دختر نوجوان که برای رسیدن به پسر مورد علاقه‌اش از خانه فرار کرده و پنهانی به عقدش درآمده بود، پس از یک سال اسارت در خانه پدرشوهر بار دیگر فرار کرد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ وقتی «شمیم» وارد اتاق مشاوره شد با خودم فکر کردم از آن دخترهای مدرسه‌ای است که با خانواده‌اش مشکل پیدا کرده و در ارتباطاتش به بن‌بست رسیده است و حتی تصور نمی‌کردم او با سن کم این همه مصیبت را پشت سر گذاشته باشد. «شمیم» ریزنقش و جذاب بود. از آن چهره‌هایی که زود جذبش می‌شوی. با گام‌های سریع به طرف صندلی آمد و نشست و بی‌معطلی شروع به صحبت کرد: «همه بدبختی هایم از یک سال پیش شروع شد که «سیامک» را در مسیر مدرسه دیدم. او چرب زبان و شوخ طبع بود. روزهای اول سعی می‌کردم به او توجهی نکنم اما آنقدر سر راهم آمد که دیگر هر روز به امید دیدنش، به خودم می‌رسیدم که با لباس مدرسه برایش جذاب باشم. بعد از کلی اصرار بالاخره شماره‌اش را به من داد و ارتباطمان شروع شد. اما کم کم بعد از مدرسه هم با او جایی قرار می‌گذاشتم وهمدیگر را می‌دیدیم. خیلی به او علاقه‌مند بودم و به نظر می‌رسید او هم همین احساس را به من دارد. سرانجام تصمیم گرفتیم موضوع را با خانواده هایمان در میان بگذاریم و به اصطلاح همه چیز را رسمی کنیم. اما پدر و مادرم موضع سختی در برابرم گرفتند و گفتند سنم کم است و با ازدواجم بشدت مخالفت کردند.البته موضوع به یک مخالفت ساده ختم نشد و از آن روز به بعد همه تلفن‌ها و رفت و آمدهایم کنترل می‌شد. ارتباط من و سیامک خیلی محدود شده بود و هر دو از این موضوع ناراحت بودیم. خانواده‌اش دو بار به خواستگاری‌ام آمدند اما هر بار پدرم برخورد تندی با آنها کرد.با این حال احساس می‌کردم بدون «سیامک» نمی‌توانم زندگی کنم و رفتار پدر و مادرم را درک نمی‌کردم؛ بالاخره تصمیمم را گرفتم و با برداشتن یک ساک کوچک از وسایلم با سیامک فرار کردم و به یکی از شهرستان‌های اطراف رفتم. دو هفته‌ای خانه یکی از دوستان سیامک بودیم تا اینکه خانواده‌اش تماس گرفتند و گفتند پدر ومادرم به ازدواجمان رضایت داده‌اند. از یک طرف خوشحال بودم که سرانجام با مرد رؤیاهایم ازدواج می‌کنم اما اینکه پدر ومادرم به مراسم عقدم نمی‌آمدند خیلی آزارم می‌داد.مراسم عروسی‌مان در خانه پدر شوهرم برگزار شد و از آن روز به بعد در اتاق کوچکی زندگی با سیامک را شروع کردم. اما از همان فردای عروسی‌مان «سیامک» رفتارش عوض شد؛ دیگر نه شوخ طبع بود و نه چرب زبان، فقط داد می‌کشید و مرا به بهانه‌های مختلف زیر مشت و لگد می گرفت. حتی چند باری مرا در اتاق حبس کرد و ساعت‌ها سراغم نیامد. دیگر تحمل این شرایط را نداشتم و برای حفظ جانم از آنجا فرار کردم. هیچ جایی را بجز خانه پدری بلد نبودم اما وقتی به آنجا رفتم پدر و مادرم مرا نپذیرفتند و گفتند: «زندگی ات را خودت انتخاب کردی و حالا که بدون اجازه ما با آن پسرک ازدواج کردی باید بسوزی و بسازی و دیگر اینجا جایی برای تو نیست.» نا راحت و سرخورده آنها را ترک کردم و حالا ساعت‌ها است در پارک‌ها و خیابان‌ها سرگردانم و از شما کمک می‌خواهم.»


رابطه نافرجام خیابانی
کارشناس مرکز مشاوره آرامش پلیس دراصفهان با اشاره به این پرونده گفت: هرچند با توجه به اظهارات این دختر انگیزه او برای فرار از خانه پدری، اشتیاق برای رسیدن به پسر موردعلاقه‌اش بوده قصد داشته تا پدر و مادرش را در عملی انجام شده قرار داده به ازدواجش راضی کند اما بعد از یک تجربه تلخ متوجه اشتباهاتش شده و پشیمان است و حالا با بدرفتاری‌های همسر و خانواده وی مجبور به فرار شده علت مخالفت هایشان را فهمیده و نباید او را ناامید و بی‌پناه رها کرد. ازدواج بدون رضایت و اجازه پدر و مادر عواقب جبران‌ناپذیری برای هر دختر و پسری دارد. وقتی فردی بدون اجازه پدر و مادرش ازدواج می‌کند مسئولیت هرچه برسرش بیاید برعهده خود اوست و خانواده‌اش در صورت بروز هرگونه مشکل و آسیبی در زندگی از وی حمایت و پشتیبانی نمی‌کنند و همین امر باعث افسردگی، سرخوردگی، تحقیر شدن و در برخی مواقع اقدام به خودکشی می‌شود چرا که هر دختر و پسری نیاز به حمایت و پشتیبانی خانواده‌اش دارد. از طرفی نداشتن اذن پدر برای ثبت ازدواج و گرفتن مدرک آن مشکل ایجاد می‌کند و همین امر نیز باعث می‌شود دختران و پسرانی که بدون اجازه پدر پای سفره عقد می‌نشینند در صورت بروز مشکل نتوانند از حقوق خود در مراجع قانونی دفاع کنند. توصیه ما به خانواده‌ها این است که به جوانان از جمله دانشجویان و دانش‌آموزان درخصوص آسیب‌های اجتماعی وشرایط و اوضاع فعلی جامعه آموزش‌های لازم را بدهند و آنها را درباره مسائل مختلف بخوبی روشن ودرعین حال حمایت کنند.

منبع:روزنامه ایران

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.