به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ گاهی پیدا کردن دلیل و پیشزمینه برخی پدیدهها در دنیای سیاست کار دشواری است و نیاز به بررسی تاریخ یک کشور فراتر از چند ماه یا یک سال اخیر دارد؛ گاهی باید بیش از یک دهه در تاریخ معاصر یک کشور عقب برویم تا بفهمیم ریشه یک بحران چیست. ریاستجمهوری دونالد ترامپ در آمریکا یکی از بزرگترین بحرانهای سیاسی در این کشور است که باید برای پیدا کردن ریشههای آن به اوایل قرن بیست و یکم برگردیم.
آنچه در این گزارش میخوانید برگزیدهای از مهمترین نکاتی است که «جورج ویلیام گراندی» نویسنده و کارشناس انگلیسی-استرالیایی حوزه رسانه در کتاب خود تحت عنوان «مرگ یک ملت: ۱۱ سپتامبر و طغیان فاشیسم در آمریکا» در بررسی ارتباط میان حوادث ۱۱ سپتامبر و روی کار آمدن ترامپ در آمریکا مطرح کرده است. این گزارش صرفاً جهت اطلاع مخاطبین محترم از نظریات مختلف کارشناسان بینالمللی حوزه سیاست منتشر میشود و بدیهی است مطالب آن لزوماً مورد تأیید مشرق نیست.
مطالب این گزارش برگرفته از کتاب «مرگ یک ملت: ۱۱ ستپامبر و طغیان فاشیسم در آمریکا»ست
ترامپ با شعارهای فاشیستی و ناسیونالیستی موفق شد از خشم مردم آمریکا برای پیروزی در انتخابات استفاده کند
انقلاب فرانسه پس از سالها جنگ پرهزینه به وقوع پیوست؛ جنگهایی که دولت وقت فرانسه را در آستانه ورشکستگی قرار داده و وادار کرده بود همزمان با قحطی شدید در این کشور، مالیات بیشتری بر مردم وضع کند. نابرابری در توزیع ثروت، جامعه فرانسه را (مانند جامعه کنونی آمریکا) به طبقههای مختلف تقسیم کرده و نارضایتی عمومی مردم گرسنه این کشور را موجب شده بود. این نارضایتی در نهایت در قالب انقلابی خونین بروز پیدا کرد؛ شکاف عمیق میان غنی و فقیر، هر جامعهای را تکهتکه میکند.
هیتلر زمانی توانست به قدرت برسد که ملت آلمان سرخورده و نهادهای دموکراتیک این کشور ضعیف شده بودند. وی به طور خاص با تبلیغ آرمانها و شعارهای پوپولیستی توانست قدرت را به دست بگیرد؛ شعارهایی مبنی بر اینکه میخواهد بعد از آنکه سالها پرداخت غرامت (به خاطر جنگ جهانی اول) اقتصاد آلمان را نابود کرده و ارزش ارز این کشور را پایین آورده بود، کشورش را «دوباره بزرگ کند.» اکثر مردم آلمان در دهه ۱۹۳۰ افراد بدی نبودند، اما ناامید و گرسنه بودند و مردم ناامید، به شدت تحت تأثیر انگیزههای بیرونی قرار میگیرند. این انگیزهها میتواند در مسیر خوب یا بد استفاده شود.
«لوئیس براندیس» رئیس دیوان عالی آمریکا در سال ۱۹۴۱ نوشت: «ما در این کشور یا میتوانیم دموکراسی داشته باشیم یا ثروت بزرگی که در دست چند نفر جمع شده باشد؛ اما نمیتوانیم هر دو را داشته باشیم.» از سوی دیگر، فرانکلین روزولت رئیسجمهور وقت آمریکا در سخنرانی «وضعیت اتحادیه [کشور آمریکا]» خود در سال ۱۹۴۴ گفت: «افراد گرسنه و بیکار اجزای تشکیلدهنده دیکتاتوری هستند.» امروز در آمریکا، کمپانی اپل به تنهایی نزدیک به ربع تریلیون دلار [بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار] ذخایر نقدی دارد، در حالی که بخش بزرگی از جامعه گرسنه و بیکار هستند. بنابراین زمینههای نابودی دموکراسی و تشکیل دیکتاتوری در آمریکا کاملاً فراهم است.
