منطقه طارم است و محدوده حفاظت شده محیط‌زیست و کل و بز دارد.

«امسال پوشش گیاهی دامنه‌ها به خاطر بارندگی خیلی خوب است. پارسال این‌طور نبود. همین هم مرتع را بیشتر مستعد آتش‌سوزی می‌کند. کافی است یک نفر ته سیگارش را از ماشین بیندازد بیرون و منطقه‌ای به آتش بکشد. راهداری کنار جاده را بوته‌زنی کرده که جلوی این اتفاق را بگیرد، اما بهرحال هرسال که هوا گرم می‌شود، آتش‌سوزی اتفاق می‌افتد، حالا یا با سهل‌انگاری رهگذران یا به‌صورت طبیعی.»

کوهنوردان به راهشان ادامه می‌دهند. کم پیش می‌آید از جاده خاکی که عرضش به زود اندازه یک ماشین است، اتومبیلی رد شود. سکوت محض برقرار است و آرامشی عمیق؛ انگار نه انگار که سال‌ها پیش، شبی آدم‌هایی را همین حوالی، کوه‌ها خورده‌اند.

منبع:ایران

انتهای پیام/

حکایتی دردناک از مدفون شدن اهالی باکلور زیر کوه ها

برچسب ها: حوادث ، بلایای طبیعی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۵۸ ۱۳ تير ۱۳۹۸
چه جالب اولین بار بود این واقعه و شنیدم. خدا همشون و بیامرزه و قرین رحمت کنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۱۲ ۱۲ تير ۱۳۹۸
زلزله وحشتناکی بود تاسالها از خوف وترسش در وجودم بود هنوز هم گاهی میترسم خدارحم کند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۳۶ ۱۲ تير ۱۳۹۸
زلزله وحشتناکه واثار بعد از آن مصیبت ودرد است خدایامحافظ همه باش وما را از بلایا محافظت کن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۹ ۱۲ تير ۱۳۹۸
زلزله اون سال انقدر وحشتناک بود که با این که ما تو زنجان بودیم خونمون داشت سر و ته میشد. من بچه بودم ولی هیچ وقت خاطره اون زلزله و پتویی که مامان روی ما بچه هاش کشیده بود و وسط اتاق جمع کرده بود تا اگه از زیر آوار درمون آوردن همه یجا باشیم از خاطرم نمیره که نمیره....
Sweden
م ش ش
۱۱:۱۳ ۱۲ تير ۱۳۹۸
خیلی قشنگ بود