به گزارش
خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، سرهنگ دوم جعفری افسر دایره جنایی پلیس آگاهی اصفهان خاطرهای از دوران خدمتش را بازگو کرد تا مردم را درباره پدیده شوم اعتیاد و شیادان جنایتکاری که با لباس مهربانی و خوش زبانی وارد زندگی آنها میشوند،هشدار داده باشد.
داستان واقعی این کارآگاه پلیس آگاهی مربوط به اواخر سال 86 بود که در ادامه آن را تنظیم شده از زبان سرهنگ جعفری میخوانید:
از طریق مرکز پست فرماندهی پلیس آگاهی اعلام شد، گشت پلیس راه اصفهان در جاده شش راه به یک دستگاه خودرو پژو که در کنار جاده پارک شده و چادر بر روی آن کشیده شده بود مشکوک شده و پس از بررسی خودرو متوجه جسد فرد جوانی شدند که بر اثر ضربات شی برنده که احتمالاً کارد بوده به قتل رسیده است.
به دنبال این خبر اکیپ بررسی صحنه جرم پلیس آگاهی به همراه تیم کارآگاهان اداره مبارزه با جرایم جنایی در صحنه حاضر و نسبت به بررسی موضوع اقدام می نمایند که با استعلام شماره خودرو و مدارک موجود همراه جسد هویت مقتول بنام "مهدی" ٢٧ ساله و متاهل شناسایی می گردد و نیز در تحقیقات صورت گرفته دو نفر مرد اعلام داشتند چند کیلومتر قبل از محل کشف خودرو شاهد درگیری مقتول با فرد جوان دیگری بودهاند که با رویت آنها فرار نموده اند.
با کمک شاهدان درگیری چهره نگاری از قاتل فرضی انجام گرفت و به رویت نزدیکان مقتول و دوستان وی رسید اما مورد شناسایی واقع نگردید و تحقیقات گستردهای پیرامون شناسایی قاتل آغاز گردید و افرادی که به نحوی با مقتول در ارتباط بوده و احتمال وقوع بزه توسط آنان متصور بود جهت انجام تحقیقات فراخوانده شدند اما همچنان نتیجه بخش نبود.
در ادمه اقدامات فنی نیز معمول گردید تا اینکه ماموران به همسر مقتول مشکوک و شماره تلفن منزل و همراه همسر مقتول به نام زهرا نیز مورد بررسی قرار گرفت و یک شماره مشترک وجود داشت که با زهرا و مقتول در تماس بود و یک روز بعد از قتل شماره دیگر هیچ تماسی با زهرا برقرار نکرده بود.
در همین راستا مالک خط مورد نظر شناسایی و با اخذ دستور قضایی دستگیر گردید، متهم دستگیر شده به نام "مجید" ٢٤ ساله به پلیس آگاهی منتقل و تحت نظر قرار گرفت که تصویر چهره نگاری شده شباهت زیادی با وی داشت، لذا از شاهدین خواسته شد جهت شناسایی متهم دستگیر شده در پلیس آگاهی حاضر شوند.
شاهدین به محض رویت متهم اظهار داشتند: این همان جوانی است که در شب حادثه قبل از کشف خودرو با مقتول نزاع مینمود ، لذا ماموران با اطمینان بیشتر به تحقیقات ادامه دادند ، زهرا نیز بازداشت گردید که این عمل در بدو امر باعث ناراحتی خانواده مقتول و اعتراض به مامورین گردید اما با ارائه توضیحات خانواده راضی شدند تا تحقیقات روند خود را داشته باشد.
هر دو نفر دستگیر شده از وقوع قتل و فرد قاتل ابراز بی اطلاعی میکردند که یک تیم موظف گردید بصورت ٢٤ ساعته از متهمان تحقیق نماید، تحقیقات بصورت مداوم ادامه داشت و اجازه استراحت به متهمان داده نشد و توسط افسران تحقیق آماج سوالات قرار گرفتند تا در نهایت متهمان "مجید" و "زهرا" لب به اعتراف گشودند.
"زهرا" همسر مقتول بیان داشت: مدت چهار سال است که ازدواج نموده ام و دارای یک فرزند 3 ساله دختر می باشم، ابتدا زندگی خوبی داشتیم ولی پس از چند ماه شوهرم معتاد شد و دیگر اهمیتی به من و فرزندم نمی داد ، روزها من دست فرزندان را می گرفتم و به پارک نزدیک منزلمان میرفتیم ، چون حضور من در پارک تقریبا دائمی شده بود به مرور با "مجید" آشنا شدم ، او چهره ای نیکو داشت یک روز که من بسیار ناراحت بودم و در پارک نشسته و گریه می کردم او روی نیمکت کنار من نشست و از من دلجویی نمود من هم مشکلات زندگی خود و اینکه شوهرم معتاد است و به من و فرزندم اهمیت نمی دهد را با او در میان گذاشتم، او به من گفت نگران نباشم و او به من کمک خواهد نمود، مراودات ما با یکدیگر بیشتر شده به نحوی که من به او گفتم دیگر از رفتارهای شوهرم خسته شده ام و ای کاش او از سر راه برداشته می شد و با یکدیگر ازدواج می کردیم و "مجید" نیز به من گفت نگران نباشم و او فکری جهت بهتر شدن زندگی من خواهد نمود ، چند شب بعد "مجید" به دنبال همسرم آمد و خود را به عنوان مامور مواد مخدر معرفی نمود و با همسرم طرح دوستی ریخت ، همسرم نیز از روی ترس و سادگی حرفهای او را باور نمود و بعد از آن یک شب "مجید" به شوهرم گفت" مهدی بایستی با هم جهت شناسایی پاتوق معتادین به محلی برویم.
