دلیل عمده بیشترین سرقت‌ها و زورگیری‌های خشن که در سطح شهر رخ می‌دهد، سهل انگاری خودمان است که راه را برای وقوع جرم باز می‌کنیم.

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، دلیل عمده بیشترین سرقت‌ها و زورگیری‌های خشن که در سطح شهر رخ می‌دهد، سهل انگاری خودمان است که راه را برای وقوع جرم باز می‌کنیم.

برخی از غفلت‌های خودمان باعث می‌شود تا شاید اتفاقات ناگوار و حتی جبران ناپذیری برایمان به ارمغان بیاید،‌ چراکه معلوم نیست وقتی سارقی شما را برای ربودن اموال با ارزشتان با چاقو و قمه تهدید می‌کند،‌چه اتفاقی می‌افتد. 

در ادامه برخی از حوادث اخیر را می‌خوانید که اگر کمی بر روی آنان تامل کنید،‌متوجه می‌شوید اگر شکات مسائل ایمنی را رعایت می‌کردند،‌ دچار گرفتاری و مشکل نمی‌شدند و کلاهبردارن و سارقان ناکام می‌ماندند.
 
پرده اول:
 
ساعت یك بعدازظهر بود ، مادر 90 ساله قابلمه غذا را بار گذاشت . انتظار می كشید دخترش از سر كار بیاید. صدای زنگ خانه كه به صدا در آمد. بدون آن كه سوالی بپرسد در را باز كرد. زنی غریبه پشت در بود.
 
- سلام مادر جان ، یك لیوان آب می خواهم ،باید یک قرص بخورم.
 
پیرزن به داخل خانه برگشت تا آب بیاورد. اما ناگهان با صحنه ای وحشتناك روبرو شد. زن ناشناس پشت سرش وارد خانه شده بود. چادرش را برداشت. او مردی زن نما بود و چاقویی در دست داشت. 

جوان 25 ساله با تهدید و توسل به زور شش حلقه النگوی طلای پیرزن را سرقت كرد و متواری شد. بیچاره مادر پیر، از ترس داشت سكته می كرد. با اعلام شكایت پیرزن، تیم آگاهی كلانتری خواجه ربیع تحقیقات خود را آغاز كردند. 

تصاویری از سارق حقه باز بدست آمده كه می تواند چهره زنی عامل این سرقت را تكمیل كند.
 
پرده دوم:
 
مرد جوان خسته از سركار به خانه بر می‌گشت. حقوقش را هم از بانك گرفته بود. او در چهار راه مقدم سوار یك خودرو سمند شخصی شد. خودرو با سرعت به سمت صدمتری كمربندی حركت كرد.
 
دقایقی بعد راننده و دوسرنشین سمند به روی مرد جوان چاقو كشیدند. ترسیده بود و صدای قلبش را می شنید. جیب هایش را خالی كردند. 500 هزار تومان وجه نقد و دو دستگاه گوشی تلفن همراه و مدارك شخصی اش را برداشتند و در مكانی خلوت او را از ماشین بیرون انداختند و فرار كردند.

مرد جوان شانس آورد چون دوربین مداربسته یك موسسه تصاویر خودرو سمند را ضبط كرده و ماموران كلانتری طبرسی جنوبی در یك قدمی سارقان قرار دارند و ....
 
پرده سوم:
 
دختر خاله‌ام ازدواج کرد و من بدبخت شدم. پدر و مادرم خانه را برایم جهنم کرده بودند.  
 
آن‌ها مرتب مرا سرزنش می کردند که‌ ای دست و پا چلفتی اگر از بین خواستگاران قبلی، یکی را انتخاب می‌کردی حالا تو نیز صاحب خانه و زندگی بودی ، آخر مگر تو از دختر خاله‌هایت چه کم داری که آن‌ها ازدواج کردند و تو....  
 
خانواده‌ام اجازه ندادند که برای مقطع کار‌شناسی ارشد ادامه تحصیل بدهم و مادرم می‌گفت‌ ای کاش اصلا نمی‌گذاشتم به دانشگاه بروی و‌‌ همان موقع که دیپلم گرفته بودی تو را عروس می‌کردم و....  
 
از این همه تحقیر و توهین خسته شده بودم دنبال راه نجاتی می‌گشتم که یک روز سفره دلم را برای دختر خاله‌ام باز کردم. او می گفت با شوهرش در یکی از کافی نت‌ها دوست شده و الان یک سال است ازدواج کرده‌اند.  
 
او معتقد بود باید خودم آستین بالا بزنم و شریک زندگی‌ام را پیدا کنم.  
 
مریم حتی می‌گفت اگر مایل باشی می‌توانم از شوهرم بخواهم که فرد مناسبی را برایت معرفی کند. بعد هم تو باید خودت را توی دلش جا بدهی و.....  
 
