شهید جهانی روز ۲۲ آبان ماه ۱۳۹۵مصادف با اربعین حسینی در حلب سوریه به شهادت رسید. طبق وصیتنامه صوتی و مکتوب شهید جهانی که موجود است محل دفن او را در بوستان پارک خورشید مشهد قرار دادند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ هم صحبت ما مریم خلقی متولد سال 62 و همسر شهید جواد جهانی مسئول اطلاعات تیپ یک لشکر فاطمیون است. شهیدی که ایرانی بود اما در لشکر فاطمیون خدمت می‌کرد و به فرمانده خراسان معروف بود. شهید جهانی روز 22 آبان ماه 1395مصادف با اربعین حسینی در حلب سوریه به شهادت رسید. طبق وصیتنامه صوتی و مکتوب شهید جهانی که موجود است محل دفن او را در بوستان پارک خورشید مشهد قرار دادند تا در آن منطقه که بی‌بند و باری و بی‌حجابی رواج دارد با دیدن مزار یک شهید مدافع حرم، فرهنگسازی شود. به گفته همسر شهید به واسطه حضور مزار شهید جهانی در یک محیط اجتماعی بسیاری از مردم به ایشان رجوع کرده‌ و گاه از تحولشان و گاه از درد دل‌هایشان با او سخن گفته‌اند.

داستان زندگی مشترک شما و شهید جهانی از کجا آغاز می‌شود؟
ما هر دو اهل مشهدیم و قبل از ازدواج 10 سالی می‌شد که همسایه هم در منطقه وکیل‌آباد بودیم. یک مدتی با خواهر شهید دوست بودم و برادرم هم که یکسال از همسرم کوچک‌تر است همراه آقا جواد در بسیج مسجد الاقصای محله فعالیت می‌کردند. همیشه شب‌های جمعه پاتوق بچه‌های بسیج مسجد‌القصی در حرم امام رضا‌(ع) بود. از دیگر برنامه‌های بسیجی‌های این پایگاه جلسات الشباب بود که با استادهای بسیار مجرب برگزار می‌شد. حتی به علت تعداد شرکت‌کننده بسیار بالا در جلسات برنامه‌هایشان در ایام ماه رمضان و محرم، جلسات را در مکان مدارس برگزار می‌کردند. به هر حال یک روز شهید جهانی برادرم را در حال میوه خریدن می‌بیند و می‌پرسد: چرا اینهمه میوه میخری؟ برادرم می‌گوید: برای خواهرم خواستگار آمده است. اینجاست که شهید جهانی متوجه می‌شود من در سن ازدواج هستم و با آنکه آن زمان 20 سال بیشتر نداشت، به مادرش می‌گوید من دختر خانواده خلقی را می‌خواهم. هر چه مادرش می‌گوید تو هنوز به سربازی نرفتی و کار مناسبی نداری، شهید جهانی در جواب مادرش می‌گوید دوست دارم دینم را کامل کنم و دوست ندارم از آن جوانانی باشم که به گناه می‌افتند.


معیارهای ایشان برای ازدواج چه بود؟
آقا جواد به حجاب و عفاف و تدین همسر آینده‌اش خیلی مقید بود. می‌گفت زمانی که شاگرد مغازه لوازم‌تحریر فروشی بودم و در کنار چند مدرسه کار می‌کردم، دختران بدحجاب زیاد از مقابل مغازه عبور می‌کردند. من دوست نداشتم سرم را بالا بگیرم و رد شدن آنها را ببینم. خودم را به قرآن خواندن مشغول می‌کردم. اما وقتی سرم را بالا می‌آوردم و شما را می‌دیدم که بین آنها با چادر رد می‌شوید، احساس می‌کردم شما همان کسی هستید که من می‌خواهم. موقعی هم که آقا جواد به خواستگاری آمده بود پدرم هرچه به ایشان می‌گفت هنوز کارت مشخص نیست و چطور می‌خواهی زندگی‌ات را اداره کنی؟ شهید جهانی در جواب می‌گفت: «خدا خودش درست می‌کند.» آخر سر پدرم گفت: «شما که همه چیز را می‌گویی خدا درست می‌کند پس چی را می‌خواهید خودتان درست کنید؟» که باز شهید در جواب گفت: «خدا بزرگ است» و وقتی پدرم دید خواستگار دخترش از لحاظ ایمانی بسیار قوی است، رضایت داد و ما با هم ازدواج کردیم.


در طول زندگی مشترکتان به چه شناختی از ایشان رسیدید؟
آقا جواد خیلی به فعالیت‌هایش در بسیج و مسجد اهمیت می‌داد. با آنکه مسافت خانه ما تا مسجد‌القصی بسیار زیاد بود ولی شهید جهانی هر روز صبح این مسیر را طی می‌کرد تا اینکه نماز صبح را به جماعت بخواند. آقا جواد در صحبت‌های پیش از ازدواجمان به من گفت که اگر روزی مسئله جنگ برای کشورمان پیش بیاید حتماً برای دفاع از میهن می‌رود. من خیلی از حرف‌هایش تعجب کردم. با خودم گفتم جنگ که تمام شده جواد از چه حرف می‌زند؟ با خنده هم به ایشان گفتم: مطمئن باشید اگر زمانی جنگ پیش آمد شما هم نخواستید بروید، من شما را به زور راهی جنگ می‌کنم.


خانم خلقی چند فرزند دارید؟
حاصل زندگی مشترک من و آقا جواد دو فرزند است. فاطمه 13 ساله و علی 8 ساله. آقا جواد دوست داشت دو فرزند به این نام‌ها داشته باشد که وقتی فاطمه را خدا به ما داد از خدا خواست اگر به صلاح هست یک پسر هم به ما بدهد که خدا 13 رجب علی را به ما داد و آنجا بود که به نیت پاک همسرم پی بردم.


آقا جواد چطور تصمیم گرفت رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود؟
شاید برایتان جالب باشد که قبل از موضوع عراق و سوریه، آقا جواد تصمیم داشت به جبهه مقاومت اسلامی بپیوندد. در سال 87 که تروریست‌ها در پاکستان و افغانستان فعالیت می‌کردند، آقا جواد از طریق سپاه و بسیج به دنبال اعزام بود. حتی موقعی که سردار ناصری از بچه‌های اطلاعات در افغانستان به شهادت رسید، پیگیری جواد برای رفتن بیشتر شد. همسرم با آنکه شغل آزاد داشت و در یکی از بخش‌های روزنامه خراسان فعالیت می‌کرد، خیلی دوست داشت به عنوان نیروی نظامی در سپاه خدمت کند. بالاخره بعد از دادن تست آمادگی جسمانی در استخدامی سپاه پذیرفته شد. اما این در زمانی بود که کارش برای اعزام شدن به سوریه برای بار چهارم درست شده بود. کارش که در سپاه جور شد ترجیح داد به دفاع از حرم برود. گفت دوست ندارم مانند مختار بعداً پشیمان شوم که چرا نتوانستم امام حسین(ع) را یاری کنم. هر وقت بیایم می‌توانم باز هم استخدام نیروی قدس سپاه شوم ولی دفاع از بی‌بی زینب (س) شاید دیگر پیش نیاید.


شهید ورزشکار هم بودند؟
بله، رزمی کار می‌کرد. حتی قبل از آنکه اعزام‌هایش به سوریه شروع شود، همیشه دنبال تمرینات ورزشی‌اش بود و می‌گفت امام زمان(عج) یک نیروی ورزشکار می‌خواهد. ایشان در رشته کاراته توانست کمربند مشکی بگیرد. خواب دیده بود که امام زمان(عج) در خواب به او می‌گوید پسرم چه می‌خواهی؟ جواد هم با گریه می‌گوید: «اللهم عجل لولیک الفرج.»


هیچ وقت سعی نکردید از حضورش در جبهه جلوگیری کنید؟
چرا مخالفت می‌کردم، ولی وقتی می‌دیدم شهادت دوستانش چقدر در روحیه ایشان اثر می‌گذارد و می‌گوید نمی‌خواهم به مرگ طبیعی بمیرم، نمی‌توانستم مخالفت جدی کنم. یک روز در شب شهادت امام موسی کاظم(ع) که تلویزیون قبور شهدا را نشان می‌داد، دیدم جواد اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: یا موسی بن جعفر(ع) خودت بر دل این خانم بینداز که راضی شود من به سوریه بروم. من شبش در خواب دیدم که در سوریه هستیم و آقایان را جلو بردند و ما خانم‌ها را در منطقه‌ای نگاه داشتند که به زودی تخریب می‌شد. من خودم را در جمع خانم‌های عرب دیدم و احساس ترس کردم و به دنبال پناهگاهی می‌گشتم.


روی سنگی نشستم و شروع به گریه کردم و از خدا خواستم که تمام مردم کشور بیایند و به اینجا کمک کنند. آنجا بود که فهمیدم اشتباه می‌کردم که به همسرم می‌گفتم فقط برای کمک به کشور خودمان برو. در آن خواب ترس از داعش را واقعاً در وجود خودم احساس کردم و در این حال بودکه راضی شدم همسرم به کشور سوریه اعزام شود.