ریشههای پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات سال ۲۰۱۶ آمریکا را باید در دوران ریاستجمهوری رونالد ریگان و به خصوص دوره دوم وی جستوجو کرد. [نشان به این نشان که شعار تبلیغاتی ریگان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۸۰ (اولین دورهاش) «بیایید آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» بود که شعار «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» ترامپ شباهت زیادی به آن دارد.] بعد از ریگان، جورج بوش پدر و بیل کلینتون نیز هر کدام به نوعی سیاستهای نئولیبرال ریگان، از جمله مالیات کم، بودجه دفاعی زیاد، و حذف مقررات و موانع تجاری را ادامه دادند. با این حال، بیش از همه، حوادث ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ بود که به جورج بوش پسر در همان اوایل ریاستجمهوریاش اجازه داد تا روند ثروتمندتر کردن ثروتمندان و فقیرتر کردن فقرا را تسریع و تعجیل کند.
جورج بوش پسر پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، سیاست «جنگ با تروریسم» را بر دنیا تحمیل کرد
فروپاشی حیرتانگیز طبقه متوسط آمریکا (با آن وسعت) نیز در همین جهان پسا-۱۱ سپتامبر رخ داد. طبق آمارهای موجود، در سال ۲۰۰۰، تنها ۳۳ درصد از آمریکاییها خودشان را عضو طبقه کارگر و محروم میدانستند. سال ۲۰۱۵ این رقم به ۴۸ درصد، یعنی حدود نیمی از مردم آمریکا، افزایش پیدا کردو این در حالی است که عموم مردم آمریکا در سال ۲۰۱۵ معتقد بودند وضعیت اقتصادی کشورشان (دستکم نسبت به سال ۲۰۱۲) بسیار بهتر شده است.
در حال حاضر در «ثروتمندترین کشور دنیا» نزدیک به ۵۰ میلیون نفر (بیش از ۱۵ درصد از حدود ۳۲۰ میلیون جمعیت آمریکا) زیر خط فقر زندگی میکنند. اقتصاد این کشور نشانهای از خروج از بحران ورشکستی مالی ندارد و حرکت صعودی مردم روی «نردبان اجتماعی» با پایینترین سرعت انجام میگیرد. «جان اشتاینبک» نویسنده مشهور آمریکایی معتقد بود: «سوسیالیسم هیچگاه در آمریکا ریشه نَدَواند، چون فقرا در این کشور، خودشان را «طبقه کارگرِ مورد سوءاستفاده» نمیدانند، بلکه خود را «میلیونرهای موقتاً شرمنده» میدانند» دیگر اینگونه نیست؛ فقرای آمریکایی اکنون میدانند که فقیر باقی خواهند ماند.
اتخاذ سیاستهای اقتصادی نئولیبرال در آمریکا به دست سیاستمدارانی که کاملاً از پیامدهای آنها آگاه بودند، دلیل مستقیم سقوط میلیونها آمریکایی به دره فقر، و کاهش سطح زندگی و بیثباتی اقتصادی اکثریت جمعیت این کشور بوده است. سال ۱۹۸۰، زمانی که ریگان به ریاستجمهوری رسید، تعداد انگشتشماری از افراد ثروتمند و کمپانیهای سرمایهدار شاهد چنان افزایشی در ثروت خود بودند که تا پیش از ریگان حتی قابلتصور هم نبود. همینگونه سیاستها و پیامدهای اجتماعی آنها بود که نهایتاً مردم خشمگین کشورهای غربی را وادار کرد تا در سال ۲۰۱۶ به مقابله با آنها بایستند؛ اولاً با رأی به خروج انگلیس از اتحادیه اروپا، و سپس با انتخاب تکاندهنده دونالد ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا.
