به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعرانمان درباره امام سجاد (ع ) شعر سرودند.در اینجا این اشعار را بخوانید
علی اكبر لطیفیان
كوچه های مدینه و بوی
زخمهای تنی كه می آید
چشم های سپید یعقوب و
بوی پیراهنی كه می آید
مرد سجاده ای كه درك نكرد
هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر كوفه نداد
هیچ كس پاسخ سلامش را
تا عزاداریش شروع شود
دیدن شیرخواره ای كافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد
دیدن گوشواره ای كافی ست
وقت افطار كردنش هر شب
تا كه چشمش به آب می افتاد
تشنگی ضریح لب هایش
یاد طفل رباب می افتاد
من نمی دانم این كه خاكستر
چه به روز سر امام آورد
زیر زنجیر پیكر زردش
معجزه بود اگر دوام آورد
گیرم از دست كوفه راحت شد
سنگ طفلان شام را چه كند؟
گیرم از دست كوچه سنگ نخورد
مردم پشت بام را چه كند؟
تا كه این مرد قافله زنده ست
حرفی از طفل كاروان نزنید
پیش این مرد گریه، جانِ حسین
حرفی از چوب خیزران نزنید
قاسم نعمتی
دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را
در یک غروب سرخ بلای عدیده را
با ناله ام زمین زمان گریه می کتد
از مادر ارث برده ام این اشک دیده را
من با همین لبان خودم نیمه های شب
بوسه زدم گلوی بریده بریده را
یعقوبم و به دست خودم بین بوریا
چیدم به گریه یوسف پیکر دریده را
یادم نمی رود که چگونه مقابلم
بستند دست عمه قامت خمیده را
یادم نمی رود سر شب لحظه فرار
فریادهای دختر گیسو کشیده را
هنگام جابه جائی سر روی نیزه ها
دیدم شکاف حنجر و خون چکیده را
لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد
دیدم سپاه روی بدنها دویده را
یک تار موی عمه ما را کسی ندید
پوشانده بود نور حسین این حمیده را
بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی
خون کرده صحنه ای دل محنت کشیده را
دشمن کنیز خواست و دیدم به چشم خویش
طفل یتیم و وحشت و رنگِ پریده را
محسن حنیفی
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد
او سید البکاء حسینیه ی خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
صفحه به صفحه ادعیه های صحیفه اش
ناگفته های مرثیه بود و کتاب شد
عمری ز داغ روضه سخت تنور سوخت
ذره به ذره یاد لب تشنه آب شد
عکس غروب روز دهم بین چشم او
با عکس آن هلال سر نیزه قاب شد
یادش نمیرود بدن بی سر حسین
یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد
رگهای روی حنجر زخمی گواه بود
در بردن سر پدر او شتاب شد
سینه زده برای تنش مثل بادها
وقتی که نوحه خوان تنش آفتاب شد
دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت
او روضه دار دائم طفل رباب شد
....خاک فلک به روی سرم که نوشته اند
با دست بسته وارد بزم شراب شد
قاسم صرافان
مثل من هیچکس در این عالم؛ وسط شعلهها امام نشد
در شروع امامتش چون من؛ اینقَدَر دورش ازدحام نشد
لشکری از مغیره میآمد، خیمه غارت شد و در آتش سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی اینقَدَر گرم احترام نشد
روضه از این شدیدتر هم هست: لحظهای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما... خواستم پا شوم ز جام، ... نشد
به لب تشنهی علیاصغر، به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری؛ اینقَدَر تشنه در نیام نشد
رفتن شاهزادهای چون من به اسیری به یک طرف، اما
در سفر اینقَدَر غُل و زنجیر؛ گردن بنده و غلام نشد
تلّ و گودال و نعل و علقمه ...آه ! ذوالجناح و لب و گلو... انگار