ایشان که ایرانی بودند چرا از طریق لشکر فاطمیون می‌رفتند؟
سپاه بردن تکاوران را در اولویت داشت و همسرم مجبور می‌شد برای هر دفعه رفتنش در قالب لشکر فاطمیون اعزام شود. وقتی که دوستانش هم به آقا جواد می‌گفتند بچه کوچک داری نرو. در جواب آنان می‌گفت: اگر آدم بی‌غیرتی هم برود و مظلومیت حرم بی‌بی زینب(س) را ببیند، نمی‌تواند دیگر نرود.


اعزام آخرشان برای شما چه تفاوتی با سایر اعزام‌هایشان داشت؟
آقا جواد همیشه دوست داشت مثل خانم زهرا(س) از ناحیه بازو و پهلو به شهادت برسد. سری آخر که رفتنش به سوریه با تأخیر انجام شد، از من خواست برای شهادتش دعا کنم. در مراسم شهید مرتضی عطایی بودم و دست مادر شهید عطایی را بوس کردم و از او خواستم دعا کند همچون سعادتی قسمت ما هم شود. حتی یادم است روز دهم محرم سال 95 بود و گهواره حضرت رقیه‌(س) را آنجا درست کرده بودند. به نیتش شمع روشن کردم و از حضرت رقیه(س) خواستم که اگر دعوت همسرم را به جهاد پذیرفت و شهادت او را مورد قبول قرار داد، همانطور که او را آسمانی می‌کند من هم دوست ندارم زمینی بمانم و می‌خواهم در راه شهدا قدم بردارم. دوست دارم هرچه دارم برای مصرف اهل بیت‌(ع) قرار بگیرد؛ خانه‌ام با آن که به صورت استیجاری است به عنوان بیت‌الشهدا و برای جلسات مذهبی مورد استفاده قرار گیرد. از زمانی هم که آقا جواد به شهادت رسیده، جلسات ما روزهای سه‌شنبه برگزار می‌شود. همسرم در آخرین تماس تلفنی‌اش می‌گفت که حلب خیلی شلوغ است و من راضی هستم به رضای خدا. دوست دارم در شهادتم هر کسی می‌خواهد گریه کند به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) باشد و سه مرتبه اسم ایشان را صدا بزند.


ماجرای قرار گرفتن مزار شهید در بوستان خورشید چیست؟
یکبار برای تفریح با همسرم به پارک خورشید رفته بودیم. آنقدر وضع آنجا از لحاظ بی‌بند و باری بد بود که شهید سریع وسایل را جمع کرد و گفت اینجا جای ما نیست و برگشتیم. حتی موقعی که شهدای غواص را آوردند و در این پارک دور زدند، آنجا دفنشان نکردند. شهید جهانی خیلی ناراحت شد و گفت واقعاً برای این مسئولان متأسفم که شهدا را از مردم دور می‌کنند تا مردم نتوانند با شهدا انس بگیرند. آن وقت ما چه توقعی می‌توانیم برای مشکلات فرهنگسازی داشته باشیم. جواد در وصیتنامه‌اش قید کرد که اگر خدا توفیق شهادت را به او داد، مزارش را در پارک خورشید بگذارند تا به برکت خون شهدا اگر شده ولو یک نفر بتواند حجابش را حفظ کند. خدا هم خواست و بعد از شهادتش مزارش را آنجا قرار دادیم. بعدها طبق جلساتی که در بیت‌الشهدا برگزار شد، خانم‌هایی آمدند که خودشان اقرار می‌کردند ما خیلی بی‌حجاب بودیم و با زیارت قبر شهید جهانی و با دیدن خواب ایشان، به چادر پوشیدن علاقه‌مند شدیم. حتی خانمی تعریف می‌کرد: در خواب خانم نورانی را دیدم و متحیر در دیدن نورانیتشان بودم که شهید جهانی آمد و باندش را باز کرد و داد به من و گفت دیگر دردی ندارد.


ایشان چطور شهید شدند؟
گویا آقا جواد به عنوان تخریب‌چی برای خنثی کردن بمبی می‌رود. اما این بمب توسط تروریست‌ها از راه دور کنترل می‌شده است. بمب منفجر می‌شود و ابتدا همرزمشان حسین هریری که جلوتر بود شهید می‌شود و جواد من هم از ناحیه دو پهلو زخمی می‌شود که توسط خبرنگار شهید محسن خزایی به بیمارستان برده می‌شود. اما نیم ساعت بعد در ‌آی‌سی‌یو به شهادت می‌رسد. محسن خزایی هم در راه برگشت از بیمارستان به شهادت می‌رسد.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

وصیت برای دفن در پارک خورشید

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.