دورانی که آمریکاییهای فقیر خود را «میلیونرهای موقتاً شرمنده» میدانستند دیگر سپری شده است
انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ در آمریکا را باید در چارچوب شرایط اجتماعی وقت این کشور تحلیل کرد. از این منظر، انتخاب دونالد ترامپ نتیجه انحراف یک انتخابات نبود، بلکه نتیجه دو نسل خرابکاری انتخاباتی تقریباً منحصراً توسط جمهوریخواهان بود. جمهوریخواهان میدانند که در هر انتخاباتی (و به خصوص در سال ۲۰۱۶) هرچه تعداد رأیدهندگان کمتر باشد، شانس آنها برای پیروزی بیشتر است. به همین دلیل هم هر ترفند و حیلهای که بلد هستند به کار میبندند تا شمار رأیدهندگان را کاهش دهند.
حتی برگزاری انتخابات در یک روز کاری (سهشنبه، ۸ نوامبر ۲۰۱۶) هم موجب کاهش آرا میشود، زیرا در صورت برگزاری انتخابات در چنین روزهایی، رأیدهندگان فقیرسختتر میتوانند کارشان را متوقف کنند و در صفهای طولانی رأیگیری بایستند. به طور کلی در آمریکا، سیاهپوستان و افراد فقیر به جناح چپ و دموکراتها رأی میدهند. بنابراین سال ۲۰۱۶ تعداد پایگاههای رأیگیری در محلههای فقیرنشین کاهش پیدا کرد و به این ترتیب رأی دادن در صفهای کوتاه محلههای ثروتمند برای رأیدهندگان جمهوریخواه بسیار سادهتر بود تا رأی دادن در صفهای بلند محلههای فقیرنشین برای فقرا و اقلیتهای نژادی.
از آنجایی که کلمههای «سیاهپوست»، «فقیر» و «زندانی» در آمریکا تقریباً در یک معنای مشترک قابلاستفاده هستند، سلب حق رأی از جمعیت عظیم زندانیان در این کشور، به معنای کاهش شش میلیون رأی در انتخابات ریاستجمهوری است. آمار نشان میدهد در سال ۲۰۱۶، معادل ۱۳ درصد از مردان بزرگسال سیاهپوست نمیتوانستند رأی بدهند، چراکه سوءپیشینه داشتند از سوی دیگر، ۸۸ درصد از رأیدهندگان سیاهپوست در سال ۲۰۱۶ به هیلاری کلینتون رأی دادند. اما چرا این مقدار رأی برای شکست ترامپ کافی نبود؟
چنانکه گفته شد، فریب مردم یک پدیده تکراری در انتخاباتهای فدرال آمریکاست، اما این پدیده به خاطر فراگیری اینترنت و رسانههای اجتماعی و به تبع آن، هجوم ناگهانی اطلاعات دروغ، در سال ۲۰۱۶ تأثیر بیشتری روی رأیدهندگان داشت. به عنوان مثال، یکی از ترفندهایی که در این سال برای کاهش آرا استفاده شد، انتشار تبلیغات آنلاین با این محور بود که «صرفهجویی در وقت، نجات از صف.» در این تبلیغات مردم را به رأی دادن از طریق پیام کوتاه (به جای حضور پایگاههای رأیگیری) دعوت کرده بودند در حالی که چنین کاری اصلاً امکانپذیر نیست. در موارد دیگر، تماسهای تلفنی ضبطشده با مردم گرفته و به آنها گفته میشد که آرای آنها شمارش نخواهد شد. البته این روشها منحصراً رأیدهندگان دموکرات را هدف گرفته بود.
علاوه بر روشهای فوق، انتشار اخبار جعلی[ نیز با نزدیک شدن به روز انتخابات در سال ۲۰۱۶، به طور چشمگیری افزایش پیدا کرد. ناگهان صفحات رسانههای اجتماعی پر از گزارشهایی شد که میگفتند هیلاری کلینتون سرطانی کشنده دارد (در حالی که نداشت)، پاپ از دونالد ترامپ حمایت کرده است (در حالی که نکرده بود)، یا کسانی که درباره پرونده کلینتون تحقیق میکنند یکی پس از دیگری دارند کشته میشوند (در حالی که کسی کشته نمیشد). به ادعای «خبرنگاران فیسبوکی»، هیلاری کلینتون یک کودکآزار بود که برای شوهر کودکآزارش بیل کلینتون قربانی فراهم میکرد؛ دموکراتها به هر یک از معترضان که در تجمعهای حامیان ترامپ اغتشاش میکردند، ۳۰۰۰ دلار پول میدادند؛ دهها هزار رأی تقلبی به سود کلینتون در یک انبار پیدا شده بود؛ و نامزد دموکراتها فقط چند هفته دیگر زنده بود.
