نویسنده دفاع مقدس گفت: نوشتن در حوزه دفاع مقدس از علائق من است زیرا حس می‌کنم این دینی است که بر گردن دارم.

"گلعلی بابایی" نویسنده حوزه دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار ادبیات باشگاه خبرنگاران در خصوص کتابخوانی و پیشنهاد متناسب با فصل بهار گفت: من پیشنهاد می‌کنم مردم کتاب بخوانند نه اینکه چه کتابی بخوانند. 

بابایی در مورد برگزاری نمایشگاه طی یک سال اظهار داشت: اگر نمایشگاه بخواهد در سال چندین بار تکرار شود شیرینی و جذابیت خود را از دست می‌دهد و همین یک بار انقدر جامعیت دارد که پاسخگوی نیاز افراد اهل مطالعه باشد. 

وی با ارائه پیشنهاداتی برای تشویق خرید کتاب و کتابخوانی عنوان کرد: باید تسهیلاتی برای اهل مطالعه مانند بن تخفیف کتاب ارائه دهند تا این افراد به سمت کتاب و کتابخوانی سوق داده شوند. 
زیرا اکثریت افرادی که به سمت کتاب می‌روند دانش آموزان و یا دانشجویان هستند و با توجه به هزینه بالای کتاب باید شرایط را برای خرید افراد محصل فراهم کرد.

این نویسنده در زمینه دفاع مقدس گفت: من به این حوزه بسیار علاقه مندم حتی اگر این راه سخت باشد آن را تحمل می‌کنم زیرا حس می‌کنم این دینی است که بر گردن دارم و علاقه یکی از پارامترهای موثر در موفقیت است. 

بابایی در پایان از کتاب خود در نمایشگاه امسال گفت: کتابی به نام «حبیب؛تولدی دیگر» در نمایشگاه امسال دارم که علاقه‌مندان به حوزه دفاع مقدس می‌توانند تهیه کنند. خود من هم کتابهایی در زمینه دفاع مقدس در نظر دارم که در نمایشگاه خریداری خواهم کرد. 

انتهای پیام/ 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
شهدا شرمنده ایم
۱۱:۳۰ ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی (شهید) شد..
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!
یک هفته در تب سوخت...


اول پاييز بود و در کلاس
دفتر خود را معلم باز کرد
بعد با نام خداي مهربان
درس اول آب را آغاز کرد
گفت بابا آب داد و بچه ها
يک صدا گفتند بابا آب داد
دخترک اما لبانش بسته ماند
گريه کرد و صورتش را تاب داد
او نديده بود بابا را ولي
عکس او را ديده در قابي سپيد
يادش آمد مادرش يک روز گفت
دخترم باباي پاکت شد شهيد
مدتي در فکر بابا غرق بود
تا که دستي اشک او را پاک کرد
بچه ها خاموش ماندند و کلاس
آشنا شد با سکوتي تلخ و سرد
دختري در گوشه اي آهسته باز
گفت بابا آب داد و داد نان
شد معلم گونه هايش خيس و گفت
بچه ها باباي زهرا داد جان
بعد روي تخته سبز کلاس
عکس چندين لاله زيبا کشيد
گفت درس اول ما بچه ها
درس ايثار و وفا ، درس شهيد
مشق شب را هر که با باباي خود
باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک اما ميان دفترش
ريخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت