به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، براي ما ساکنانِ شهرهاي بزرگ که در ترافيک و راه بندانِ مناسبات و مشغلههاي ناگزير زندگيِ شهري «آرامش» را گم کردهايم، براي ما آدمهاي خاکستري که گاهي در حصار معماريِ مدرن و بي روحِ شهري، «احساسِ خفگي» داريم، براي ما آدمهاي گرفتار روزمرگي که «يک اتفاق غيرمنتظره خوب!» مثل يک آرزوست، براي ما که صبح هايمان را با سردرد و آلارم و قهوه شروع ميکنيم و شبها با استرسِ کارهاي انجام نشده و برنامههاي ناتمام و مُسکن، به خواب ميرويم، تجربه «زندگي روستايي»، شبيه يک روياست.
بيشتر ما شهرنشينهاي نديد بديد، طعم زندگي روستايي را از دريچه چشمِ رسانهها چشيدهايم که اغلب، تصاويرِ واقع بينانهاي نيستند؛ يا يکسري قابهاي کارت پستالي و فانتزي از زندگي روستايي ارائه دادهاند يا با يک جور سياه نمايي، روي کمبودها و نداشتهها دست گذاشتهاند. اينطوري هاست که معمولا تصور روشني از چگونگي و ابعادِ زندگي در روستا نداريم.
با اين همه، غير از عده معدودي که تحمل و حوصله فاصله گرفتن از نظم و آدابِ شهرنشيني را ندارند، اغلبمان، گاهي دلزده از امکانات و فناوري و بايد و نبايدهاي شهري، براي کشيدنِ يک نفسِ راحت زيرِ آسمانِ آبي و بدون دود و دم طبيعت بکر، دويدن در يک دشتِ سبزِ بي انتها و کتاب خواندن زيرِ سايه يک درخت، بي تابانه مشتاقيم.
سفري مجازي به يک روستاي زيبا!غير از سفرهاي يک روزه يا طولاني تر به طبيعت و غير از اقدام به خريد يا ساختنِ يک آلونک در يکي از روستاهاي دورافتاده، اما سبز و سالم و خوش آب و هوا براي تجديد روحيه در آخرهفتهها و تعطيلات، يک جوانِ روستاييِ گمنام که اخيرا به برکتِ رسانه ها، ديگر خيلي هم گمنام نيست، امکانِ ديگري براي مشاهده و تجربه حال و هواي زندگي روستايي را برايمان فراهم کرده است. آن هم با استفاده از رسانه و شبکهاي که به واسطه ارائه شباهتها و تقليدها و تکرار زندگي ها، مدت هاست جذابيت چنداني براي مخاطبان و علاقه مندانش ندارد.
يک روستايي خلاق و خوش ذوق!يک جوانِ روستايي به نامِ محمد، ساکنِ روستاي گز شرقي از توابع بندر گـزِ استان گلستان، که گرچه خودش را «يک دهاتيِ بي سواد» معرفي کرده، ولي به برکتِ «عصر ارتباطات»، به خوبي از تکنيکهاي اينستاگرام و منوپاد و سِلفي و قاب بندي و اصلاح رنگ و کپشن تصاوير سردرمي آورد، با چاشنيِ ذوق و خلاقيت، ضيافتي تصويري از تجربههاي جالب و عجيبِ سبکِ زندگيِ روستايي اش، با تمامِ سختيها و شيريني هايش ترتيب داده است. صفحه محمد در اينستاگرام با 598 پُست و دوازده هزار دنبال کننده، يک صفحه خاص و جذاب و حسرت برانگيـز و شگفت انگيز از ابعادِ مختلفِ زندگي در دلِ طبيعت است.
ما چقدر فقيريم!حتما شما هم آن قصه کوتاه را شنيدهايد که: روزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي ميکنند چقدر فقير هستند. آن دو، يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمون چي بود؟ پسر جواب داد: عالي بود پدر. پدر پرسيد: پسرم! به زندگي شون توجه کردي؟ پسر جواب داد: بله پدر. و پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ پسر کمي فکر کرد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم که ما در خانه يک سگ نگهبان داريم و آنها چهار تا سگ گله. ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها يک رودخانه دارند که نهايت ندارد.
ما در حياطمان فانوسهاي تزييني داريم وآنها ستارههاي درخشان دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود، اما باغ آنها بي انتهاست.» با شنيدن حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم!» با ديدنِ صفحه اينستاگرامِ محمد که لبريز است از تصاوير پرنور و خوش رنگ از لحظههاي غني و تجربياتِ شگفتي که هر کدامش، ميتواند يک «قابِ سينمايي» يا «پيرنگِ» يک قصه باشد، پي ميبريم: ما آدمهاي شهرنشين چقــدر فقيريم! فقرِ حالِ خوب، ايده، رنگ، احساس، تجربه، هيجان، ذوق و خلاقيت، يک جاي خاليِ عميق در زندگيِ اين روزهاي ماست! از همه مهم تر ميفهميم براي ديده شدن لازم نيست ژست گرفت، حرفهاي قلمبه زد و ادعا داشت، کافي است زندگي را از زاويه ديد زيبايي معرفي کنيم. کافي است واقعي باشيم، حتي اگر يک جوان روستايي باشيم.