صرفنظر از اینکه این اخبار جعلی از کدام منبع میآمد، نکته مسلم این بود که این اخبار به شدت به سود دونالد ترامپ بودند. اگرچه نمیتوان میزان تأثیر این اخبار بر انتخابات سال ۲۰۱۶ را به طور دقیق اندازهگیری کرد، اما قطعاً این اخبار با هدف خاصی منتشر میشدند و تعداد آنها آنقدر زیاد بود که نمیتوان تصور کرد صرفاً چند نفر پشت انتشار آنها بودهاند. تحقیقات افبیآی درباره ایمیلهای کلینتون، احتمال هک شدن انتخابات (چه توسط روسیه و چه توسط سیا)، سیستم «مجمع انتخابکنندگان» و موارد مختلف دیگر نیز عوامل مستقیم و غیرمستقیم تأثیرگذار بر نتیجه انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا بودند که هر کدام در جای خود قابل بررسی هستند.
چنانکه گفته شد، سیاستهای اقتصادی نئولیبرال و نابودی طبقه متوسط در آمریکا مهمترین دلیلی بود که روی کار آمدن ترامپ را در سال ۲۰۱۶ در این کشور به دنبال داشت. آنچه زمینه را برای اتخاذ این سیاستها فراهم کرد و موجب شد تا مردم آمریکا، دستکم تا چندین سال، به این سیاستها اعتراضی نکنند، حوادث ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ بود. به خاطر شوک واردشده به آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر، مردم این کشور به سیاست «جنگ با تروریسم» اعتراضی نکردند؛ به خاطر ۱۱ سپتامبر، ترامپ جنگهای آمریکا و منافع آنها برای اقلیت سرمایهدار در آمریکا را به ارث برده است؛ و به خاطر ۱۱ سپتامبر وی اکنون گستردهترین قدرت جنگافروزی را در تاریخ رؤسایجمهور آمریکا دارد.
جورج بوش پسر پس از ۱۱ سپتامبر و با بهرهگیری از «سندرم وحدت پرچممحور» زمینههای افزایش قدرت ریاستجمهوری در آمریکا را فراهم کرد. جنگهای افغانستان و عراق اولین جنگهای بزرگی بودند که در قالب سیاست جنگ با تروریسمو در واکنش به حوادث ۱۱ سپتامبر توسط آمریکا آغاز شدند. ۱۶ سال بعد، دونالد ترامپ شبیهترین دیدگاهها را به عقایدی داشت که میتوانست فرصت منفعتطلبی از جنگ را (چنانکه جورج بوش فراهم کرده بود) در اختیار مجموعه صنعت نظامی آمریکا قرار دهد.
جنگ نه تنها قدرت سیاسی بینهایت به ترامپ میدهد، بلکه منافع اعضای جامعه نظامی آمریکا را نیز تأمین میکند؛ افرادی که مرگ برایشان به معنای پول است. اولین نشانه از اینکه چه افرادی ترامپ را روی کار آوردهاند، روز بعد از انتخابات خود را نشان داد؛ زمانی که قیمت سهام غولهای صنایع نظامی آمریکا نظیر «نورتروپ گرومن»، «ریتیون» و «لاکهید مارتین» به شدت افزایش پیدا کرد. سرمایهگذاران به خوبی فهمیده بودند که ترامپ یعنی جنگ، و جنگ یعنی سود.
