مصداق این ضربالمثل با مسمّی رو در خیلی از موقعیتها دیدیم و شنیدیم. خیلی پیش اومده که از جایی به جایی رسیدن شخصی که شایستگی اون موقعیت رو نداره حرص بخورید و البته حیرتزده بشین.
موقعیتهایی که طرف ممکن بود توی رویاهاش هم ندیده باشد ولی یک شبه رسیده و دیگه نمیشه کاریش کرد.
مصداق این افراد دلسوزی که تو کار رنگآمیزی کلاغها هستند، همه جا هستن و حضور فعال دارن.
با یه حساب سرانگشتی میشه گفت صدها شعبه و پوشش سراسری در تمام نقاط کشور دارن.
تو ادارات خصوصی و غیرخصوصی، در عرصه ورزش (بالاَخص فوتبال) و البته در هنر و باز هم به ویژه سینما.
حتی دیده شده سیستم صوتی کلاغ رنگ شده روهم عوض کردن یعنی تا این حد ...
خلاصه کم نیستن نقاشهای خبره و کلاغهایی که رنگ شدن و قاچاقی وارد سینما شدن.
مواد لازمش هم نه چهره فوقالعادهاس، نه ژست و تیپ و ... فقط کافیه وارد شونده حساب بانکی چاق و چلهای داشته باشه و البته دست و دلباز و لوتی مسلک و فرهنگی _ هنری هم باشه. یعنی حاضر باشه واسه هنر مملکت دست تو جیبش کنه تا تعداد ستارههای سینما، حساب گیشه و در نهایت موجودی جیب یک عده بیشتر بشه، اون موقعس که هزاران نقاش چیرهدست برای طراحی و نقاشی سراغش میرن و یک قناری آزاد و رهای زیبا و فولآپشن را روانه باغ سینما میکنن.
قدیما پارتی کسی بود که در مقابل خدماتی که ارائه میدادی، بهت یکسری خدمات معنوی متقابلا ارائه میداد و به اصطلاح یر به یر میشدین. یعنی یک کاری براش میکردی که به نفعش بود و اون توی یه موقعیت دیگه جبرانش میکرد. البته خیلی هم به مادیات مربوط نمیشد؛ یه چیزی تو مایههای مبادله کالا به کالا در سالیان دور و دراز تمدن بشری.
با پیشرفت تکنولوژی و دستگاه چاپ اسکناس، حالا دیگه اسکناسها خودشون نقش مکمل «پارتی» رو بازی میکنن و مورد داریم کاندیدای سیمرغ هم شدن. الان دیگه وقتی بخوای وارد سینما بشی و جیب پر پول داشته باشی، همه حاضرن با کمال میل فرش قرمز زیر پات بندازن و تا سالن اصلی مشایعتت کنن. اصلا نگران شغل اصلیت نباش که وزیر و وکیل، نماینده، فوتبالیست و کارمند بازنشسته، ویلادار و تاجر و...باشه. مهم اینه که واجد شرایط باشی.
همین آدمای دلسوز!!!! به محض اینکه عشق بازیگری یا فیلمسازی داری. صرف نظر از اینکه استعداد داشته باشی یا نداشته باشی به درد بازیگری بخوری یا نخوری یا ... چنان استعداد کاذب و غیرواقعی در نهادت میسازن که فکر کنی مارلون براندو یا مرلین مونرو یا استنلی کوبریک به دنیا اومدی و حقت تا این لحظه از زندگیت خورده شده.
با کمک این واردکنندهها، در عرض چند ماه از سیاره به ستاره تغییر چهره میدی. میشی ستاره و عکست روی جلد مجلهها و سر در سینماها میره. اعتراض هم وارد نیست چون هر کسی تو سینماس میدونه کمبود بودجه و سرمایه شوخیبردار نیست و نمیشه اصلا ندیده بگیرش.
فیلمساز میخواد فیلمشو بسازه و فیلم هم با باد هوا ساخته نمیشه، توقعات یکسری ستارههای پر نور هم که بالاس و قرارداد با مبلغ پایین رو توهین تلقی میکنن. پس میشه شغل جدید و فرعی ستارهسازی رو شروع کرد، البته اینکه به شیوه علمی و درست باشه که تردید داریم ولی ستاره، ستارهس دیگه. کمنور و پر نور نداره. اتفاقا اینا کم مصرف و از نظر اقتصادی مقرون به صرفه هم هستن.
*کارخانه ستارهسازی،طبقه زیر همکف سینما!
ستارهسازی البته نه به شیوه معمول، بلکه به شیوه زیرزمینی در پشت پرده سینما شیوع گستردهای داره. میشه یه جورایی گفت که دست یکسری پدرخوانده ناخلف سینما هم تو کاره.
تاجرهایی که تو کار قاچاق ستارههای دستساز به آسمون سینما هستن و بجز پول تقریبا به هیچ چیز فکر نمیکنن. حتی به فرو ریختن کاخ پوشالی کسی که داره سرمایه زیادی رو صرف عشق کاذبش میکنه و میخواد به زور ستاره بشه.
اینا علاوه بر هنر نقاشی کلاغ و فروختن جای قناری، تعداد انبوهی کلاه در ابعاد و سایزهای مختلف تو انبارشون دارن که معمولا کلاههای گشادتر برای جمجمههای کوچکتر استفاده میشه و جوری تا زیرگلوش کلاه کشیده میشه که اصلا نفهمه اندازه ش نیست.
خلاصه با بالا رفتن قیمت ستارههای اصل و ضرر تهیهکننده و ورود انبوه ستارههای بدلی و یک عده واسطه که نقششون از بازیگر نقش اول بهترین فیلم جشنواره کن مهمتر و موثرتره، باید با قراردادن یک تکه حلوا در دهان، فاتحه سینمای عزیزمون رو خوند.
یادداشت از: شیما شفیعی
انتهای پیام/