به گزارش خبرنگار
حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ محمدعلی بهمنی متولد ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ شاعر و غزلسرای اهل بندرعباس است. بهمنی که اکنون در اوایل دهه هشتم زندگی خود به سر میبرد، یکی از شناخته شدهترین غزلسرایان معاصر است و بسیاری از منتقدان او را در کنار نامهایی چون حسین منزوی و سیمین بهبهانی از احیاکنندگان غزل معاصر به شمار میآورند. وی علاوه بر غزل در زمینه ترانهسرایی نیز شاعر شناخته شدهای است؛ به صورتی که ترانههای زیادی از او توسط خوانندگان مختلف اجرا شده است ومی توان آنها را جزء بهترین ترانههای امروز به شمار آورد
از این شاعر تاکنون 12 مجموعه شعر مانند «باغ لال»، «نیستان»، «عشق است»، «شاعر شنیدنی است»، «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم» و «عامیانهها» به چاپ رسیده است.مجموعه شعر دیگر وی با عنوان «غزل زندگی کنیم» در 152 صفحه با شمارگان دوهزار و 200 جلد از سوی نشر شهرستان ادب به قیمت 6 هزار تومان منتشر شد.. انتخاب غزلهای آن نیز به عهده محمدحسین نعمتی و مبین اردستانی بوده است این مجموعه شعر نمایی کلی از غزل بهمنی را نشان میدهد. این اثر در بردارنده 72 سروده از مجموعه غزلهای این شاعر است که کار انتخاب آن را محمدحسین نعمتی و مبین اردستانی به صورت مشترک انجام دادهاند.
در صفحه نخست این مجموعه یک قطعه شعر با امضای محمدعلی بهمنی بهچاپ رسیده که میخوانیم: «من پنجرهای باز شده رو به شمایم/ دیوار نمیخواست خودم را بسرایم/ ماندم که در آن آجر و این شیشه چه فرق است/ جایی که کسی گوش ندارد به صدایم.
غزل زندگی کنیم» 72 غزل را شامل میشود که اسامیشان در ادامه میآید:
دل من یه روز به دریا زد و رفت، کجا را زدند؟، قطره قطره اگرچه آب شدیم، ناگهان دیدم که دور افتادهام از همرهانم، تا گُل غربت نرویاند بهار از خاک جانم، دوست من دیدنش آسان نبود، نتوان گفت که این قافله وا میماند، آنجا که زبان سرخ است سر سبز نمیماند، جسمم غزل است اما روحم همه «نیما»یی ست، در این زمانه بیهای و هوی لالپرست، زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد، من زنده بودم اما انگار مرده بودم، در گوشهای از آسمان ابری شبیه سایه من بود، تنهاییام را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست، اگرچه نزد شما تشنه سخن بودم، از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب؟، من با غزلی قانعم و با غزلی شاد، به رنگ قالی پاخورده نخنما شدهام، لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری، تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب، در دیگران میجوییام اما بدان ای دوست، گفتم: «بدوم تا تو همه فاصلهها را»، این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو، غزلهایی است با من مثل نوزادان بیمادر، تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت، با همهی سر و سامانیام، رنگ سال گذشته را دارد همه لحظههای امسالم، اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است، دریا صدا که میزند وقت کار نیست، پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان، زندهتر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم؟ و ابرهای خبر این بار چه بارانی بود.
اسامی باقی غزلیات این کتاب نیز به این ترتیب است:
خورشید و شهاب قبولم نمیکند، تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم، با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم، هوای عشق رسیدهست تا حوالی من، خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید، گاهی چنان بدم که مبادا ببینیام!، پرنده نیستم اما پر خیالم هست، آسمانها گله دارند ز ما سیر شدید، بیشکلتر از باد شدم تا نهراسی، پر میکشم از پنجرهی خواب تو تا تو، دریا شدهست خواهر و من هم برادرش، آمد به خوابم دوباره «مردی که خاکستری بود»، گرفته است صدایت ولی رساست هنوز، سرودمت نه به زیبایی خودت شاید، تو جانِ من شده بودی و من جوان شده بودم، بمان و خواب مرا بیشتر معطّر کن، دلواپسیام نیست چه باشی چه نباشی، همبازی من است هنوز آن عروسکت، بگذارید اگر هم نه بهاری باشم، بوی کافور گرفتم نفحاتی بفرست، تا گلو گریه کند بغض فراهم شده است، شرمندهام که همت آهو نداشتم، تا بود سر به زیرتر از آبشار بود، باور کنید حال و هوایم مساعد است، سوال کرد از آغاز سال تاسیسم، تا آینه جان! در تو ببینم منِ خود را، بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم، مرا ببر به «منم» آن منی که خالق آنی، پنهان که پشت صورتک پیر سالیام، عکس من است این عکس عکاس کمهنر نیست، دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست، چه زود پیر شدم پیر سال و ماه که نه، من شاعر معاصر قرنی ندیدهام، خبر این است که: من نیز کمی بد شدهام، غزل در نزد من هرچند جان شعر ایرانیست، خلاصهتر بکن ای مرگ! داستانم را، ویروس پاگرفته و رهیاب خون شده!، دارم تظاهر میکنم که: بردبار، سال نود رسیده برایم سبد سبد و خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم
از جمله غزل های این مجموعه شعر است:
با همه بیسر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویرانشدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش ِ سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی سرگشتهی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن، ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها... به کجا میکشیام خوب من
ها... نکشانی به پشیمانیام
و غزل ذیل یکی از سرودههای معروف محمدعلی بهمنی است که در این کتاب ذکر شده است
این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیدهام؟ جان دقایقم بگو
آیینه در جواب من باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود؟ ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشتهام، طعنه ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاک کن از حافظهات، شور غزلهای مرا
شاعر مردهام بخوان، گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظرههای عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتم، اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال میروم یا به کمال میرسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو