داستان امشب در میان همین راهرو تنظیم شد، برای تنظیم یک گزارش ساده به چند بیمارستان رفتم ولی ، حراست و مسئولانش نگذاشتند که گزارشی از راهرو اورژانس، اوضاع پرستاران تهیه کنم، گفتند نامه نگاری میخواهد و باید مسئولان ارشد بیمارستان در جریان قرار بگیرند.

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، فضای سرد و دلگیر بیمارستان برای بسیاری شاید یادآور خاطرات بدی باشد ، مردمانی که در این روز‌های عزاداری در راهرو‌های تاریک نگران و پر از اضطراب قدم بر می‌دارند. شاید حال و اوضاع پرستار‌انی که خود را وقف بیماران کرده اند، در این شب‌ها شنیدنی باشد.
 
داستان امشب در میان همین راهرو تنظیم شد، برای تنظیم یک گزارش ساده به چند بیمارستان رفتم ولی ، حراست و مسئولانش نگذاشتند که گزارشی از راهرو اورژانس، اوضاع پرستاران تهیه کنم، گفتند نامه نگاری میخواهد و باید مسئولان ارشد بیمارستان در جریان قرار بگیرند.  
 
سرانجام در راهروی یکی از بیمارستان های قلب تهران توانستم با پرستاری صحبت کنم که اصلا وقتی برای پلک زدن هم نداشت، صد‌ها بار خواهش من نتیجه داد و او سفره دلش را باز کرد.
 
پرستار جوان می‌گفت: شغل ما هم به این شکل است،‌ نه می‌فهمیم کی محرم شده و نه متوجه عید‌هایمان می‌شویم، بیمارانی که در بخش اورژانس بستری می‌شوند،‌ شاید در یک قدمی مرگ باشند و شاید نیز از درد طاقتشان به اتمام رسیده باشد. التماس می‌کنند و کمک می خواهند.
 
وی ادامه داد: شاید اگر خود شما و یا هر کسی دیگر نیز به جای ما 18 ساعت پی در پی با بیمارانی مواجه شوید که هر لحظه ممکن است حالشان وخیم تر شوند و اطرافیانشان نیز هزار سوال بی‌جواب از شما بپرسند،  حتی اسم پدر و مادرتان را هم فراموش خواهید کرد.
 
پرستار جوان که نامش ساناز بود،‌ با لبخندی گفت: همسرم پرستار است و از این بابت خدارو شکر می‌کنم، شاید اگر با کسی دیگر ازدواج می کردم،  الان در پیج و خم راهرو‌های دادگاه خانواده می‌دویدم و از شرافت شغلم حمایت می‌کردم.
 
پرستار جوان چند گله هم داشت که تعدادی از آنان را این طور بیان کرد: شیفت‌های بیمارستان بسیار سنگین است و پرستاری شغلی است که لحظه‌ای در مدت زمان کار آرامش نخواهی داشت و این باعث افت فشار روحی پرستاران می‌شود، پرستاری لحظه‌های غم انگیز زیادی دارد، مثلا موقعی که بیمارانی جان خود را از دست می‌دهند و یا دچار نقص عضو می‌شوند.
 
پرستار جوان گفت: گاهی هم با مداوای برخی بیماران لبخند رضایت بر صورتمان می‌نشیند و دعای خیر اطرافیانش ما را به ادامه مسیرمان دلگرم می‌کند.
 
پرستار جوان از حقوقش ناراضی بود و اظهار داشت: من و شوهرم با یکدیگر کار می‌کنیم ولی نمی‌توانیم زندگی‌مان را در سطح متوسطی بگذرانیم و این باعث دلسردی ما از کار شده است.
 
صحبت‌های پرستار تمام نشده بود که مردی سالخورده با ظاهری خاص و یک شال مشکی در حالی که دختر جوانی دستش را گرفته بود، وارد اورژانس شد، انسان متفاوتی بود درد داشت ولی ناله نمی‌کرد، پاهایش می‌لرزید ولی دستانش را به دیوار تکه نمی‌داد با همه به آرامی سخن می‌گفت و در نوبت می‌ایستاد.
 
