همسر شهید مدافع حرم می گوید: باور كنيد اگر جهاد بر زن حلال شود من از حسين مشتاق‌ترم كه زودتر به پدرش برسم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ چندی پیش دلنوشته‌ای از سوی حسین وطنی فرزند شهید وحیدرضا وطنی خطاب به سردار سلیمانی منتشر شد كه توجه بسیاری را به خود جلب كرد. فرزند شهید وطنی در این دلنوشته گلایه كرده بود كه چرا شهادت پدرش باید مانعی برای اعزام او به دفاع از حرم اهل بیت باشد.
 
دلنوشته‌ای كه به خوبی نشان می‌داد غیرت و شجاعت پدران دیروز در خون فرزندانشان جاری و ساری است. در گفت‌و‌گویی كه روزنامه جوان با حسین وطنی انجام داده از انگیزه‌ها و اصرارش برای پوشیدن رخت رزمندگی دفاع از حرم جویا شده و خدیجه‌سادات قاسمی، مادر حسین و همسر شهید وحیدرضاوطنی نیز از زندگی مشترك خود با یك شهیدگفته که در ادامه می خوانید .

اگر جهاد بر زن حلال شود من از پسرم مشتاق‌ترم كه زودتر به پدرش برسم
 
 
همسر شهید
 
خانم قاسمی كمی از خودتان و همسر شهیدتان و همین‌طور اتفاقی بگویید كه باعث زندگی مشترك‌تان شد.

من خدیجه قاسمی هستم متولد 1355 و اهل مشهد مقدس و همسرم وحیدرضا وطنی متولد 1350 بود. در مدت یكماه همرزمی وحید با برادرم ارتباط بسیار صمیمی بین آنها برقرار ‌شد كه برادرم سیدمرتضی قاسمی همان سال 67 در ماووت عراق به شهادت رسید. چندسال بعد از شهادت برادرم شهید وطنی وقتی متوجه شد همرزم شهیدش خواهری به سن ازدواج دارد مرا از خانواده‌ام خواستگاری كرد. خردادماه سال 72 با هم ازدواج كردیم. وحید ذوق هنری بسیاری داشت. یك هفته وقت گذاشت تا اتاق عقدمان را خودش تزئین كند. طی مراسم بسیار دقت می‌كرد مبادا گناهی اتفاق بیفتد. به دلیل تقارن مراسممان با ایام عیدغدیر مداح دعوت كرده بود و غیر از آن صدای حرام دیگری بلند نشد.
 
كدام یك از خصوصیات اخلاقی ایشان مثل یادگاری ماندگار شده است؟

شاخص اخلاق ایشان كمك كردن به دیگران و دستگیری از نیازمندان بود. بسیار مهربان، صبور، شوخ‌طبع و با دیگران صمیمی بود و سریع ارتباط برقرار می‌كرد. روی ولایت و مسائل اعتقادی نیز حساس بود. به صلوات خاصه حضرت زهرا(س) نیز بسیار اعتقاد داشت. به دیگران هم توصیه این صلوات را می‌كرد.
 
شهید وطنی به خاطر روحیه معنوی اما توأم با مهربانی و شوخ‌طبعی روی اخلاق بچه‌ها بسیار تأثیرگذار بود. وقتی آنها نوزاد بودند همیشه سفارش می‌كرد بچه‌ها را با وضو شیر بدهم. همیشه آنها را همراه خودش به جلسات مذهبی و هیئت‌ها می‌برد. در معاشرت آنها با دوستانشان بسیار دقیق بود اما طوری كنترل می‌كرد كه آنها متوجه نشوند و به غرورشان بر نخورد.
 
شهید وطنی بعد از جنگ به شهادت رسیده‌اند. شهادت ایشان كجا و چطور اتفاق افتاد؟

همسرم سال 69 وارد سپاه شد و به عضویت گردان صابرین درآمد كه آموزش‌های مختلفی را می‌دیدند. بعد از این آموزش‌ها هر سال یكی، دو ماه به مأموریت می‌رفت. تا اینكه سال 87 در مأموریت به شمالغرب و سیستان و بلوچستان در درگیری با نیروهای عبدالمالك ریگی از ناحیه گردن زخمی شد و چند روز بعد به شهادت رسید.
 
