نمی دانیم، معدن طلا نام گذاریش کنیم یا زندان بلا؟
باور کنید این جزیره در عین زیبایی مظهر رعب و وحشت و در حالی که همه از آن وحشت دارند آمال خیلی از رجل سیاسی، ورزشی، اقتصادی و اجتماعی است.
یک مرد با یک لبخند آمد
آن مرد می دوید ولی آرام آمد
آن مرد نمیرود و دوست دارد بماند
آن مرد می ماند چون راهش را می داند
آن مرد چقدر رفیق دارد هر بار
آن مرد پیشاپیش می داند که می ماند
آن مرد سفر را دوست دارد
آن مرد دویدن را دوست ندارد
آن مرد می خندد به همه
به ما
به شما
به دنیا
و این خنده ها از بی تفاوتی نیست از حسابگری و آینده نگری است و دنیای استقامت می خواهد دویدن در این راه که اصلا نیاز به دویدن نیست و ...
و آن مرد چقدر در این ماراتن مهارت دارد
باور کنید آن مرد در این جزیره از هر کسی بهتر می داند که چطور باید کار کند
چطور دل نیزه دار های این جزیره را تسخیر کرد...
و نیزه ها راه را برایش باز می کنند
و آن مرد می تواند در دل این جزیره یک جزیره بسازد برای خودش !
و آن مرد می خندد و...
زمین که سفید شود زنجیر چرخش را می بندد...
آن مرد می داند که باز می ماند!
و باز می خندد، چون راه می داند...
آن مرد با این مردان فرق دارد، می ماند چون راه ماندن را می داند و تا زمستان فقط چند صباحی باقی مانده...
چند لبخند نیاز است تا این صندلی باز بماند برای شما...
چند صباحی با لبخند مانده تا ما بمانیم و فقط ما و علی، علی بماند و حوضش...
*برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان اینجا کلیک کنید.
انتهای پیام/