پرستار جوان هم متعجب شده بود که این مرد که در وضعیت اورژانسی قرار دارد، چطور به این اندازه در وجودش آرامش است و به نرمی با همه صحبت‌ می‌کند.
 
جلو رفتم وسلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: شما پرستارید؟ گفتم نه خبرنگارم و مشتاقم بدانم که الان اینجا چه می‌کنید، به ظاهرتان میخورد که از هئیت آمده باشید؟
 
مرد سالخورده: بله، از هئیت مرا به اینجا آوردند، این اولین شبی است که دور از کاروان حسین(ع) مانده‌ام و این موضوع بسیار آزارم می‌دهد.
چند روزی دچار کسالت شده بودم و فکر می‌کردم سرماخوردگی است ولی کم کم قلبم شروع به سوزش کرد تا امشب که وقتی داشتم آماده می‌شدم به هئیت بروم، سوزش قلب و سرگیجه امانم را برید و دخترم مرا از هیئت جدا کرد و به بیمارستان آورد.
 
از خودت کمی برایمان می‌گویی، در هیئت چه کار می‌کنید؟  

 
مرد سالخورده: مداح هیئت سادات درکه هستم و از 17 سالگی در همان هئیت با تشویق یکی از اقوام که مداح سینه سوخته‌ای بود، مداحی را شروع کردم و در این سال‌های عمر مداحی‌ام حتی یک شب هم نشد که از عزاداری شب‌های محرم‌های عقب بمانم،‌ کاش این درد امانم را نمی‌برید تا این زنجیره‌‌ پاره نمی‌شد.
 
درس‌ بزرگی که از کاروان عزای امام حسین(ع)  گرفته‌ای ،‌چه بوده است؟
 
مرد سالخورده: بزرگترین درسی که از محرم گرفتم ،‌ عشقی حقیقی بود که توسط امام حسین در روز عاشورا معنی شد و راه و رسم بندگی به نمایش گذاشته شد.
 
می‌توانید 60 سال عمرتان را در یک جمله کنید و بگویید؟
 
مرد سالخورده: نمی‌توانم، زندگی امثال ما حتی یک جمله مفید هم ندارد، ولی در این شب‌های محرم و در همین راهرو بیمارستان می‌توانم یک تجربه در اختیارتان بگذارم و آن‌هم این است که بدانید همیشه و همه وقت نمی‌توانید برای امام حسین(ع) عزاداری کنید، شاید شما هم یک روز مثل من گوشه همین راهرو در حسرت قطره اشکی باشید که در روضه‌های محرم ریخته شود.
 
تا به حال توقعی از امام حسین(ع) داشته‌اید؟

مرد سالخورده: در دستگاه این آقای بزرگوار نیاز به توقع نیست، او همه چیز را به بهترین شکل به دوستدارانش می‌دهد ولی بعضی‌ از چشم‌ها خطا می‌بینند و نمی‌داند که شاید بدترین مشکلات، بهترین نعمتی باشد که نصیبشان شده است.
 
بهترین شعری در محرم خوانده‌اید، چه بوده است؟
 
مرد سالخورده: من همیشه در هیئت‌ با این شعر شروع می‌کنم و آن را بسیار دوست داردم: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار . . .
 
آرزوهایت در این سن و سال چیست؟
 
مرد سالخورده: الان که تمام آرزویم مرخص شدن از این بیمارستان و رسیدن به دسته‌های عزاداری است چراکه خیلی‌ها منتظر من هستند، اما بزرگترین آرزویم فرج امام زمان (عج) است.
 
وقت رفتن بود،‌ پرستاران آمده بودند، تا او را ببرند،‌ از جایش بلند شد در حالی که دخترش می‌گفت: سرهنگ بفرمائید ، نوبت شما شده است، پیرمرد خنده‌ای کرد و به راه افتاد، چند قدم بیشتر دور نشده بود که فهمیدم اسمش را نپرسیده‌ام،‌ با صدایی بلند گفتم، ‌جناب سرهنگ اسمتان را یادتان رفت، گفت: من سید حسن میرزین العابدین هستم.
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار