به گزارش خبرنگار سیاست خارجی گروه سیاسی با شگاه خبرنگاران جوان، تصمیم رئیس جمهور آمریکا مبنی بر انتقال سفارت این کشور از تل آویو به بیت المقدس؛ پازل نهایی اهداف سلطه جویانه آمریکا را تکمیل کرد. دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا همان طور که در مبارزات انتخاباتی خود این وعده را به سران رژیم صهیونیستی داده بود که سفارت آمریکا را از تل آویو به بیت المقدس انتقال خواهد داد، در مسیر عملیاتی آن گام برداشت، تا آرزوی چند ساله صهیونیستها مبنی بر عملی کردن نقشه نهایی و تسلط بر قدس شریف محقق شود. چراکه با عملی شدن این وعده و تاسیس یک سفارت خانه در بیت المقدس این منطقه به طور سیاسی به اشغال صهیونیستها در میآید و از این پس مسلمانان فلسطین شرایط سخت تری را متحمل خواهند شد.
طی اعلامیه بالفور در سال ۱۹۱۷ قیومیت انگلستان بر فلسطین آغاز و زمینه برای شروع یک بحران بی پایان در منطقه فراهم شد، بحرانی که پس از سالها همچنان منطقه غرب آسیا را آبستن حوادث متعدد کرده است. از زمان پیدایش این موجودیت نامشروع جنگها و درگیریهای متعددی بین اعراب و رژیم اشغالگر درگرفت، اما نه تنها راه به جایی نرسید بلکه عقب نشینیهای گسترده نیز صورت گرفت. شاید دلیل اینکه پس از گذشت سالها این بحران هم چنان پا برجاست و اجماعی کامل علیه آن صورت نگرفته را در پروژه "شبه میانجیگری"آمریکا یافت. مفهوم میانجیگری از جمله مفاهیم سیاسی است که در زمینه حل و فصل اختلافات و منازعات بین افراد، گروهها و کشورها مورد استفاده قرار میگیرد. معنی لغوی واژه "میانجیگری" وساطت بین دو یا چند طرف است.
از نظر اصطلاحی یکی از شیوههای سیاسی- دیپلماتیک حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات است که در آن طرف ثالث که یک کشور، سازمان و یا شخصیت معروف بین المللی است به منظور پایان دادن و کاهش مناقشه بین دو طرف درگیر اعم از دو کشور یا بین دولت مرکزی با گروههای مخالف آن مداخله میکند و به طور دوستانه موضوعات مورد مذاکره بین آنها را پیشنهاد میکند. در میانجگری طرف ثالث علاوه بر آن که زمینه آغاز مذاکراه بین طرفین درگیر را فراهم میکند خود نیز در روند مذاکرات شرکت دارد و حتی راه حلهایی نیز به طرفین پیش نهاد میکند. با توجه به این تعریف دولت میانجی بدون هیچ سوگیری سعی خواهد کرد بین طرفین درگیر که در اینجا اعراب؛ فلسطینیان و رژیم صهیونیستی است زمینه صلح وآشتی را فراهم کند، اما آیا واقعا آمریکا چنین نقشی را ایفا کرده است؟
شاید بتوان نام" پروژه شبه میانجیگری" و یا "میانجیگری سیاسی" را برای رفتار آمریکا در قبال این موضوع انتخاب کرد. در طول این سالها آمریکا خود را به عنوان یک دولت میانجی معرفی کرد و با شعار اینکه به دنبال ایجاد صلح در خاورمیانه و روابط اعراب با رژیم صهیونیستی است پیمانهای متعددی را به امضا رساند. از جمله این پیمانها کمپ دیوید و اسلو است که حقیقتا بر رهبران غرب گرای منطقه تحمیل شد تا زمینه حضور رژیم غاصب بیش از پیش محکمتر شود. اگر در پیمانهای منعقد شده بین انور سادات رئیس جمهور وقت مصر و یاسر عرفات رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین با روسای جمهور وقت آمریکا یعنی کیلینتون و کارتر نگاهی بیندازیم نکته محوری پیشبرد اهداف و منافع سلطه جویانه است.