مثل زینب کسی دلش اینقدر؛ خون ز تکرار حرف لام نشد
آه! زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر اینکه با شمر همکلام نشد
این چهل سال گریهام شاید از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمّه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد
دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیدهام حسین ! اما؛ هیچ جایی شبیه شام نشد
چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر
نان و خرما حلال بود اما سنگانداختن حرام نشد
غل و زنجیر و رشته بر گردن، یک نفس بادهی بلا را من
سرکشیدم تمام، اما شکر ! سفر عشق ناتمام نشد
محمود ژولیده
من یادگار دشت کربلایم
آزادۀ صحرای نینوایم
من عروه الوثقای شیعیانم
من چارمین مولای شیعیانم
من حجه اللهِ پس از حسینم
من شاهد اَسرار عالمینم
بیماریِ من حکمت الهی است
بر کربلا چشمان من گواهی است
یک نیم روزه صد بلا که دیده؟
هفتاد و دو کرب وبلا که دیده؟
من دیده ام گودال قتلگه را
چشمانِ بارانیِ خیمه گه را
من دیده ام شمشیرهای بریان
زیر گلو و نعش های عریان
چون اسبِ بی صاحب به خیمه آمد
تکثیر شد فریاد وامحمد
دیدم به خیمه غارت حرم را
در شعله آل بیت محترم را
وقتی هجوم کوفیان شد آغاز
پس اولین فرمان من شد ابراز
آغاز شد با غم امامت من
تصویر شد روز قیامت من
حکم فرار از خیمه را که دادم
با یک تهاجم بر زمین فتادم
سجاده از پایم چه بَد کشیدند
سیلی به طفلان بی عدد کشیدند
آندم که من آهی ز دل کشیدم
رأس پدر را روی نیزه دیدم
معجر به سرهای کشیده معجر
با آستین دادند پوششِ سر
چون بردگان دستان ما که بستند
سرهای ما را از جفا شکستند
باید بخون می دیدم آسمان را
بر گردنم زنجیر و ریسمان را
حرمت چو از آل علی دریدند
تا می توانستند سر بریدند
روز مرا شام سیاه دادند
ما را عبور از قتلگاه دادند
وقتی همه از کربلا گذشتیم
با خون به روی قبرها نوشتیم
این کُشته های آل مصطفایند
پرپر شده گلهای مرتضایند
من دیده ام بر عمه ام جسارت
با عمه هایم رفته ام اسارت
با تازیانه همسفر شدم من
از کعب نی خونین جگر شدم من
ما را میان شعله های کینه
از کربلا بردند تا مدینه
من دیده ام شامِ غم و بلا را
کردم اقامه هر کجا عزا را
صد جا دلم شد شعله ور ولیکن
شام بلا گردید قاتل من
از مجلس نامحرمان چه گویم
از تهمت بیگانگان چه گویم
چشمان هیزی سوی خواهرم شد
لفظ کنیزی ، خاک بر سرم شد
تا آخر عمرم چنین سُرودم
ایکاش که مادر نَزاده بودم
بس دیده ام درد و بلا خدایا
عمرم شده آه و نوا خدایا
آرام جانم گریه بر حسین است
این جان خسته هدیه بر حسین است
حسن لطفي
زهر اشکي شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شده و جرعه ي آبي اين زهر
پاره هاي جگر غرق بلا را سوزاند
سينه ام بود حسينييه ي غمهاي حسين
ياد آن خاطره ها بيت عزا را سوزاند
من نه در امروز که در کربلا جان دادم
از همان روز که آتش همه جا را سوزاند
با همان تير که در حنجره اي ترد و سفيد
تارهاي عطش آلود صدا را سوزاند
از همان لحظه که مي سوختم و مي ديدم
تازيانه همه ي پيکر ما را سوزاند
خيمه اي شعله ور افتاد زمين ناگاه
چادر دختري از جنس حيا را سوزاند
واي از آن بزم که در پيش اسيران حرم
خيزران هم لب هم طشت طلا را سوزاند
ديدم آتش ز سر بام به سرها مي ريخت
گيسوان به سر نيزه رها را سوزاند
افشین علاء
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بی تو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ بربالفلق» بود
انتهای پیام/