به گزارشگروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، با بالا گرفتن تنشهای لفظی میان مقامات ایران و آمریکا و ورود ناوهای این کشور به خلیجفارس، برخی فضای موجود را اینطور دستهبندی کردهاند که برای عبور از شرایط کنونی یا باید راه جنگ را برگزید یا آنکه باید بر سر میز مذاکره نشست. این سناریویی بود که از سوی سه جریان بهطور همزمان دنبال میشد؛ جریانی که آتشش از همه تندتر بود و میگفت تا دیر نشده باید با همین ترامپ وارد گفتگو شد، جریانی که با تحلیل دموکرات خوب، جمهوریخواه بد نسخه صبر تا انتخابات ۲۰۲۰ را با امید به روی کار آمدن دموکراتها تجویز میکرد و جریان بهاری که جنگ را بلافاصله بعد از پایان ماه رمضان قطعی میدانست.
بیشتربخوانید : پشت پرده حمله نفتکشهای خطرناک / راهبرد آمریکا در قبال ایران چیست؟ + دانلود سند
گزارش پیش رو تأملی است بر دوقطبی مورد توجه سه طیف یادشده؛ تأملی که بر پایه واقعیتهای تاریخی و تجربیات داخلی و خارجی نشان میدهد چنین دوقطبیای اساسا بلاموضوع بوده و در چارچوب مواضع رهبر انقلاب در دیدار با نخستوزیر ژاپن باید راه سومی را برگزید.
خیلیها همچنان مصرند که اگر مسیر سازش، بستن با ترامپ و توافق با آمریکا را در پیش نگیریم، گزینه بعدی روی میز بدون تردید جنگ خواهد بود؛ گزینهای که عمدتا تلاش میشود به منتقدان رویکرد تعامل کورکورانه با غرب نسبت داده شده و هرگونه انتقادی در مواجهه با این رویکرد با چماق جنگطلبی و تلاش برای آتشافروزی نواخته شود.
واقعیت، اما لااقل در ایران به گونه دیگری است. فارغ از آنکه تقویت انگارههای ناظر به جنگ، اساسا چه میزان میتواند منافع ملی را محقق کند و هزینه - فایده حرکت به این سمت و سو چقدر خواهد بود، به نظر میرسد چنین گفتمانی - اگر بتوان برای فهم روشنتر موضوع با اغماض عنوان گفتمان بر آن نهاد- اساسا حامل مشخصی در ایران ندارد و به بیان دقیقتر امروز هیچیک از نیروهای سیاسی را نمیتوان نام برد که به صورت واقعی طبل جنگ بنوازد و نسخه زورآزمایی نظامی با غرب و بهویژه آمریکا بپیچد. اگرچه در رقابتهای سیاسی همواره جریانی مصر است تا از رقیب، شمایلی جنگطلب و مخالف آرامش، رفاه و توسعه به تصویر بکشد، اما فارغ از این برساخته رسانهای و صرفنظر از اتهامپراکنیهای سیاسی و شب انتخاباتی، برای چنین تصویری هیچگونه مابهازای واقعی نمیتوان یافت.
این موضوع البته مربوط به امروز و دیروز نیست و جمهوری اسلامی که جای خود، برای دورههای پیش از آن اعم از پهلوی، قاجار و زند نیز صادق بوده و در همیشه بر همین پاشنه میچرخیده است. به بیان دقیقتر آخرین کسی که در میان حاکمان ایران علم جنگ بر سر دست گرفته و هوس درگیری نظامی با این و آن به سرش زده، نادرشاه افشار بوده و بعد از او سیاستهای جنگطلبانه، هیچگاه در هیچ دورهای میان حاکمان ایران طرفدار نداشته؛ موضوعی که شاید تا حد زیادی بتوان ریشه آن را در فرهنگ و منش ایرانیان جستوجو کرد.