آمریکا از شکل گیری یک واحد جدید در منطقه غرب آسیا که بتواند به عنوان متحد منطقه روی آن حساب کند استقبال کرد. به خصوص با آغاز جنگ سرد و جلوگیری از نفوذ کمونیسم وجود یک موجودیت متحد غرب گرا در نزدیکی مرزهای شوروی سابق منافع را به خوبی تامین میکرد. پس از پایان جنگ سرد نیز حضور چنین متحدی میتوانست اهداف منطقه ای آن را به عنوان قدرت برتر جهانی تامین کند؛ پس ورود به مسئله اعراب و اسرائیل و پیش بردن منافع اصلی خود در پوشش جذاب و مهیج میانجیگری و صلح ساز چندان هم بی معنا نبود. آمریکا با بازی در نقش میانجیگر باید حضور رژیم صهیونیستی در منطقه را تثبیت میکرد برای این کار باید چند گام اساسی بر میداشت:
۱- گام اول مربوط به دعوت طرفین به میز مذاکره از سوی آمریکا بود؛ این کار دو پیام مهم داشت یکی اینکه با حاضر شدن طرفین بر سر میز مذاکره در نهایت باید امتیازاتی رد و بدل میشد که با میانجی بودن آمریکا معلوم بود پایان این امتیازات چه خواهد شد، دیگر آنکه به رهبران عرب میقبولاند باید رژیم صهیونیستی را به عنوان یک واحد جدید بپذیرند، همچنین کسی که آن سوی میز مذاکره نشسته است یک واحد مستقل و دارای حاکمیت است. پس طرح ریزی مذاکره اولین و مهمترین گام اساسی در شکل دادن به منافع بود.
۲- دومین گام مربوط به ایجاد انشقاق و برهم زدن اجماع موجود در بین رهبران منطقه بود که با شروع مذاکرات کلید خورد و با گذشت زمان اختلاف نظرها به قدری عمیق شد که ایجاد اجماع غیر قابل تصور به نظر رسید. به این ترتیب دید گاه یکسان و اجماعی اولیه به قهقرا رفت و آتش خشم اولیه که میراث رهبران ناسیونالیستی هم، چون جمال عبدالناصر بود فروکش کرد.
۳- سومین مرحله مربوط به دامن زدن به گسلهای موجود در روابط بین کشورهای منطقه بود. نمود اصلی این هدف را میتوان در امنیتی جلوه دادن ایران بین کشورهای منطقه دید. ایجاد گسل عرب، عجم و شیعه، سنی فرصت مناسبی برای سرمایه گذاری آمریکا فراهم میکرد. این گام با هدف کلیشه سازی مسئله فلسطین بود تا توجه کشورهای مسلمان منطقه به موضوعات جدید، جنگهای داخلی و تروریسمهای صادراتی هم، چون داعش متمرکز شود.
۴- آخرین گام مربوط به زمینه سازی شکل گیری روابط کشورهای عرب مسلمان با رژیم صهیونیستی بود. این امر با هدف تضعیف محور مقاومت صورت گرفت تا کشورهای مخالف رژیم صهیونیستی در انزوای کامل قرار بگیرند و گستره دخالت آمریکا با هدف بهره برداری سیاسی وسیعتر شود. این گام در دولت ترامپ به خوبی پیگیری شد، امتیازدهی به رهبران مرتجع و تشنگان قدرت در منطقه هم، چون ولیعهد جوان سعودی موجب شد رقابت برای ایجاد ارتباط با اسرائیل به دغدغه شماره یک آنها بدل شود، تا بتوانند امتیازات بیشتر و حمایت گسترده تری را از سوی آمریکا داشته باشند.
کشتاری که در یمن صورت میگیرد اگر توسط هر کشور دیگری رخ میداد، مطمئنا واکنشهای تندی را از سوی مجامع بین المللی در پی داشت. به همین دلیل چراغ سبز برخی رهبران منطقه در به رسمیت شناخته شدن بیت المقدس که یک مکان بین المللی است، به عنوان پایتخت و محل سفارت آمریکا چندان قابل اغماض نیست.
طی شدن این گامها در نقش میانجیگری از سوی آمریکا ارمغانی جز سازش و گردن نهادن به خواست طرف مقابل نداشته، در نتیجه انتقال سفارت از تل آویو به بیت المقدس پازل نهایی آمریکا برای شکل دادن به یک اتحاد منطقهای در غرب آسیا را با هدف توسعه فعالیتهای استکباری و سلطه جویانه تکمیل میکند.
انتهای پیام /
مرگ برهرسه تاشون
مرگ براستنداد و ظلم وستم جهانی آمریکا و عربستان و رژیم رذل اسراییلی انگلیسی