  چطور با خبر شهادتشان روبه‌رو شدید؟

دو روز قبل از شهادت به من زنگ زد كه موبایلم خاموش است و نمی‌توانم با شما تماس داشته باشم. چند روزی كه گذشت خیلی نگران شدم. به پسرم حسین سفارش كردم از همكاران پدرش سراغی بگیرد، اما آنها هم بی‌اطلاع بودند. روزی از نگرانی بعد از نماز صبح خوابم برد. در خواب دیدم صحنه درگیری و وحید كلتش در دستش است و صدای صوت قرآن پیچیده و سوره توحید خوانده می‌شود كه ناگهان صدا قطع شد. بعد وحید با چهره زیبایی آمد و گفت خدا فرموده به شما بگویم كه به عهدم وفا كردم! از خواب پریدم. انگار برایم واضح شد كه برای وحید اتفاقی افتاده است. با فرمانده‌اش تماس گرفتم گفتند نگران نباشید به وحید می‌گویم با شما تماس بگیرد. باز دلم آرام نگرفت تا اینكه خواهرم با همسرش آمدند منزل و گفتند كه وحید مجروح شده و در بیمارستان زاهدان بستری است. اصرار كردم هر طور شده بروم و وحید را ببینم. شرایط هماهنگ شد و به محض رسیدن به ملاقات رفتم اما فقط پنج دقیقه او را دیدم. وحید در كما بود و لحظه‌ای نگاهش كردم و آمدم بیرون. كارم گریه بود و دعا. به منزل یكی از اقوام رفتم و قرار بود ساعت 5 صبح به تهران برگردم. صبح روز برگشت با فرمانده‌اش تماس گرفتم و اصرار كردم یكبار دیگر وحید را ببینم. آنها به خاطر شرایط ناامن آنجا اجازه ندادند و گفتند كه ایشان ملاقات ممنوع است و خیلی صلاح نیست به دیدنش بروی. پرواز به تأخیر افتاده و به ساعت 10موكول شده بود. گویا وحید شهید شده بود و نمی‌خواستند به من بگویند. وقتی سوار هواپیما شدم پاهایم قدرت نداشت و نمی‌توانستم سوار هواپیما شوم. احساس می‌كردم جنازه وحید كنارم است و این را درك می‌كردم. حدسم درست بود. من و پیكر وحید همزمان از زاهدان برگشتیم! وقتی برگشتم دیدم همه سیاه‌پوش منتظرم هستند. همسرم روز پنج‌شنبه 22/12/87 تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا در مشهد مقدس به خاك سپرده شد.  شهید طبع شعر داشت و اشعار زیادی را سروده بود. بنا به خواسته‌اش بر سنگ مزارش این شعر حكاكی شده است: عاشقان واقعی را عشق راضی می‌كند / فرد عاشق سوی عشقش پیشتازی می‌كند / فكر می‌كردم كه دارم عشق بازی می‌كنم/ ‌لیك غافل زان كه با من عشق بازی می‌كند
 
با توجه به مأموریت‌های مكرر شهید، وداع آخرتان تفاوتی با دیگر مأموریت‌های ایشان داشت؟

بله، روزی تماس گرفت و گفت باید سریع برای رفتن به مأموریت آماده شود. بعد از ساعتی مجدد تماس گرفت و خبر داد مأموریت به ساعت 5 صبح موكول شده است. صبح وقت رفتن بچه‌ها را بوسید. حسین از خواب بیدار شد و گفت پدر از شما یادگاری می‌خواهم. همسرم انگشتر عقدمان را به او داد و سفارش من و برادرش را به او كرد. من هم بسیار بیقرار بودم. برای آرامش من قرآن را باز كرد و آیه‌ای كه آمد به معنای بركات آسمان و زمین بود! این چند ساعت تأخیر خواست خدا بود كه بهتر وداع كنیم.
 
گویا پسرتان هم قصد جهاد دارد و بسیار مصر است. بعد از شهادت همسرتان این تصمیم حسین آقا شما را نگران نمی‌كند؟

نه، به خودم می‌بالم كه در برابر خدا و شهیدم روسفیدم كه اینچنین فرزندی دارم. باور كنید اگر جهاد بر زن حلال شود من از حسین مشتاق‌ترم كه زودتر به پدرش برسم. خون غیرت وحید در رگ‌های پسرم جاریست.  البته حس مادرانه شاید كمی اذیتم كند. ولی من آن را منت خدا می‌دانم كه همسرم را با شهادت برد و پسرم را هم با شهادت ببرد. چراكه شهادت از دست دادن نیست به دست آوردن است. من بعد از شهادت وحید تازه او را به دست آوردم! حسین را به خدا می‌سپارم و برای طول عمرش دعا می‌كنم تا سرداری همچون قاسم سلیمانی شود و با خدمت راه شهدا را ادامه دهد و در آخر زیباترین مرگ یعنی شهادت را برای او می‌خواهم.
 
به نظر شما علت اصرار حسین برای رفتن به سوریه چیست؟

حتم دارم خواسته خود شهید است، چراكه شهید به حضرت رقیه(س) بسیار عنایت داشت. در مدتی كه با هم زندگی كردیم، قسمت شده بود كربلا، مكه و سوریه مشرف شویم. زیارت حرم حضرت رقیه(س) همراه با خدام حرم امام رضا(ع) نصیب‌مان شد. خدام جارو به دست وارد حرم شدند و شهید وطنی هم همراه آنها جارو می‌كشید و با سوز خاصی مداحی می‌كرد. بعد از آن هر وقت از او سؤال می‌كردم اگر خدا زیارت را روزی‌مان كرد كجا دوست داری برویم. می‌گفت حرم حضرت رقیه(س). شاید علاقه و ارادت شهید به حضرت رقیه(س) باعث بی‌تابی دل حسین شده است، چراكه حتم دارم اگر خود او بود در مقابل جسارت‌های امروز تكفیری‌ها به حرمین شریف ساكت نمی‌ماند. حسین خون پدر را در رگ دارد. چطور بی‌تاب رفتن نباشد!
 
