به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، آفتاب از فراز دیوار بلند زندان ایلام در حال طلوع کردن بود. هوای سرد آبان ماه تا مغز استخوان نفوذ میکرد. همه در انتظار نور خورشید بودند تا خود را به آن گرما بسپارند. همه نگاهها به حیاط زندان خیره مانده بود. طناب دار حیاط انتظار دو محکوم را میکشید. مأموران اجرای حکم برای آخرین بار گره طناب را امتحان کردند. در ندامتگاه با صدای خشنی باز شد.
اولیای دم در حالی که عکس عزیزشان را در دست گرفته بودند، پیشاپیش همه وارد محوطه شدند. آنها سالها برای چنین روزی لحظه شماری کرده بودند تا قاتل خواهر و پسرشان را قصاص کنند. صدای کشیده شدن زنجیر روی زمین خبر از ورود دو محکوم میداد. پاهایشان بشدت میلرزید و توان حرکت نداشتند.
یکی از آنها 17 سال از عمرش را پشت میلههای زندان سپری کرده بود و تا دقایقی در میان جمعیت حاضر در اطراف محل اعدام به دنبال چهره آشنایی میگشت تا شاید بتواند برای ادامه زندگی به دامن او چنگ بزند. سال 76 پرونده زندگی همسرش با دست او برای همیشه بسته شده بود و امروز باید تاوان آن را با جان خود میپرداخت.
صدای مسئول اجرای حکم سکوت فضای زندان را شکست. متهم در سال 76 پس از درگیری با همسر 26 سالهاش «اقلیم» او را به قتل رساند. متهم پس از دستگیری با وجود انکار این جنایت با توجه به گزارش پزشکی قانونی و همچنین دلایل و شواهد و برگزاری مراسم قسامه از سوی اولیای دم با حکم دادگاه ایلام به قصاص با چوبه دار محکوم شده و امروز این حکم به اجرا در خواهد آمد. نفسها در سینه حبس شده بود.
پس از قرائت گزارش مسئول اجرای حکم طناب دار به گردن متهم انداخته شد. مرد زیر لب با خدا حرف میزد و گوشه چشمی به دایی همسرش داشت. گره طناب را پشت گردنش بخوبی حس میکرد. 17 سال کابوس این لحظه را دیده بود. همه منتظر اجرای حکم بودند، اما خورشید مهربانی و گذشت خیلی زود طلوع کرد و اولیای دم با گذشت از قصاص طناب دار را از گردن او باز کردند.
زبانش بند آمده بود و نمیتوانست از چهارپایه پایین بیاید. خودش را به پای دایی همسرش انداخت و او را غرق بوسه کرد. شنیده بود که او برای گرفتن رضایت از خانواده همسرش در تلاش است، ولی باور نمیکرد از مجازات قصاص نجات پیدا کند. از شدت ضعف روی زمین نشست نگاهش به مرد دیگری بود که همزمان با او طناب دار به گردنش انداخته شده بود. جرم او قتل یک جوان بود چند لحظه بیشتر تا پایان زندگیاش باقی نمانده بود.
علی سیفی دایی قربانی جنایت که تلاش زیادی برای گذشت خانواده اولیای دم از قصاص کرد پرونده 17 ساله این جنایت و رضایت اولیای دم را برای ما ورق زد. خواهرزادهام اقلیم با هزاران امید و آرزو به خانه بخت رفت و در زندگی کوتاهی که داشت صاحب چهار فرزند شد. مدتی بود که آنها با هم اختلاف پیدا کرده بودند و پسر بزرگ او چند بار شاهد دعوایشان بود. روز حادثه خانواده خواهرم با من تماس گرفتند و گفتند «اقلیم» خودکشی کرده است. سراسیمه خود را به خانه آنها رساندم. بازپرس ویژه قتل نیز به همراه مأموران نیروی انتظامی در محل حضور داشتند.
نمیتوانستم باور کنم خواهرزادهام خودکشی کرده باشد. صحنه بسیار دردناکی بود. دختر خردسال او بالای جنازه مادرش گریه میکرد و بشدت گرسنه بود و او سعی میکرد تا از سینه مادرش شیر بخورد. این صحنه اشک همه مأموران و حتی بازپرس ویژه قتل را درآورد. همسر او خونسرد در گوشهای ایستاده بود و ادعا میکرد «اقلیم» خودکشی کرده است، اما بازپرس پرونده بعد از مشاهده آثار کبودی روی بدن و همچنین نحوه مرگ او اعلام کرد خواهرزادهام به قتل رسیده است. او دستور بازداشت شوهرش را صادر کرد و جنازه برای بررسی بیشتر به پزشکی قانونی منتقل شد. وقتی پسر 6 سالهاش به من گفت بارها شاهد دعوای آنها بوده و پدرش قصد داشت تا خانه شان را بفروشد اما مادرش با این کار مخالف بود و همین موضوع باعث درگیری آنها شده بود، متوجه شدم این اختلاف پایان سیاهی یافته است.