با این حال در چند دهه گذشته بودهاند کسانی که گاهگدار با تحلیل غلط حرف از لزوم ورود ایران به جنگ به میان آوردهاند. روشنترین مصداق این خطا را میتوان چپهای دهه ۶۰ تلقی کرد؛ طیفی که در بحبوحه جنگ خلیجفارس معتقد بودند جمهوری اسلامی ایران باید به حمایت از صدام برخیزد و به خاطر مصالح اسلام و نظام وارد درگیری نظامی با آمریکا شود.
سرآمد این جریان علیاکبر محتشمیپور بود که به همراه سایر نمایندگان جریان چپ در مجلس دوره افتادند و در شرایطی که تنها دو سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران میگذشت، بسیاری از مردم هنوز رخت عزای عزیزانشان را به تن داشتند، هنوز بازسازی مناطق جنگزده شروع نشده بود و مرزنشینان بسیاری در شهرهای دیگر بهسر میبردند، با «خالد بن ولید» خواندن صدام و توصیف شرایط آن روز به رویارویی او با ابرقدرتهای صدر اسلام، خواهان حضور ایران در «جهاد مقدس علیه آمریکا» شدند.
محتشمیپور در نطق پیش از دستور خود در روز ۳۰ دی ۶۹ رسما اعلام کرد «امروز مسلمانان منطقه بهخصوص ملت ایران وظیفه شرعی دارند که در جهادی مقدس به مقابله با نیروهای کفر آمریکا و ناتو برخیزند، انقلاب و نظام اسلامی نمیتواند در این جنگ خانمانسوز نسبت به سرنوشت مسلمانان بیتفاوت بماند.» بهزاد نبوی هم در واکنش به مخالفتها با این نگاه گفت که این جنگ فرصتی تاریخی برای حمله به اسرائیل به وجود آورده بود که از دست رفت و وظیفه ما این بود که به هر طریق ممکن، سمت و سوی جنگ را عوض میکردیم. پیش از اینها سیدمهدی هاشمی، عضو موثر دفتر مرحوم منتظری نیز که به خشونت و اقدامات رادیکال شهره بود، در جایگاه مسئول نهضتهای آزادی بخش سپاه و با بهرهگیری از رانت عضویت در دفتر منتظری دست به اقداماتی زد که بعدها به ضرر نظام تمام شد؛ اقداماتی از جمله ارسال سلاح و مواد منفجره به عربستان که منجر به اختلال در روابط و مناسبات خارجی کشور نیز شد. نگاه او نیز ورود سخت به تحولات بینالمللی و جهان اسلام و صدور انقلاب به زور اسلحه بود.
برای این رویه فارغ از مصداقهای داخلی، نمونههای خارجی هم میتوان مثال زد. نزدیکترین مصداق خارجی گزینه انتخاب جنگ را میتوان عراق دوره رژیم بعث دانست. صدام در سالهای نهچندان دور دستکم دو بار –جنگ با ایران و اشغال کویت- سر ملتش را با گرایشهای جنگطلبانه به باد داد.
جمله مهم و کلیدی اظهارات آبه شینزو در تهران که حتی از چشم بسیاری از رسانهها جامانده، اعتراف نخستوزیر ژاپن به خوی تحمیلگری آمریکاست؛ جایی که او میگوید آمریکا میخواهد خواستههای خود را به دیگر کشورها تحمیل کند. وقتی چنین کسی از آمریکا چنین توصیفی دارد، شاید لازم به مقدمهچینی و توضیح اینکه آمریکا زیادهخواه است، نباشد و مرور خواستههای امروزشان از ایران شامل شرطهای ۱۲بندی پمپئو، برداشتن بندهای غروب برجام و وارد کردن موضوعاتی، چون برنامه موشکی و منطقهای تهران به مذاکرات، برای فهم رفتار آمریکا کافی باشد. در این بین، اما کسانی که مدافع ارائه امتیاز به آمریکا با توجیه خارج کردن بهانه از دست ترامپ هستند و این مسیر را تنها راه گذار از فروپاشی اقتصادی یا جنگ میدانند، سوای اینکه از کشف و فهم راه دیگری جز این مسیر ناتوان هستند، در ایده و رفتار خود کشور را به نقطهای هدایت میکنند که در آن نقطه نه منافع ملی کشور تامین شده نه مولفههایی، چون استقلال و آزادی و نه حتی توسعهای که از مسیر رابطه با آمریکا دنبال آن هستند. اما چرا این مولفهها در مسیر
مدافعان مذاکره و کوتاه آمدن و به عبارت دیگر همان سازش با آمریکا، پیش از هر چیز، از قدرت ایالات متحده که اساسا مبتنیبر تصور صحیحی از توانمندیهای داخلی، شرایط منطقه و تواناییهای این کشور نیست، هراسان و وحشتزده هستند؛ ترسی که صرف وجود آن، حتی در صورت ابراز نکردنش هم تا حد زیادی توان اقدام و تلاش برای حفظ منافع ملی را از کشور میگیرد.
این طیف با تولید و توزیع ترس در فضای رسانهای، امنیت روانی جامعه و به تبع آن ثبات کشور را نیز هدف قرار میدهد و این اولین موهبتی است که آنها با قرار گرفتن در پوزیشن توسعهدهنده ناامنی، خواسته یا ناخواسته از ایران سلب میکنند.
آغاز مذاکره در چنین بستری بیش از هر چیز پیغام ترس را به دستگاه محاسباتی آمریکا مخابره میکند؛ ترسی که تجربیات بینالمللی نشان میدهد نتیجهاش روشن است و فرجام آن عقبنشینیهای پیدرپی، واگذاری مولفههای قدرت ملی و درنهایت بالا بردن پرچم سفید خواهد بود.
مدافعان سازش از آنجا که از یک سو ذهنیت صحیحی از برگهای برنده ایران ندارند و از دیگر سو به واسطه خطای محاسباتی در تحلیل توانمندی حریف، از موضع ضعف به آن مینگرند، قاعدتا به دنبال تنشزدایی به هر قیمتی و به عبارت دیگر آرام کردن آمریکا در مذاکره هستند؛ موضوعی که از نگاه آنها حتی مسامحه درباره بخشهایی از منافع ملی را هم - با این استدلال که مذاکره یعنی معامله و بدهوبستان- توجیه میکند.
مساله بعدی آن است که سازش با زیادهخواه و معامله با آن بر سر منافع ملی، برخلاف تصور برخی، حتما نتیجه برد- برد به همراه نخواهد داشت. این رویه آنچنانکه در برجام مشاهده شد، انتظارات و مطالبات کشور را برآورده نکرد و این در شرایطی بود که تجربه نشان داد ما در مذاکرات هم از بسیاری خواستههای خود کوتاه آمدیم؛ هم به برخی محدودیتها تن دادیم و هم درنهایتا این رویه باعث رفع تحریم نشد. همه اینها یعنی در پایان مسیر سازش و کوتاه آمدن دربرابر دشمن، بیش از هر چیز امنیت کشور به مخاطره خواهد افتاد؛ اتفاقی که اگرچه در وهله اول تبعات جنگ را به همراه ندارد، اما خود فینفسه میتواند زمینه جنگ نظامی علیه کشور را فراهم آورد.
به حاشیه رفتن استقلال کشور اتفاق دیگری است که تحقق آن فاصله زیادی تا سازش ندارد؛ کشوری که نمیتواند خود رأسا سرنوشتش را تعیین کرده و خوب و بد منافع ملیاش را تعریف و پیگیری کند، هرگز نخواهد توانست منافع مردمش را مطابق خواست عمومی محقق کند و مجبور است فارغ از مصالح داخلی، گوش به فرمان کدخدا و در چارچوب اراده آن عمل کند.
