به گزارش حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ به نقل از پایگاه خبری حوزه هنری؛ جلدهای یکم و دوم کتاب «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» که به قلم زندهیاد نادر ابراهیمی به نگارش درآمده، به زندگی داستانی حضرت امام خمینی(ره) پرداخته است. این دو مجلد به تازگی توسط سوره مهر به چاپ نهم رسیدهاند.این دو جلد را نادر ابراهیمی را در بین سال های 75 تا 77 نوشته که برای نخستینبار توسط حوزه هنری در سال 77 منتشر شده است.
کتاب «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» در جلد نخست خود با عنوان «رجعت به ریشهها» داستان بلندی از زندگی امام خمینی(ره) را روایت میکند که در آن نویسنده کوشیده ابعاد مختلف شخصیت رهبر انقلاب را در قالب یک داستان بلند مورد توجه قرار دهد.
شرح وقایع دوران کودکی امام (ره) و شکلگیری شخصیت وی در دامن پرمهر مادر و صاحبه خانم (عمه ایشان)، مرام و منش پدر امام(ره) و نحوه شهادت ایشان، حضور بنیانگذار کبیر انقلاب در کلاس درس مدرس، بررسی شجره نامه اجداد، امام و شرحی از زندگی پدر بزرگ ایشان، مراحل آشنایی امام(ره) با دفتر حاجآقا ثقفی تا ازدواج، موارد و عناوینی است که نویسنده به شرح آن ها پرداخته است.
«در میانهی میدان» عنوان جلد دوم مجموعه «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» است که روایتی دیگر از زندگینامه امام خمینی(ره) در قالب داستان است.
خاطراتی از پدر در زندان شاهی و شهادت وی در آنجا در ایام قبل از تولد امام، استفاده از افکار و سخنان عمه «صاحبه خانم»، دوران مبارزه در جوانی، حضور با برادر برای تحصیل علوم حوزوی در اصفهان، سال مصیبتی که «وبا» هشت تن ازنزدیک ترین بستگان «امام خمینی» را به کام مرگ کشاند، حکایتهایی از همسر امام(ره) که همیشه یاور و مشوق همسرش در راه مبارزات سیاسی بودند، خاطراتی از مبارزات رجال آن زمان و… از مهم ترین موضوعاتی است که در این کتاب مورد توجه نویسنده قرار گرفته است.
در قسمتی از جلد نخست با عنوان «رجعت به ریشهها» این گونه آمده است:
«ـ حاجآقا روحالله! شما، اگر زحمتی نیست، یا هست و قبولِ زحمت میکنید، بیشتر به دیدن ما بیایید، بیایید و با ما گفتوگو کنید. البته بنده بیشتر مایلم که در خلوت تشریف بیاورید تا دوبهدو در باب مسائل مملکت و مشکلات جاری حرف بزنیم، و بعد، شما، نظرات و خواستههای مرا به گوش طلّاب جوان حوزه برسانید...
ـ سعی میکنم آقا!
ملّای جوان، قدری به همه سو خمید و رفت تا باز برفهای نکوبیده را بکوبد. شب، به شدت سرد بود، دل ملّا، به حدّت گرم ـ «آتشی که نمیرد، همیشه در دل او بود».
مدرّس، به طلّاب هنوز ایستاده، گفت: میبینم که درجا میجنبید اما جرئت ترک مجلس مرا ندارید... تشریف ببرید! تشریف ببرید! اگر میخواهید پی این طلبه جوان بروید و با او طرح دوستی بریزید، شتاب کنید، که فرصت از دست خواهد رفت...
طلّاب جوان، در عرض پیادهرو، در کنار هم، همه سر بر جانب حاجآقا روحالله گردانده، میرفتند ـ در سکوت؛ و نگین کرده بودند ملّا را.
چه کسی میبایست که آغاز کند؟
ـ حاجآقا موسوی! ما همه مشتاقیم که با نظرات شما آشنا شویم... ما مشتاق دوستی با شما هستیم...
انتهاي پيام/