پسر شهید
 
چه انگیزه‌ای باعث نوشتن آن دلنوشته‌ شد؟

قبلاً وقتی در هیئت‌ها می‌گفتند یاد همسنگرها بخیر خیلی متوجه نمی‌شدم. اما وقتی در قضیه دفاع از حرم اهل بیت خیلی از رفقایم به هر طریقی تلاش كردند و رفتند یا وقتی هر روز یك تابوت شهید مدافع حرم را می‌آوردند تحملش برایم سخت بود. نه اینكه فقط برای شهادت بروم، چون می‌دانم با توانایی‌هایی كه دارم آنجا تأثیرگذار هستم. به هرحال این دلایل باعث شد تصمیم به رفتن بگیرم. منتها وقتی با خبر شدم به خاطر فرزند شهید بودن اجازه اعزام نمی‌دهند تصمیم گرفتم آن دلنوشته ‌را به سردار سلیمانی بنویسم. یقیناً سرداری چون قاسم سلیمانی ادله‌ای قوی و منطقی دارند و امیدوارم نامه به دست سردار برسد تا آخرین جواب نهایی را از ایشان بگیرم.
 
اگر جواب سردار باز منفی باشد چه تصمیمی دارید؟

دلخور می‌شوم اما جهادی دیگر را شروع می‌كنم. امروز باید بصیرت داشت و عمل به سخنان ولی‌فقیه عین بصیرت است. باید كلمه به كلمه سخنرانی‌هایشان را تحلیل و عمل كرد.

با توجه به شهادت پدرتان، به نظر شما رفتن و اعزام شما برای ‌مادرتان سخت نیست؟

در دیدار رهبری با خانواده‌های محترم مدافعان حدیثی از پیامبر در بالای حسینیه زده شد كه «خداوند فرموده من جانشین او (شهید) در خانواده‌اش هستم.» با این حدیث دیگر حرفی نمی‌ماند. از طرفی وجهه صبر و مقاومت را بعد از پدر در مادرم دیده‌ام كه اگر همه ما برویم او می‌تواند روی پای خودش بایستد. با افتخار بگویم مادرم مشوق رفتن من است!
 

اگر از شما بپرسند تصمیم شما از سر احساس است یا فكرهایتان را كرده‌اید چه پاسخی دارید؟

اولاً جنگ سوریه و عراق برای همه تكلیف دینی و شرعی نیست چون نه حكم جهاد عمومی صادر شده و نه آنجا كمبود نیرو است. پس اگر وظایفی خارج از میادین جنگ بر دوش كسی هست در حال حاضر اولویت دارد.  ثانیاً به نظرم رفتن به سوریه و عراق صرفاً به نیت شهادت اصلاً كار شرعی و درستی نیست. چون با این نیت فقط محتمل زیر سؤال رفتن اعتبار مجموعه اعزام‌كننده و همچنین هزینه‌های مالی می‌شویم كه جز حق‌الناس و ضربه زدن به بیت‌المال نتیجه‌ای ندارد. چراكه برای آموزش و اعزام نیرو هزینه می‌شود اما بعد نیرو به جای كار غرق در احساس می‌شود.
 
اصرار امروز من از روی احساس نیست بلكه در خودم توانمندی حضور در آنجا را می‌بینم.  وقتی در سیره شهدای مدافع حرم و دیگر شهدا دقیق می‌شویم درمی‌یابیم شهادت چیزی نیست كه به راحتی به دست‌ آید. باید برای به دست آوردنش تلاش كرد. باید از اعماق وجود خواست. باید خاص شد. باید دل را خدایی كرد. باید دروغ، تهمت و. . . را از خود دور كرد، باید پشت به همه تعلقات در دنیا كرد، باید ضجه زد و خون گریه كرد، آنقدر التماس كرد كه دهان خشك شود و سینه و جگر آتش بگیرد تا گناهانمان بخشیده شود، باید دل را از همه چیز غیر خدا پاك كرد، باید تحمل درد را داشت، باید ترس از بریده شدن سر و قطع عضو و. . نداشت و در آخر باید حسینی شد.
 
شهادت عاشقی است. عشق به خدا نه احد دیگری. شهادت فقط در میدان‌های جنگ نیست چه بسا افرادی كه در میادین جنگ كشته شدند و دلشان خدایی نبود و چه بسا افرادی كه بر اثر تصادف و كهولت سن به رحمت خدا رفتند ولی به خاطر اعمال و رفتارشان اجر و مزد شهید را گرفتند.
 
سخن آخر

ما مكتبی داریم به نام شهادت و در سایه ولایتیم. دشمن بداند كه اگر با همه قوا به میدان بیاید حریف مكتب ما نیست. خواب آنها را بر هم می‌زنیم و ما پیروز میدانیم.

منبع: مشرق
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.