بخشی از جریانهای سیاسی کشور نه از امروز که از ابتدای انقلاب مدافع تنشزدایی با آمریکا در همه سطوح و همه مقاطع بودهاند و این مسیر را مسیر مطمئنی برای آرامش، رفاه و توسعه اقتصادی میدانند. نهضت آزادی و جریان ملی- مذهبی از جمله این جریانها هستند. سران نهضت آزادی در دولت موقت در شرایطی که تنها چند ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود، بدون اطلاع امام در الجزایر با زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کاخ سفید به گفتگو نشستند. اول نوامبر ١٩٧٩ ابراهیم یزدی در این دیدار بود و بعدها در توصیفش از جلسه گفت برژینسکی را بسیار زیرک و باهوش یافته است. پس از این مذاکره، اما نهتنها ایده سازش پاسخگوی حل مشکلات نبود، که جاسوسیها و توطئهها با قوت بیشتری ادامه یافت و چندی بعد وارد فاز جدیدی هم شد. از نوامبر ۱۹۷۹ و با قانون «کنترل صدور تسلیحات نظامی»، اولین تحریمهای ایران آغاز شد و چندی بعد با فرمان اجرایی برقراری وضعیت اضطراری ملی درمورد ایران وارد مرحله جدیدی شد و ادامه یافت. تجربه بعدی مربوط به دوران جنگ تحمیلی است؛ زمانی که چند مقام ایرانی بدون اطلاع رهبری وارد مذاکره با رابرت مک فارلین، مشاور امنیتی ریگان و اولیور نورث از مسئولان کاخ سفید شدند تا بتوانند با حلوفصل ماجرای گروگانهای آمریکایی در لبنان از آمریکا اسلحه بخرند؛ اتفاقی که نهتنها برای ایران سودی نداشت که ریگان با صدور دستور ویژه (۱۲۶۱۳) بر تحریمهای ایران افزود و بعدا با حمله به ایرباس ایرانی ۲۹۰ ایرانی را در خلیجفارس به شهادت رساند. تجربه سازش در ایام دولت اصلاحات باز هم تکرار شد، زمانی که دولت وقت با ایده تنشزدایی با آمریکا تئوری گفتوگوی تمدنها را مطرح و رئیس آن حتی آبراهام لینکلن را هم «شهید» عنوان کرد. پاسخ این اقدام، اما محور شرارت خوانده شدن از سوی آمریکا و سپس قرار گرفتن در میانه دو جنگ بود؛ اول حمله به افغانستان در شرق ایران و سپس جنگ با عراق در غرب. در این دوره البته تحریمهای علمی ایران نیز آغاز شد. دوران اوبامای مودب و باهوش و مایل به مذاکره، اما دوران پرچالشتری برای ایران بود، چراکه با وجود آغاز مذاکرات بلندمدت و صادقانه از سوی ایران که به برجام منتج شد، آمریکا متعددترین و جدیترین تحریمهای تاریخ را علیه ایران اعمال کرد.
درست زمانی که آمریکا کدخدای جهان نامیده میشد و برای حل مشکل آب خوردن کشور مسیر سازش و مذاکره انتخاب شده بود، آمریکاییها در حال توطئه بودند و نهتنها علناً فریب و نیرنگ را قسمتی از DNA ایرانیان دانستند، بلکه طرح تقسیم و تجزیه ایران را نیز در اتاقهای جنگ خود طراحی میکردند.
یک سال بعد از خروج آمریکا از برجام و انفعال محض اروپا، کاسه صبر ایران نیز لبریز شد و دولت تصمیم گرفت به فرآیند اعتماد به طرف اروپایی خاتمه دهد. بر همین اساس ایران استراتژی کاهش تعهدات برجامی را در دستور کار قرار داد و در این مسیر درست در سالگرد خروج آمریکا از توافق هستهای، شورای عالی امنیت ملی با صدور بیانیهای اعلام کرد اجرای برخی اقدامات در چارچوب برجام را متوقف میکند. این تصمیم با نامه مستقیم حسن روحانی به اطلاع رهبران بریتانیا، فرانسه، آلمان، چین و روسیه رسید و به آنها ۶۰ روز فرصت داده شد تا تعهدات خود را در قبال توافق هستهای بهویژه در حوزههای بانکی و نفتی عملیاتی کنند.
بر این اساس ایران اعلام کرد دیگر به محدودیتهای مربوط به نگهداری ذخایر اورانیوم غنیشده و ذخایر آب سنگین متعهد نخواهد بود و در صورت تامین نشدن مطالباتش در پایان مهلت تعیینشده، محدودیتهای مربوط به سطح غنیسازی اورانیوم و اقدامات مربوط به مدرنسازی رآکتور آب سنگین اراک را نیز کنار خواهد گذاشت. خط و نشان تهران برای پایتختهای اروپایی، پکن و مسکو، به همین اندازه متوقف نماند و نسبت به این موضوع تصریح شد که اگر تغییر خاصی در شرایط پدید نیاید، ایران مرحله به مرحله اجرای تعهدات دیگر را نیز متوقف خواهد کرد. این تندترین واکنش رسمی ایران به طرفهای برجام از زمان انعقاد توافق هستهای بود و واکنشهای بعد از آن نشان داد پیامی که باید مخابره میشد، خیلی خوب دریافت شده است. کار البته به همین جا ختم نشد و تهران سورپرایزهای دیگری هم برای غرب داشت.
تنها هشت روز بعد، سخنگوی سازمان انرژی اتمی با حضور در نطنز خبر داد که ظرفیت تولید محصول غنیسازی کشور بدون اضافه کردن سانتریفیوژ به حدود چهار برابر افزایش یافت؛ اتفاقی که نشان میداد دولت تصمیم خود را گرفته و جدیتر از آنچه تصور میشد، عزمش را جزم کرده تا این بار به رویه کنونی حاکم بر برجام خاتمه دهد. این یعنی خط و نشان ۱۸ اردیبهشت، تفاوتهایی جدی با گلایههای مرسوم قبلی داشته و قرار است بهطور جدی جایگزین لبخندهای دیپلماتیک گاه و بیگاه پیشین شود. بر همین اساس دیروز در دومین گام، سخنگوی سازمان انرژی اتمی آغاز شمارش معکوس برای عبور از سقف ۳۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنیشده را اعلام کرد. کمالوندی با اشاره به تعلل یکساله اروپا، درباره مرحله دوم اقدام ایران برای کاهش تعهدات نیز گفت: «اروپاییها بدانند، اگر دو اقدامی که ما در مرحله اول انجام دادیم زمانبر بود، در مرحله دوم اقدام ایران بهخصوص در افزایش میزان غنیسازی بالای ۶۷/۳ درصد اینطور نیست و شاید در یکی دو روز این کار را انجام دهیم.» سخنگوی سازمان انرژی اتمی البته این را هم گفت که اقدام ایران تعلیق تعهدات بوده و به مجرد اینکه طرفهای برجام تعهدات خود را انجام دهند، ایران نیز تعهداتش را از سر خواهد گرفت، اما تصریح کرد که «اروپاییها فکر نکنند بعد از ۶۰ روز، بار دیگر فرصت ۶۰ روزه خواهند داشت.» به گفته کمالوندی، «با توجه به اینکه ایران کالندریهای رآکتور قبلی را دارد، به سرعت میتواند رآکتور قبلی را راهاندازی کند، لذا هرگونه توقف در همکاری برای ساخت رآکتور جدید باعث بازگشت ایران به رآکتور سابق و فرآیند تولید پلوتونیوم خواهد شد.»