اعتراف می‌کنم که حماقت کردم و فریب این حرف‌های احمقانه را خوردم.  
 
اینگونه بود که با ساعد آشنا شدم. می‌گفت مهندس معماری است و برو و بیایی برای خودش دارد. او با ابراز عشق و علاقه مرا به خودش وابسته کرد. فکر می‌کردم این آدم‌‌ همان فرشته‌ای است که سال‌ها انتظارش را می‌کشیدم.  
 
اما خیلی زود فهمیدم چه اشتباه شرم آوری کرده‌ام. حدود دو هفته قبل بود که ساعد ادعا کرد قصد دارد به خواستگاری‌ام بیاید.  
 
او از من خواست حرف‌‌هایمان را یک کاسه کنیم. با ماشین به بیرون شهر رفتیم. در بین راه شوهر دختر خاله‌ام را نیز سوار کردیم.  
 
با دیدن همسر مریم دلم قرص شد که می‌توانم مطمئن و خاطر جمع همراه آن‌ها بروم، اما متاسفانه آن‌ها در مکانی خلوت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و شد آنچه که نباید می‌شد.
 
اشتباه کردم چون فریب حرف‌های دختر خاله‌ام را خوردم و مریم هم حالا می‌فهمد که ازدواج به این سبک و روش آخر و عاقبتی ندارد.  
 
امروز همراه دختر خاله‌ام به پلیس آمده‌ایم تا حساب این آدم‌های کثیف را کف دستشان بگذاریم.
 
پرده چهارم:
 
به قیافه‌اش نمی‌آمد که دنبال میوه‌های پلاسیده باشد. مقداری میوه به او دادم. زمانی که می‌خواست وجه آن را حساب کند هم چانه می‌زد.  
 
او چند شب بعد دوباره به مغازه‌ام آمد. سه چهار دقیقه‌ای منتظر ماند تا مغازه خلوت شود.  
 
باب صحبت را که باز کرد فهمیدم مطلقه است و گویا وضعیت مالی خوبی ندارد. دلم برایش می‌سوخت، مقداری میوه به او دادم تا برای بچه‌اش ببرد.  
 
رفت و آمد‌های این زن جوان چند بار دیگر تکرار شد، یک شب آخر وقت، مقدار زیادی سیب زمینی و میوه خرید و از من خواست او را با ماشین برسانم.  
 
در بین مسیر صحبت‌هایش رنگ و بوی دیگری گرفت. می‌گفت اگر ممکن است هوایش را بیشتر داشته باشم.  
 
جلوی خانه‌اش که رسیدیم پیاده شدم تا میوه‌ها را از صندوق عقب بردارم.  
 
او باب شوخی را بازکرده بود و با صدای بلند می‌خندید اما در این لحظه ناگهان درب خانه‌اش باز شد.  
 
دو مرد قوی هیکل بیرون آمدند. آن‌ها خیلی عصبی به نظر می‌رسیدند و می‌گفتند با این خانم چه ارتباطی داری؟ یقه‌ام را گرفتند و به داخل حیاط کشاندند. زن جوان هم ماشینم را خاموش کرد و خیلی سریع آمد.  
 
تاجایی که می‌شد کتکم زدند، یکی از آن دو نفر که ادعا می‌کرد شوهر زن جوان است جیب‌هایم را خالی کرد، کارت عابربانکم را برداشت، شماره رمز آن را هم به زور گرفت و چند دقیقه‌ای بیرون رفت و برگشت.  
 
من روی زمین افتاده بودم و از درد به خودم می‌پیچیدم. آن‌ها کاغذی جلویم گذاشتند و مجبورم کردند آن را امضا کنم و انگشت بزنم.  
 
روی کاغذ نوشته بود مبلغ ۱۷ میلیون تومان بابت بدهی خود از طریق کارت عابربانک به حساب... انتقال وجه داده و قرض خود را ادا کردم.  
 
با سر و صورت ژولیده از آن خانه لعنتی بیرون آمدم. سرم گیج می‌رفت. به سختی تا کلانتری ۴۲رانندگی کردم.  
 
موضوع را به پلیس اطلاع دادم. ماموران انتظامی آن‌ها را که گویا اعضای یک باند هستند دستگیر کردند. 

هیچ وقت فکر نمی‌کردم به این راحتی فریب بخورم . من اشتباه کردم، نباید با زنی نامحرم این قدر خودمانی می‌شدم؛ نباید...
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
حدید
۰۸:۴۷ ۰۴ آذر ۱۳۹۳
ممنون خیلی آموزنده بود

شنیدن این سرنوشت ها عبرت آموز هست
آخرین اخبار