اشعار مرتبط با شهادت امام سجاد(ع)و اسارت کاروان کربلا را در اینجا بخوانید.

به گزارش تکیه حسینی باشگاه خبرنگاران جوان؛عشق به اهل بیت(ع)و سرودن اشعاری درباره مظلومیت آنها همواره در رأس کار شاعران فارسی زبان قرار داشته و دارد.ما هم اینجا بخش از اشعاری را که در ارتباط با شهادت امام سجاد(ع)و اسارت کاروان امام حسین(ع)سروده شده را آورده‌ایم:

از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی
دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی
می خواستم به پات سرم را فدا كنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی
كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی
بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟
بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟
از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم
چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی
تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد
هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی
آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن
دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی
این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند
با من ولی به شكوه نكردند صحبتی
غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی
شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند
لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی
عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی
مصطفی متولی


مردم  لباس  پاره  ما  خنده دار  نیست
کـاخ  غــرور کـاذبـتـان  پـایـدار    نـیست
مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر
گرداندن  زنان  حـرم  افـتـخـار   نـیـسـت
در  سختی  و  بلا  به  خدا تکیه میکنیم
سر می دهیم در ره او، این شعار نیست
ای  بزدلان ز بام به ما سنگ  می زنید
در  دست های  بسته  ما ذوالفقار  نیست
زن های شهر کوفه چرا گریه می کنید؟
دیگر  به  گریه های  شما  اعتبار نیست
در بین  طـعنه های  وقـیح  تـمام  شهر
بدتر  ز طـعنه های  بد  نیزه دار   نیست
وحید قاسمی

شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
درون سینه خود زخم بیکران دارد
همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود
همان که آینه ی روشن حقایق بود
همان که هم دم هفتاد و دو  شقایق بود
همان  که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او
هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
چه قدر بغض نشسته به روی حنجرتان!
بلا به دور مگر که چه آمده سرتان!؟
شبیه آینه های شکسته می مانید
چه قدر آیه اَمّن یُجیب می خوانید!
من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
نه سایه ای ز ترحم، نه آب آوردند 
برای تشنگیت آفتاب آوردند
تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا
بخوان سرود پریدن بخوان پَری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست
هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
صدای غرشِ الله اکبری باقیست
اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدارِ دیگری باقیست
و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
روح الله مرادخانی

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری.

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم
جهان را جان بده,پلکی بزن,یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به ایین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از ان وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود.
ولی از پا نیفتادم,شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم... 

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
سید حمیدرضا برقعی

دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر
دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته
صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت
زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود
چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن
به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :
حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب
زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق
زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر
مرحوم قیصر امین پور

آفتاب آسمان مجد و رحمت زینب است
حامی توحید و قرآن و ولایت زینب است 
درّ دریاى فضیلت عنصر شرم و عفاف 
قهرمان عرصه صبر و شهامت زینب است 
در دمشق و کوفه با آن خطبه‌هاى آتشین 
آنکه سوزانید بنیاد شقاوت زینب است 
آن که زد بر ریشه بیداد و طغیان یزید 
و آن که احیا کرد آیین عدالت زینب است 
معدن ایمان و تصمیم و ثبات و اقتدار 
مشعل انوار تابان هدایت زینب است 
در قیام کربلا گردید همکار حسین 
در ره شام بلا کوه جلالت زینب است 
و آن که در امواج دریاى خروشان بـلا 
امتحان‌ها داد بـا عزم و شجاعت زینب است 
همچو باب و مام و جدّ خویش در روز جزا 
آن که دارد از خدا اذن شفاعت زینب است
آیت الله صافی گلپایگانی

عبور قافله را بین شام می بینم
و در حوالی آن ازدحام می بینم
 
مگر چه چیز تماشایی است در اینجا
حضور این همه فرد بنام می بینم
 
کجاست؟شهر یهود است یا دیار کفر؟
به روی نیزه سر یک امام می بینم
 
در این زمین پی یک قطره معرفت بودم
ولی چه سود که قحط مرام می بینم
 
به چشمهای پر از خون مردم شامی
نشان آتش یک انتقام می بینم
 
مگر چه دین جدیدی میان این شهر است؟
که بر یتیم کمک را حرام می بینم
 
خرید سنگ در این شهر سنگ دل غوغاست
و هر که سنگ گرفته به بام می بینم
 
به هر طرف که سر خویش را بچرخانم
غریب تشنه لبی را مدام می بینم 
محسن عرب خالقی

بعد از آن واقعه ی سرخ، بلا سهم تو شدپیکر سوخته ی کرب و بلا سهم تو شدبعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکستناگهان داغ دل آینه ها سهم تو شدبعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شدبعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانتخطبه ی اشک برای شهدا سهم تو شدبعد از آن واقعه در هروله ی آتش و خون در شب خوف و خطر خطبه ی «لا» سهم تو شدبعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستمخوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد
خیمه ی نور تو در فتنه ی شب سوخت ولی
کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای زینت سجاده ی عشقاز دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای کاش که می مردم من
مصلحت نیست بگویم، که چه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه ی سرخ ، حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید، خدا سهم تو شد
رضا اسماعیلی

لبریز شهد عاطفه جام رقیه است
آوای مهر جان کلام رقیه است
جانسوز و کفر سوز و روان سوز و ظلم سوز
در گوشه خرابه کلام رقیه است
چون او کسی به عهد محبت وفا نکرد
این سکّه تا به حشر به نام رقیه است
با دستهای کوچک خود نخل ظلم کند 
عالیترین مرام، مرام رقیه است
یک جمله گفت و کاخ ستم را به باد داد
خونین ترین پیام، پیام رقیه است
آن قصّه ای که خاطره انگیز کربلاست
افسانه خرابه شام رقیه است
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 
عشق حسین رمز دوام رقیه است
گاهی به کوه و دشت و گهی در خرابه ها 
در دست عشق دوست، زمام رقیه است
هر کس دلی به دست حبیبی سپرده است 
پروانه هم، غلام غلامِ رقیه است
محمد علی مجاهدی( پروانه)

 يا رقيه (س)
قافله رفته بود و من بيهوش
روي شن زارهاي تفتيده
ماه با هر ستاره اي مي گفت:
بي صدا باش! تازه خوابيده
*****
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدينه پيچيده
خواب ديدم پدر ز باغ فدك
سيب سرخي براي من چيده
*****
قافله رفته بود و من بي جان
پشت يك بوته خار خشكيده
بر وجودم سياهي صحرا
بذر ترس و هراس پاشيده
*****
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب، ناتوان ز فريادي
ماه گفت اي رقيه چيزي نيست
خواب بودي ز ناقه افتادي
*****
قافله رفته بود و دلتنگي
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه ديدم گفت:
طفلكي باز هم كه جامانده
*****
قافله رفته بود و تاول ها
مانعي در دويدنم بودند
خستگي،تشنگي،تب بالا
سد راه رسيدنم بودند
******
قافله رفته بود و مي ديدم
مي رسد يك غريبه از آن دور
ديدمش-سايه اي هلالي شكل-
چهره اش محو هاله ای از نور
*****
ازنفس هاي تند و بي وقفه
وحشت و اضطراب حاكي بود
ديدم او را زني كه تنها بود
چادرش مثل عمه خاكي بود
*****
بغض راه گلوي من را بست
گفتمش من يتيم و تنهايم
بغض زن زودتر شكست و گفت:
دخترم،مادر تو زهرايم
***************
ز بس که طعنه از هرکس شنیدم
که از این زندگی کردن بریدم

لباسم پاره بود و بین کوچه
ز دختر ها خجالت میکشیدم
*****
من غرورم جریحه دار شده
شاکی از دست ساربان هستم

کعب نی ها مدام میگویند
دست و پا گیر کاروان هستم
*****
دختر حرمله چه مغرور است
به من از بام دست تکان میداد

او خبر دار شده یتیم شده ام
پدرش را به من نشان میداد
(وحيد قاسمي)

هر جا سخن از زینب و دروازه شام است
ساکت به تماشا منشینید حرام است
دستی که به سر می زنی از این غم عظمی
یادآور فرق سر و سنگ لب بام است
یک سر به به سر نیزه عیان است ببینید
مانند هلال است ولی ماه تمام است
هجده قمر از نوک سنان تابد و مردم
پرسند ز هم پس سر عباس کدام است؟
مردم نزنید از همه سو سنگ بر این سر
والله امام است امام است امام است
زوار برادر شده بر نی سر عباس
هم اشک به رخ هم به لبش عرض سلام است
هر کوچه پر از هلهله و خنده و شادی است
از شام بپرسید مگر عید صیام است؟....!
با یاد سر و چوب و لب و ناله زینب
انگار جهان در نظرم مجلس شام است
باید همه از مرد و زن شام بپرسید
ناموس الهی ز چه در محضر عام است؟
هر خانه که در سوگ حسین است سیه پوش
 "میثم"در آن خانه غلام است غلام است
غلامرضا سازگار
 
   دلسوخته،شبيه دل خيمه ها شده
      مانند پاره پيروهني نخ نما شده
       
      دارم هنوز بر سرم عمامه اي که سوخت
      بغض گلوي سوخته ام بي صدا شده
       
      دارم به روي گردن خود دست مي کشم
      ديدم که زخم کهنه ي سر بسته وا شده
       
      با ياد شام سينه ي من تير مي کشد
      اين سينه زخم خورده ي آن کوچه ها شده
       
      واي از کمان و حرمله و نيش خند او
      واي از رباب و اصغر از ني رها شده
       
      ديدم طناب دور گلوي رقيه را
      زنجير داغ مرحم يک زخم پا شده
       
      مانند خواهرم کمرم درد مي کند
      گويي که مهره ي کمرم جابه جا شده     
      مسعود اصلانی

 پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌ تو آن خیمه زندان من بود
کاش می‌شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی‌خواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره‌های تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است
پیش چشمم تو را سر بریدند
 دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
 بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب‌الفلق» بود
افشین علاء

ای آسمان ز دست تو دارم بسی نوا
ریزم سرشک حسرت و هجران ز دیده‌ها
ظلمی چنین ندیده کسی اندر این جهان
کردی تو با سلاله سلطانِ انبیاء
سرهای سروران جهان را جدا ز تن
کردی، زدی به نیزه و بُردی به شهرها
زینب که آفتاب نتابید بر رُخش
در شرم بود و داشت ازو حرمت و حیا
بردی سر برهنه اسیری به سوی شام
زنجیر کین به گردن و با سختی و بلا
آه از دمی که گشت اسیران اهل بیت
وارد به کوفه با سر بی‌ معجر از جفا
مخلوق کوفه بهر تماشا به دورشان
گشته جمع طعنه‌ زنان لب به ناسزا
بعضی به خنده کاین اُسرا ماه طلعتند
برخی دگر که خارج دینند و مصطفی
زینب چو دید هلهله و ازدحام خلق
بی‌اختیار گشت پس انداخت مرتضی
آه از جگر کشید و بگفت ای ستمگران
مائیم نصِ آیه عصمت و «إنمّا»
آل محمدیم و جگر گوشه بتول
گشتیم از جفای شما خوار و بی‌نوا
محمود بهجت (پدر آیت‌الله بهجت رحمت الله علیه)

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار