به گزارش خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان، کارمن دختری دورگه از پدر سوئیسی و مادر ایرانی بسیار اتفاقی عروس خانواده بن لادن ها شد. وی در کتابی پرفراز و نشیب تحت عنوان "Inside The Kingdom: My Life In Saudi Arabia"/ (در قلمرو پادشاهان: زندگی من در عربستان سعودی) از خاطرات خود طی زندگی کنار خانواده یک تروریست مشهور نوشت.
عروس ایرانی خاندان مرموز بنلادن همسر برادر اسامه بود. این زن در قسمتی از کتاب خود نوشته است:
فوزیه خواهرشوهرم را بهتر از تمام خانواده میشناختم، او به نقش پرابهت خود در خاندان مشرف بود و خود را زیباترین زن در میان بنلادنها تصور میکرد. همیشه در تلاش برای برقراری یک رابطه نزدیک با او بودم اما هیچ گاه چنین چیزی اتفاق نیفتاد. او همیشه به روابط من و همسرم حسودی میکرد و از تمام مکرهایش برای فریب برادرانش مطلع بودم. به نظر من اعضای یک خانواده باید روابط بیشیلهپیلهای با هم داشته باشند. مثلاً من خواستههایم را مقابل همسرم یسلام به سادگی مطرح میکردم اما متاسفانه فوزیه این طور نبود. او مانند اغلب زنان سعودی با استفاده از نقشههای حیلهگرانه برای برآورده کردن نیازهایش اقدام میکرد. در عربستان زنان هنگامی که هوای مسافرت به سرشان میزد، تظاهر به بیماری میکردند و با بهانه نبودن پزشک حاذق در کشور راهی سفر میشدند. همچنین برای به دست آوردن پول توجیبی بیشتر، مثلاً یک قبض پرداختشده را بهانه میکردند. به یاد دارم روزی قصد فرستادن هدیهای برای دوستم را داشتم و همسرم دویست هزار ریال سعودی معادل پنجاه هزار دلار آمریکا به من داد. قرار بر این شد برای رفیقم طلا بخرم و پس از خرید، شصت هزار ریال اضافه آمد. من باقیمانده پول را به یسلام پس دادم و این صحنهای بود که موجب حیرت خواهرشوهرم شد.
بیشتر بخوانید: ناگفتههای زنی ایرانی که عروس بنلادنها شد/ از همجنسبازی شاهزادگان سعودی تا بلایی که اسامه بر سر نوزاد شیرخوار آورد + تصاویر
فوزیه با دیدن این کار به من گفت: شوهرت این مبلغ را به تو داده بود و نباید باقی آن را بازمیگرداندی. من و او از دو دنیای متفاوت بودیم، شاید محیطی که فوزیه در آن رشد یافته بود او را این گونه بار آورده بود. به عبارتی نظام مردسالارانه عربستان زنان را ناگزیر به استفاده از حیله و مکر میکرد. فوزیه به خوبی راههای مرعوب ساختن دیگران و رسیدن به خواستههایش را میدانست. او هم مانند دیگر زنان سرزمینش دنیای تهی خود را با چشم و همچشمی و خریدهای غیرضروری پر میکرد. یک بار همسرم برایم گردنبندی خرید و فوزیه هم فوراً از شهر لنگه آن را برای خود تهیه کرد.
قرار بود خواهرشوهرم با پسری بیست و هفت ساله به نام مجید ازدواج کند. من و یسلام از این پسرخوش اخلاق که دقیقاً از لحاظ شخصیتی نقطه مقابل فوزیه بود، خوشمان میآمد. شاید این جوان مهربان تنها فرد مناسب برای متعادل کردن اخلاق فوزیه بود. یک بار مجید واقعاً از رفتار او با خدمتکار پیر خانه خجالتزده شد. فوزیه هیچ وقت از خدمتکاران تشکر نمیکرد و سر آنها فریاد میکشید.
مجید شاید میتوانست با بزرگمنشی خود او را تغییر دهد اما مصیبتی غیرمنتظره امانش نداد. او عاشق خودروهای مسابقهای بود و برای خودش یک فرومولا وان سبز رنگ خرید. وقتی ماشین را برایش در خانه آوردند با هیجانی غیر قابل توصیف سریعاً پشت آن نشست. شتاب خودرو بسیار بالا بود و در نخستین حرکت به سوی درب خروجی گاراژ چنان از جا کنده شد که سر مجید با شدت به میله پشت صندلی برخورد کرد. جوان بیچاره در لحظه از هوش رفت. مجید چند ساعت بعد در بیمارستان به هوش آمد و سرش به خاطر شکستن بخیه خورد. چند جراح مغز از لندن برای بررسی و درمان او آمدند اما دیگر دیر شده بود. در کمال ناباوری مغز مجید از کار افتاده بود.
طی یک ماه بدنش سرد شد و همه چیز تمام! جنازهاش را در پارچهای ساده پیچیدند و هنگام طلوع آفتاب او را به گوری گمنام در دل صحرا به خاک سپردند. وهابیها مردههایشان را اینگونه و بدون حضور حتی یک زن خاک میکردند.
طبق رسم سعودیها باید سه روز در خانه مادر مجید میماندیم. فوزیه در مراسم عزاداری آرایش غلیظی کرده و بالای مجلس نشسته بود. مادر مجید از او پرسید چیزی نیاز ندارد و فوزیه که تازه زایمان کرده بود گفت یک شکمبند میخواهم. باورم نمیشد که در چنین شرایطی فقط به فکر ظاهرش بود. عجیبتر آنکه وقتی او را دلداری میدادم با خونسردی گفت: این خواست خدا بوده، شاید اگر مجید زنده میماند، مرا طلاق میداد. شایدم هم فرزندم را با خود میبرد.
یکی از خواهران مجید خیلی بیتابی میکرد و من با نگرانی دربارهاش با فوزیه صحبت کردم. خواهرشوهرم در این لحظه به من گفت: در پنج سال گذشته او را به اندازه انگشتانم هم ندیدهام، چطور این گونه از خود ادا درمیآورد.
روزی یکی از برادران همسرم یسلام فوت کرد. فوزیه مدام دور مادرش میچرخید و با ناله میگفت: آه مادر بیچاره و غم دیدهام. من هم با دیدن این صحنه طاقت نیاوردم و گفتم: چند سالی است که مادرت آن برادر کذایی را ندیده است. در آن لحظه فوزیه نگاهی به من کرد که یخهای قطب هم از خشمش آب میشد و این بود آغاز نفرتورزی او نسبت به من.
به یاد میآورم هنگام خروج ما از خانه "ام مجید"، فوزیه عروسش تکه کاغذی به دست آن زن مهربان رساند. یکباره اخمهای مادر مجید در هم رفت و بعد فهمیدم که در آن کاغذ نوشته شده بود: دو هزار ریال حقالزحمه آشپزی من است که در سه روز عزاداری پسرت برای مهمانان تو کار کرده است. دستمزد آشپز مرا برایم بفرست!
واقعاً هنگام اطلاع از محتوای کاغذ دلم میخواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.
ادامه دارد...
کسانی که به بهانه مذهب ازآل سعود طرفداری میکنند بخاطرخدا و وجدانشون این فاسدهای متحجررا که از زن این فرشته زمینی اینگونه بهره برداری منفی میکنند؛رهاکنند وازافشای هویت مخوف ذاتیشون درحدتوان دیگران را آگاه کنند...
بدانیم رفتارفوزیه(همزادقطام...)ازعقده وکمبود وظلمی که درخانواده دیده و... نشات گرفته و"ازکوزه همان طراود که دراوست"
کسانی که مراقب هستند به مراقب کمتر تحت تاثیر افکار و رفتار "زن" امروزی قرار خواهند گرفت
مراقب باشیم