پاکستانیها بعد از استقلال خود از هند در سال ۱۹۴۷ و در هنگامه تعیین راهبردهای سیاست خارجی با دوگانه ارتباط با شوروی یا آمریکا مواجه شدند و در نتیجه پیشگامی آمریکا و حمایتهایی که در همان روزهای نخست استقلال به سمت اسلامآباد روانه شد، پاکستانیها اولین گام سیاست خارجی خود را در تحکیم روابط خود با ایالات متحده آمریکا برداشتند، هرچند هیچگاه گمان نمیکردند مسیری که با اختیار آغاز کردند، روزی برای آنها با چالشهای فراوانی همراه شود و حتی اجازه تغییر مسیر را به آنها ندهد. پاکستان در این سالها برای اینکه بتواند هرچه بیشتر مشکلات اقتصادی و نظامی خود را مرتفع سازد، ابتدا به سازمان پیمان آسیای جنوب شرقی و سپس به سازمان پیمان مرکزی (سنتو) پیوست و در نتیجه توانست کمکهای قابلتوجهی دریافت کند و بهعنوان متحد بزرگ آمریکا در منطقه تعریف شود. از این ایام، اما بیش از ۱۰ سال نگذشته بود که درگیریهای پاکستان و هند در دهه ۱۹۷۰ آغاز شد و پاکستانی که انتظار پشتیبانی و حمایت آمریکا را میکشید، ناگهان پشت خود را خالی دید و چندی بعد تحت تحریمهای آمریکا هم قرار گرفت.
این اتفاق درس بزرگی برای پاکستان شد و این کشور تلاش کرد مسیر خود را تغییر دهد، اما با اتفاقی جدید دوباره مجبور شد روابط خود را با آمریکا تقویت کند. اشغال افغانستان در سال ۱۹۷۹ از سوی شوروی همزمان هم باعث هراس آمریکا از گسترش کمونیسم در جهان شد و هم پاکستانیها را تهدید کرد و لذا دوباره روابط آمریکا با پاکستان را تقویت کرد. کمک اقتصادی ۲/۳ میلیارد دلاری آمریکا به پاکستان در سال ۱۹۸۱ با وجود آنکه برای پاکستانیها مهم بود، اما هیچگاه باعث تقویت بنیه اقتصادی این کشور نشد و صرفا گسترش بخشی از توان نظامی این کشور را در پی داشت. بعد از فروریختن شوروی، اما آمریکا دوباره پاکستان را فراموش کرد و پاکستانیها که مسیر رشد خود را در دایره تحکیم روابط با آمریکا میدیدند، در حالت تعلیق باقی ماندند تا شاید دوباره آمریکا به سراغشان بیاید. چند سال بعد از این ایام و پس از وقایع سال ۲۰۰۱ در آمریکا، منطقه درگیر حمله نظامی به افغانستان شد. آمریکا در این ایام روابط خود را با پاکستان دوباره تقویت کرد تا بتواند از ظرفیت این کشور برای حمله به افغانستان بهره ببرد. آنها البته این بار حتی کمکهای مالی قابلتوجهی هم به پاکستان نکردند و نتیجه حضور نظامی آمریکا در این کشور توسعه ناامنی و حتی بمبارانهای پیاپی مردم توسط نظامیان ایالات متحده به بهانه مبارزه با تروریسم بود. حالا پاکستان مانده با اقتصادی ضعیف، کشوری توسعهنیافته و البته ناامن. در این سالها آمریکاییها نهتنها کمکی به توسعه اقتصادی پاکستان نکردهاند، بلکه با تمام حسننیت اسلامآباد در قبال FATF، هر روز بر خواستههای خود برای افزایش شفافیت و ارائه اطلاعات افزودهاند.
مصر
مصر هم یکی از تجربههای درسآموز خط سازش تلقی میشود. مقاومت جمال عبدالناصر در برابر اسرائیل و آمریکا زبانزد خاص و عام بود و رئیسجمهور این کشور را به چهرهای محبوب در جهان عرب تبدیل کرده بود. رویه ناصر، اما در سالهای پس از مرگ او ادامه نیافت و با حضور انورسادات در رأس ساختار سیاسی این کشور، جهتگیریهای آن در حوزه بینالملل به کلی متفاوت شد. سادات با این جمعبندی که مردم کشورش دیگر از درگیری چنددههای با اسرائیل خسته شدهاند، درصدد برآمد مسائل مصر و اسرائیل را این بار از طریق مذاکره حلوفصل کند. او بعد از ۱۲ روز مذاکره محرمانه با اسرائیل که با میانجیگری آمریکا تدارک دیده شده بود، توافقی را امضا کرد که به پیمان کمپ دیوید شهره شد.
این توافق البته عاقبت خوشی را برای مصر رقم نزد و آن را برای همیشه در موقعیت ضعف و انفعال دربرابر دشمن شماره یک جهان اسلام قرار داد. این اتفاق درست همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی مسیر متفاوتی را برای مصر رقم زد. به بیان دقیقتر هر دو کشور از یک نقطه، اما با رویکردهایی صد درصد متضاد، دوره جدیدی را آغاز کردند که تا امروز هم ادامه یافته. مصر، اما هیچگاه روی توسعه، پیشرفت، ثبات و دستاوردهای انقلاب ایران را به خود ندید و مردم آن همچنان رسیدن به موقعیت امروز جمهوری اسلامی ایران را در رویاهایشان دنبال میکنند.
لیبی
لیبی از جمله کشورهایی بود که پای میز مذاکره با آمریکا نشست و به خواستههای آن تن داد تا بلکه قدری از مشکلات داخلی و اقتصادیاش کاسته شود. این درحالی بود که قذافی هم مثل خیلی دیگر از حکام جهان، در سالهای قبل نام خود را در ردیف مخالفان سیاستهای آمریکا جای داده و از خود چهرهای ضدآمریکایی و حامی جنبشهای آزادیبخش به تصویر کشیده بود؛ رویکردی که البته هزینههای قابلتوجهی را هم به همراه داشت و باعث اعمال تحریمهای آمریکا و قطعنامههای تحریمی سازمان ملل علیه این کشور شد. قذافی، اما در مواجهه با این فشارها خیلی دوام نیاورد و مقاومت او خیلی زود شکسته شد. او درنهایت به بهانه «اقتصاد مرفه»، پای میز مذاکره بر سر توان هستهای و موشکی خود نشست و تنها ۶ روز بعد از دستگیری صدام حسین اعلام کرد که برنامه هستهای خود را متوقف کرده و از بازرسیهای بینالمللی در این خصوص استقبال میکند.
این البته اتفاقی نبود که یکشبه افتاده باشد و فشارهای بینالمللی در ابتدا لیبی را برای مذاکرات پشت پرده با آمریکا با هدف رفع تحریمها متقاعد کرد؛ مذاکراتی که به مرور علنی هم شد و حتی پای وزیر خارجه آمریکا را به طرابلس باز کرد. سرانجام در سال ۲۰۰۳، وزیر خارجه لیبی اعلام کرد کشورش برای جمعآوری تجهیزات هستهای خود و تحویل آنها به آمریکا آماده است. واگذاری مولفههای قدرت ملی فقط محدود به تعطیلی توانمندیهای هستهای نبود و یک سال بعد قذافی برای جلب رضایت غرب، برنامه موشکی ۲۰ ساله این کشور برای دستیابی به موشکهای قارهپیما را هم متوقف کرد. این رویه، اما نهتنها اقتصاد مرفه را برای مردم لیبی به ارمغان نیاورد که در سالهای بعد و با حمله نظامی آمریکا و همپیمانانش به آن یک ویرانه از این کشور روی دست آنها گذاشت.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/