همسر مقتول ادامه داد: نیمه های شب بود که "مجید" به من زنگ زد و گفت دیگر ناراحت نباش من کارم را تمام کردم و تو مواظب باش در هر شرایطی هیچ حرفی با کسی نزنی و قبل از اینکه من صحبت کنم گوشی قطع شد و دیگر نتوانستم با او تماس بگیرم تا اینکه خبر قتل همسرم را شنیدم و چون می ترسیدم اگر حرفی بزنم شریک در قتل محسوب شوم چیزی نگفتم.
با اقرار و اعتراف همسر مقتول، "مجید" نیز چاره ای به جز اعتراف نداشت و بیان داشت: من روزها در پارک وقت گذرانی می کردم تا اینکه متوجه شدم خانمی زیبا هر روز به اتفاق فرزندش در ساعت مشخصی در پارک حاضر می شود، غمی سنگین در چهره خانم مشاهده می شد، یک روز که او روی نیمکت پارک نشسته و گریه می کرد من به او نزدیک شدم و با مهربانی دستمالی به او تعارف کردم و علت ناراحتی او را جویا شدم او شروع به بیان مشکلاتش نمود و از اینکه همسرش معتاد است و زندگی او را به تباهی کشانده و هیچ اهمیتی به او و فرزندش نمی دهد سخن گفت، من که مدتی بود "زهرا" را تحت نظر داشتم و به نوعی شیفته او شده بودم با شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شدم که بالاخره بهانه ای برای دوستی با او پیدا نموده بودم این موضوع می توانست مرا به خواسته ام که همان دوستی نامشروع با او بود برساند.
قاتل ادامه داد: از در مهربانی با او وارد شدم و به او قول دادم به او کمک کنم تا مشکل خود را حل نماید، یک مرتبه به او پیشنهاد دادم از همسرش طلاق بگیرد و اگر این عمل را انجام دهد من با او ازدواج خواهم کرد اما او گفت شوهرش قبول نمی کند و به هیچ عنوان حاضر نیست او را طلاق دهد او از من خواست راهی بیابم تا همسرش را از سر راه بردارم و با او ازدواج نمایم ، من چندین روز در اندیشه بودم تا اینکه تصمیم گرفتم به عنوان مامور مبارزه با مواد مخدر وارد عمل شوم و او را بترسانم ، با او برخورد کردم و متوجه شدم فرد ترسویی است، لذا از این فرصت استفاده کردم و به او گفتم اگر پاتوق معتادین را نشان دهد کاری با او نخواهم داشت و او که وحشت کرده بود قبول کرد و قرار گذاشتیم با یکدیگر به "حصه" برویم .
وی افزود: در شب حادثه من با موتورسیکلت به نزدیک منزل مقتول آمدم و با یک دستگاه خودرو سواری حرکت کردیم، در مسیر "حصه" داخل خودرو با یکدیگر درگیر شدیم و من چند ضربه کارد به "مهدی" زدم، او خودرو را متوقف کرد و شروع به فرار کرد، من نیز کلید خودرو را برداشتم و به دنبال او می دویدم که چند نفر ما را دیدند، سپس "مهدی" مجدداً به داخل خودرو رفت و دربها را از داخل قفل کرد.
مجید گفت: من که کلید داشتم درب را باز کردم و داخل شدم و چندین ضربه دیگر به او زدم و پشت فرمان نشستم و خودرو را به شش راه بردم و کنار خیابان پارک کردم و پس از اینکه چندین ضربه دیگر به "مهدی" زدم و مطمئن شدم کشته شده چادر را روی خودرو کشیدم و به سمت منزلمان رفتم و با "زهرا" تماس گرفتم و گفتم من کارم را تمام کردم و دیگر نگران نباشد، او سوال کرد چکار کردی من گفتم بعداً متوجه خواهد شد و به کسی چیزی نگوید و زنگ نیز نزند و خودم با او تماس خواهم گرفت.
با اعتراف دو نفر متهم دستگیر شده و بازسازی صحنه قتل هر دو با قرار قانونی روانه زندان گردیدند.
انتهای پیام/
بهر حال زهرا نباید راز زندگی اش را برای کسی بازگو میکرد وبایدپیش مشاور میرفت واز مشاور کمک می خواست
همچین افرادی به نظرم اعدام بشن تا درس عبرت بشه برای افراد خیانت کار