این مرد ادامه داد: مرگ خواهرزادهام ضربه روحی بزرگی به فرزندانش وارد کرده بود به طوری که یکی از پسرانش به افسردگی شدید مبتلا شد. او صحنه دلخراش مرگ مادر را دیده بود. چندی بعد پزشکی قانونی اعلام کرد آثار کبودی و درگیری روی بدن مقتوله مشاهده شد و او به قتل رسیده است. بعد از مرگ خواهر زادهام و زندانی شدن پدرشان بچههای آنها آواره و بشدت منزوی شدند. جلسات محاکمه در دادگستری ایلام برگزار میشد و متهم همواره ادعا میکرد نقشی در مرگ همسرش نداشته است اما من و 10 خواهرزاده دیگرم اطمینان داشتیم او همسرش را به قتل رسانده و باید به مجازات برسد.
سرانجام بعد از چند سال دادگاه مراسم قسامه برگزار کرد و ما به همراه 50 نفر از بستگان در دادگاه حاضر شدیم و بر گناهکار بودن او قسم یاد کردیم. پس از مدتی قاضی حکم قصاص صادر کرد، ولی این حکم چند بار از سوی دادگاه تجدید نظر و دیوانعالی کشور نقض شد و سرانجام بعد از گذشت 17 سال شهریور ماه سالجاری حکم قصاص تأیید و برای اجرا به دایره اجرای احکام دادگستری ایلام ارسال شد. سرانجام لحظهای که منتظر آن بودیم فرا رسید. در سالهای اخیر بارها به این موضوع فکر کردم که سرنوشت بچههای خواهرم چه میشود؟ آنها بعد از مرگ مادرشان و زندانی شدن پدرشان روزهای سختی را سپری کرده بودند. آنها برای امرار معاش میان خانه شان دیواری کشیده بودند و نیمی از خانه را اجاره داده بودند و با پول این اجاره به سختی زندگی میکردند.
یک بار وقتی به خانه شان رفتم از دیدن وضعیت زندگی آنها بشدت منقلب شدم. آنها نیازمند سایهای بودند که بتواند حمایتشان کند. پرستو دختر کوچک خانواده که در زمان قتل خردسال بود از خواهر و برادرهایش نگهداری میکرد. 17 سال بود که پدرشان را ندیده بودم. وقتی از خانه آنها بیرون آمدم به این موضوع فکر کردم که قصاص مشکلی را حل نخواهد کرد. آنها 17 سال قبل مادرشان را از دست داده بودند کسی هم نمیتوانست جای پدر را برای آنها پر کند. به همین خاطر تصمیم گرفتم رضایت دیگر اولیای دم را بگیرم و از آنها درخواست کنم تا از قصاص گذشت کنند. کار بسیار سختی بود. اقلیم 6 خواهر و 4 برادر داشت. مدتها تلاش کردم و با همه آنها صحبت کردم. به آنها گفتم این بچهها سرپناه میخواهند و میتوانیم با گذشت از قصاص اجازه دهیم سایهاش بالای سر بچه هایش باشد تا شاید بتواند مرهمی بر زخمهای آنها و همچنین پایانی بر سختیهای آنها باشد.
اگرچه در این میان بسیاری از اقوام نزدیک به خاطر تلاشی که برای گرفتن رضایت انجام میدادم رابطه فامیلی شان را با من قطع کردند اما هیچگاه دلسرد نشدم و سرانجام رضایت همه اولیای دم را گرفتم. روز اجرای مراسم وقتی اعلام کردم که اولیای دم از قصاص گذشت کردهاند همه صلوات فرستادند. او باور نمیکرد که ما از قصاص گذشت کرده ایم. آن روز یکی از بهترین روزهای زندگیام بود. وقتی شنید که ما گذشت کردهایم مات و مبهوت به ما نگاه میکرد. به او گفتهام فقط به خاطر فرزندانش از قصاص او گذشت کردیم و امیدواریم که بتواند به زندگی آنها سر و سامان بدهد. لحظهای که از محوطه زندان بیرون میآمدیم چشمم به سخن امام علی(ع) افتاد که فرمودهاند: لذتی که در عفو است در انتقام نیست. و براستی من این لذت را با همه وجودم چشیدهام./ایران