زمستان چندین سال پیش، در یک چهارراه بزرگ و خالی مرکز کابل ایستادم. صدای شرنگ شرنگ عبور گاریهای اسبی و صدای تیکتاک پرههای دوچرخه کهنه، تنها صداهایی بودند که به گوش میرسیدند. هیچ غربی دیگری در خیابان نبود و نگاهها، همه به من خیره شده بودند. با وجودی که خودم را در چندین لایه لباس پیچانده بودم، احساس کردم برهنهام.
از روزهای شبحزده دوران حاکمیت طالبان تاکنون، پایتخت افغانستان تغییرات زیادی را شاهد بوده است.
جای ویرانههای ناشی از بمبگذاریها را ساختمانهای چندین طبقه و عمارتهای آراسته گرفتهاند و جمعیت پنج برابر شده است همچنین شلوغیهای جادهها همچنان پا برجا هستند.
بازارهای تلفن همراه و رایانه با تصاویر نصب شده بر شیشهها در امتداد خیابانها واقع شدهاند.
اما در زمستان سالجاری، با وجودی که به عنوان یک گردشگر خارجی پیوسته از کابل بازدید میکنم، لباس مناسب برتن داشتم و سرم را پوشانده بودم، یک بار دیگر احساس برهنگی کردم، زیرا تقریبا تمام غربیهایی که زمانی در اینجا با آنها آشنا بودم، کشور را برای همیشه ترک کردهاند یا مأموریتشان به حالت تعلیق درآمده و یا دفاتر آنها تعطیل شدهاند و حتی چندین تن از آشنایان و همکاران دیرینه افغانم به خارج رفتهاند و درخواست پناهندگی دادهاند.
تعداد اندکی از دوستان سابقم که اینجا ماندهاند و بیشترشان کارشناسان نهادهای بینالمللی هستند نیز به تعطیلات رفتهاند، یا داخل اردوگاههای محافظتشده گیر کردهاند و مشاوران امنیتی به آنها دستور رفتن به مکانهای عمومی را نمیدهند.
در دو ماه گذشته شورشیان پناهگاههای خارجی، نهادهای کمکرسانی، هتلها و حتی یک سالن نمایش در مرکز فرهنگی فرانسه را بمبگذاری کرده یا به آنها حمله بردهاند و هشدار دادهاند که با فعالیتهای مدنی غربی همچون دشمنان نظامیشان برخورد میکنند.
سه اردوگاهی که زمانی با دوستانم در آنجا غذا میخوردیم و میخندیدیم نیز هدف حملات شورشیان بودند، دوستانی که دلواپس افغانستان بودند و هیچ برنامهای برای ترک آن نداشتند.
با وجود هیاهوی ظاهری شهر، فضای پایتخت سهمگین و ترسآلود است. در چند هفتهی گذشته، حتی یک غربی را نه در خیابانها دیدهام، نه در فروشگاههای درخشانی که تاقچههای آنها انباشته از اجناس ضروری مشتریان خارجیاند، نه در عتیقه فروشیهایی که زمانی بازدیدکنندگان خارجی برای نوشیدن چای سبز و چانهزنی روی گوشوارههای لاجورد، صنایع دستی، جانمازها و قالیهایی با نقشهای نظامی از جنگ علیه شوروی سابق به آنجا میآمدند و نه در کتابفروشی افسانهای پایتخت که به مسائل زبان انگلیسی اختصاص داده شده بود، هرچند مالک آن، اقامتگاه غارمانندش را بازسازی کرده و به یک مرکز فروش مدرن و بزرگ و مجهز به اینترنت بیسیم گسترش داده بود.
از زمانی که چندین سال قبل ماشینهای خودپرداز (ATM) در اینجا نصب شدهاند، دیگر کسی برای استفاده از آن در صف نایستاده و این ماشینها بهطور مداوم از دلار خالی نمیشوند.
کاروبار آژانسهای مسافربری درون شهری که زمانی رونق خوبی داشتند نیز چنان راکد است که وقتی برای رفتن به دفتر سازمان ملل به یک دفتر ارائه تاکسی تماس گرفتم، تلفنچی خواب بود و راننده نیز در مسیر گفت که پس از چند روز من اولین مسافر آنها هستم.
جرأت رفتن به رستوران لبنانی که سالها گوشه عزلت محبوب من بود را نداشتم، تا اینکه در ماه ژانویه سال گذشته در جریان حمله طالبان ویران شد و مالک و تمام مشتریانش کشته شدند.
من کریسمسهای دیگر را در افغانستان گذراندهام، و یک مناسبت خصوصی چیزی است که همیشه در یک جامعه مسلمان سخت و منزوی به نظر میرسد، جامعهای که در آن گراییدن به مسیحیت هم یک جنایت بزرگ است و هم نشانهای از یک اختلال روانی اما این فصل تعطیلات بهطور ویژهای متروک و حزین به نظر میرسد.
هیچ نشانهای از خوشیهای جشن کریسمس در فضا دیده نمیشود، حتی برف که معمولا در اواسط دسامبر خیابانهای خاکی و خسته کننده کابل را میپوشاند، از باریدن ابا ورزیده است.
تنها نشانهای که با آن مواجه شدهام، در یک محل اقامت پناهندگان در حومه شهر بود، جایی که روز کریسمس برای مصاحبه با مردم دست به اقدامی مخاطرهآمیز زدم و به آنجا رفتم.
از روی کنجکاوی وارد غاری با دیوارهای گلین شدم و مادری را با کودکی در گهواره دیدم، بز و گوسالهای نیز در همین اتاق گرم بود و دو گاو از چاردیواری مجاور نعره سرمیدادند.
تلاش کردم به روسای اردوگاه توضیح بدهم که این منظره برای من چه مفهومی دارد اما آنها بهطور مؤدبانه ناامید و بهتزده بودند.
سال نو میلادی یکی دیگر از علتهای ناامیدکننده است، در افغانستان که هنوز تقویم باستانی شمسی رعایت میشود، سال جاری سال 1393 است و نوروز، سال نو فارسی، چند ماه بعد از حالا و زمانی که بهار و فصل کشتوکار فرا میرسد، جشن گرفته میشود.
سالهای گذشته، شاید جشنهای نامرتب شب سال نو میلادی در میان ساکنان خارجی برگزار میشد، اما امسال کمتر و بیسروصداتر و پشت درهای بسته و احتمالا یکی از دلایل آن این است که چنین گردهماییهایی میتواند یک هدف طبیعی برای طالبان باشد.
هرچند برخی مقامات در تلاشاند فضای مناسبی را فراهم آورند، اما در حال حاضر چیز کمی برای جشن گرفتن وجود دارد.
با پایان سال 2014 میلادی، حکومت جدیدی که با پادرمیانی آمریکا تشکیل شده، نتوانسته است کابینه دولت خود را معرفی کند، آخرین نیروهای رزمی ناتو در نیمهشب چهارشنبه هفته گذشته رسما افغانستان را ترک کردند و شورشیان در ورودیهای شهر زوزه میکشند.
شاید بهار با خود نشانههای تغییر را به همراه آورد، اما در حال حاضر عاقلانهتر این است که با احتیاط بود، دراز کشید و البسه ضخیم زمستانی را به روی خود کشید و تا حد ممکن نامرئی باقی ماند.