در کنار شور و شعور عارفانه خاصی که در میان ابیات حافظ شیرازی موج می‌‌زند ردپای زمانه‌ای که این شاعر در آن زیسته است به وضوح آشکار است.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ همزمان با فرا رسیدن بزرگداشت حافظ شیرازی اگر نگاه دقیق‌تری به شعرهای این شاعر پرآوازه داشته باشیم به  نام دو حاکم شیراز برمی‌خوریم که آگاهی از آنها می‌تواند برایمان جالب باشد. یکی از آن‌ها امیر مبارزالدین محمد بود و دیگری شاه شجاع. حافظ در زمان حکومت ایلخانان مغول زندگی می‌کرد و در آن روزگار ایران به صورت ایالتی اداره می‌شد و هر شهر حاکمی داشت. امیر مبارزالدین محمد که بعدها حاکم شهر شیراز شد و حافظ از او در شعرش یاد کرده است، پس از استقلال در حکومت یزد به دفع یاغیان و راهزنان نکودری که جماعتی از مردم اطراف سیستان بودند پرداخت و قریب چهارده سال با این اقوام گرسنه مهاجم زد و خورد کرد و غالبا فاتح بود. در سال 729 امیرمبارزالدین محمد به شیراز رفته، خان قتلغ مخدوم شاه دختر سلطان قطب‌الدین قراختایی کرمان را ازدواج نموده. او مادر شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد است، عرق سلطنت ایشان به قوم قراختای می‌رسد.

در سال 734 امیرمبارزالدین محمد به سلطانیه به خدمت ابوسعید رفت و پسرش شرف‌الدین مظفر را با خود برد و ایلخان او را مورد عنایت و توجه بسیار قرار داد و به پاداش خدماتی که به انجام رسانیده بود صدهزار دینار مرسوم درباره او برقرار نمود. خلعت و سایر نشانه‌های مرحمت از قبیل کمر مخصوص و کلاه و طبل و علم به او اعطا نمود و به تشریف امیرزاده محمد مظفر ملقب گردید. در زمستان همین سال ابوسعید از آذربایجان عازم بغداد شد. میرمبارزالدین هم در رکاب او رفت و به زیارت نجف مشرف شده به یزد مراجعت کرد. در سال 736 حکومت ایلخانان مغول در ایران با فوت ابوسعید ابوسعید ابوالخیر پایان یافت. چه دیگر از خاندان مغول کسی که بتواند ممالک وسیع ایران را اداره کند پیدا نشد. بلکه دوره هرج و مرج پدیدار شد. در این گیرودار که هر کس در ناحیه‌ای سهمی از ممالک مغول را برای خود ادعا می‌کرد امیرمبارزالدین محمد مظفر هم درصدد استقلال برآمد.

در سال 740 امیر پیرحسین با کمک امیرمبارزالدین محمد که سابقه دوستی با او  داشت، شیراز را فتح کرد و حکومت کرمان را به امیرمبارزالدین محمد واگذار کرد. در سال 741 امیرمبارزالدین محمد با لشکریان خود و کمک عمال امیرپیرحسین کرمان را مسخر کرد. پس از فرار حاکم کرمان او پسر خود شاه شجاع را که طفل نه ساله‌ای بود به حکومت کرمان گماشت. شاه شجاع همان است که حافظ در اشعارش از او به نیکی یاد می‌کند. امیرمبارزالدین محمد در سال 753 جلال‌الدین شاه شجاع پسر دوم خود را به اعتبار این که از طرف مادر نسب به پادشاهان قراخنایی کرمان می‌رسانید و شاید گاهی به همین جهت خواجه او را شاه ترکان می‌نامد ولیعهد خود کرد. و در سال 754 تصمیم گرفت فارس را به تسخیر خود درآورد.

معروف است در مدت مختصری که مولانا عضد مقیم اردوی امیرمبارزالدین محمد بود پسرش شاه شجاع که عشق وافری به کسب علوم داشت شرح مختصر این حاجب را که از تالیفات مهم و معروف قاضی عضد است نزد او آموخت. شاه شجاع کم یا بیش آشنایی که با علم و ادب و نظم و نثر داشت در طی هم صحبتی با اهل فضل و ادب از قبیل قاضی عضد و غیر او و به برکت حافظه خوبی که دارا بوده به دست آورده بود. والا مدرسه و مکتب ندیده بود چنانکه حافظ او را در غزلی می‌ستاید

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت           به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

در طی محاصره شیراز، مجدالدین بند امیری که از امرای سپاه شاه شیخ ابواسحاق بود از شیراز بیرون آمده خدمت امیر مبارزالدین رسیده حکومت خفرک و مرودشت را ضمیمه حکومت کربال نمود. بعد از ورود به قلعه بند امیر نقض عهد کرد. امیرمبارزالدین محمد با فوجی به جانب او شتافت. مجدالدین گریخته با پسر بزرگ‌تر خود به شیراز برگشت اما اهل قلعه بندامیر تسلیم شدند. هر کسی نسبتی به مجدالدین داشت به امر امیرمبارزالدین محمد کشته شد. پس از تسخیر قلعه امیرمبارزالدین دوباره به تسخیر شیراز برگشت. محاصره شیراز هفت ماه طول کشید. باری امیرمبارزالدین در عزم خود سست نشده پایداری کرد و کار را روز به روز بر مردم شهر سخت‌تر می‌کرد. شاه شیخ ابواسحاق در این ماه‌های محاصره شیراز به جای آنکه هوشیار شود و چاره‌اندیشی کند بر غفلت خویش افزود. به محض آنکه امیرمبارزالدین محمد به شهر شیراز وارد شد کلوی محله دربندان نسبت به او خواست تعرضی بکند. رویس ناصرالدین عمر متوجه شد و به اشاره به امیرمبارزالدین محمد فهماند او هم ف‌ الحال کلوی محله دربندان را کشت.

در سال 755 در موقعی که امیرمبارزالدین محمد به محاصره اصفهان مشغول بود، وکیل خلیفه عباسی المعتضدلله ابوبکر که در مصر دعوی خلافت داشت، در قلعه ماروانان خدمت امیرمبارزالدین محمد رسید. امیر دعوت او را  قبول و با خلیفه بیعت کرد. قرار شد بعد از صد سال عاطل ماندن نام خلفای عباسی، سکه و خطبه به نام المعتضدبالله ابوبکر مستعصمی زینت بیابد. علمای فارس و کرمان و یزد همه این بیعت را تصدیق کردد و همین امر سبب شد امیرمبارزالدین  محمد را  مجدد راس مائه گویند.

بعد از کور کردن امیرمبارزالدین محمد پسرش شاه شجاع به حکومت رسید. شاه شجاع حکومت عراق عجم که حاکم‌نشین آن در آن دوره اصفهان بوده و ابرقوه  را به برادر خود شاه محمود و حکومت کرمان را به برادر دیگر خود سالطان احمد واگذار کرد. شاه شجاع که طبع شعر داشت چون بر عهدشکنی برادرزاده حیله‌گر خود واقف شد ابیات ذیل را نزد او فرستاد:

مرا  که چرخ مطیع است و دهر سازنده            چه غم ز بازی نابخردان بازنده

به هیچ ورطه مرا پای در گلی نرود                  نگاه داردم از حادثات دارنده

هزار جمع که برهم زنند باکی نیست               از آن که لطف خداوند هست پاینده

خواجه حافظ درباره خواجه قوام‌الدین محمد که وزیر شاه شجاع بود مدائحی در قالب‌های غزل قصیده و قطعه‌ای در مرثیه سروده است از جمله این قصیده اوست:

ز دلبیر نتوان لاف زد به آسانی             هزار نکته دراین کار هست تا دانی

یا اینکه در غزلی می‌گوید:

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد        ترا در این سخن انکار ما نرسد

اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند       کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

یا در غزل دیگری که به احتمال زیاد درباره این وزیر است می‌گوید:

آن که رخسار ترا رنگ گل و نسرین داد                 صبر و ارام تواند به من مسکین داد

و آن که گیسوی ترا رسم تطاول آموخت               هم تواند کرمش داد من مسکین داد

 

 

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.