بهرغم بدهیهای سرسامآور دولت آمریکا، جمهوریخواهان همچنان میگویند بودجه نظامی آمریکا باید افزایش پیدا کند. میگویند بودجه نیروی دریایی آمریکا باید افزایش پیدا کند تا این نیرو بتواند با تهدیدات چین مقابله کند، در حالی که نیروی دریایی آمریکا در حال حاضر بزرگتر از ۱۳ نیروی دریایی بزرگ دنیا بعد از خودش است، که البته ۱۱ عدد از این نیروها هم متحدان آمریکا هستند. جمهوریخواهان میگویند پدافند موشکی و سلاحهای آمریکا باید در فضا مستقر شوند تا از امنیت این کشور حفاظت کنند، در حالی که استقرار این سلاحها در فضا قطعاً پیامدی نخواهد داشت جز اینکه روسیه هم مجبور شود پدافندهای موشکی خود را در فضا مستقر کند و به این ترتیب تریلیونها دلار بودجه نظامی از هر دو طرف هدر برود.
نتیجه اینگونه سیاستهای جنگطلبانه و تخصیص هزینههای هنگفت نظامی، فلج شدن اقتصاد و فقر شهروندانی است که نهایتاً مجبور خواهند شد تا در دنیایی پرخطرتر زندگی کنند. آمریکا حدود ۹۳ درصد از تاریخ خود را در جنگ به سر برده است. در این میان، حوادث ۱۱ سپتامبر به منزله خطی بود که آمریکا با پا گذاشتن آن سوی آن، دیگر رنگ صلح را نخواهد دید. واشینگتن اکنون در چرخه باطلی گرفتار شده که در آن جنگ، ورشکستگی اقتصادی را به دنبال دارد و ورشکستگی اقتصادی، جنگ را. با این وجود، دولت و ماشین نظامی آمریکا برای آنکه بودجه خود را دریافت کند به جنگ نیاز دارد و بنابراین شکی نیست که ترامپ هم جنگی را به نام خودش ثبت خواهد کرد.
بوش هرچند اشتباهات زیادی مرتکب شد، اما حتی بعد از ۱۱ سپتامبر هم صراحتاً گروههای اقلیت درون خود آمریکا را مقصر حوادث ۱۱ سپتامبر معرفی نکرد، بلکه حتی شش روز بعد از این حوادث در اقدامی هدفمند از یک مسجد در این کشور بازدید کرد. با این وجود، ترامپ پا را فراتر از این گذاشت و نشان داد در آمریکا اسلامهراسی و نژادپرستی میتواند به عنوان یک ابزار مفید سیاسی به سود یک نامزد ریاستجمهوری استفاده شود و به هیچ عنوان نقطهضعف او به شمار نخواهد رفت. این روش ترامپ موجب شده تا آمریکاییهای نژادپرست و افرادی که به جز «مردهای سفیدپوست» از هر انسان دیگری متنفر هستند، اکنون او را رئیسجمهور واقعی خود و فردی بدانند که دیدگاههای مشترکی با آنها دارد.
حزب سیاسی «آبراهام لینکلن» اکنون به دست یک نژادپرست دروغگوی زنهراس زنباره افتاده است. خطرناکتر از همه اینکه اکنون و در سال ۲۰۱۷ آمریکاییهای ۱۶ ساله و کوچکتر، تمام عمر خود را در عصر جنگ بیپایان با تروریسم زندگی کردهاند و جز ادامه این جنگ، هیچ راه دیگری برای زندگی بلد نیستند؛ دو سال دیگر همین نوجوانان میتوانند رأی بدهند و این یعنی نسل پسا-۱۱ سپتامبر در آمریکا در حال شکل گرفتن است.
در پس همه این اتفاقات، ۱۱ سپتامبر است. اگر ۱۱ سپتامبر نبود، جنگهای ناتمام، هزینههای هنگفت نظامی، ورشکستگی اقتصادی و ترامپی هم در کار نبود. آمریکای ترامپ فاشیستترین کشور از زمان آلمان نازی تا کنون است با این تفاوت که آمریکا بسیار قویتر از آلمان نازی است. مردمی که از وضعیت کشورشان خشمگین هستند، به انسانهای قوی و خشنی علاقه نشان میدهند که قول «دوباره بزرگ کردن کشور» را میدهند. نتیجه این علاقه در آلمان به دیکتاتوری هیتلر منجر شد و آمریکای امروز با ترامپ هم شباهت زیادی به آلمان آن زمان دارد، بلکه بسیار خطرناکتر است.
منبع:مشرق
انتهای پیام/