به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مژده لواسانی در آستانه 25 سالگی است و البته طبق قانون کار میتواند بازنشسته شود! وقتی از 4 سالگی ، اجرا کرده باشی، در نیمه راه دهه سوم زندگیات میتوانی با 20 سال سابقه کار بازنشسته شوی البته اینها شوخی است! لواسانی از معدود مجریهای رادیویی و تلویزیونی است که خندههایش، مصنوعی نیست. انرژی مخصوص به خودش را دارد و لحن و صدایش، حال آدمها را خوب میکند. خیلی زود به موفقیت رسیده ولی حالا با سن کم در اوج، احساس سرخوردگی نمیکند. با اینکه تا آخر سال با شبکه 2 برای «کافه سوال» قرارداد داشته، ترجیح داده 3 ماه استراحت کند. با مژده خانم لواسانی از خندههایش حرف زدیم. به ته دلش سرک کشیدیم و انرژی گرفتیم...
شما وقتی 4 ساله بودید، اولین اجرای رادیوییتان را انجام دادید، کوچکترین سردبیر رادیویی در 17 سالگی شدید و وقتی 20 ساله شدید، خیلی از قلههایی که باید را فتح کرده بودید. یعنی خیلی زود به سقف آنچه میتوانستید در اجرا و کار رسانه برسید، رسیده بودید.
دقیقا؛ چند وقت است به همین فکر میکنم. ته آرزوی یک نفر مثلا در رادیو این است که برنامه مورد علاقهاش را را ه بیندازد، با مجری مطرح کار کند و سردبیر برنامهای محبوب و پرشنونده باشد. این آمال و آرزوی خیلی از دختر و پسرهای جوان است و وقتی بین 17 تا 20 سالگی، این نقطهها را رد کردهای، دیگر چه چیزی سر ذوقت میآورد؟ من در آستانه 25 سالگی هستم و با خودم میگویم از این همه کار خستهام! احساس میکنم چیزی ورای اتفاقات رادیو و تلویزیون من را خوشحال میکند. این روزها مدام فکر میکنم باید چه کار کرد؟ چه چیزی میخواستم که به دست نیاوردهام؟ من مجری زن چه کار میتوانم انجام دهم که تا حالا انجام ندادهام؟ مردم از تو انتظار دارند که هر بار با اتفاق تازهای از طرفت روبرو شوند. در ضمن مساله خواستهها و تواناییهای من، یک بخش ماجراست و شرایط و ظرفیتهای موجود، بخش دیگری است که در اختیار من نوعی نیست. این روزها اینکه فقط باشم، من را اقناع نمیکند. دارم تلاش میکنم کمی به فضای حقوق (رشته تحصیلیام) و وکالت نزدیک شوم. من منکر این نیستم که ما معتاد رسانهایم. ما زندگیمان را پای رادیو و تلویزیون گذاشتهایم و نمیتوانیم بهراحتی ترکش کنیم ولی دلم اتفاقات تازهای میخواهد که سر ذوقم بیاورد.
رادیو بیشتر حالتان را خوب میکند یا تلویزیون؟
رادیو برای من نوستالژی است. خاطره کودکی و نوجوانی و تجربه همه اولینهای من است. قطعا در تلویزیون این اتفاقات برای من نیفتاده. تلویزیون در کار با من جدیتر بوده است ولی بهطور کل در تلویزیون وقتی چراغ دوربین روشن میشود و میدانم مردم من را میبینند و در رادیو وقتی چراغ استودیو قرمز میشود و میفهمم روی آنتنم، یکباره خونم گرم میشود. دلم میلرزد و احساس میکنم حالا زنده شدهام. انگار انرژی همه مخاطبان، یکباره به من تزریق میشود.
این واقعا دروغ نیست. در آن لحظات، حال من دگرگون میشود. من مژده لواسانی قبل از این چراغ و بعد از این چراغ، دو تا آدم متفاوتم. پیش آمده من از زیر سرم به رادیو رفتهام، ولی وقتی آنتن دستم آمده و گفتهام «بسما... الرحمنالرحیم، سلام» یکباره همه چیز عوض شده است. آنتن زنده برای من منبع انرژی است. اینکه نفس به نفس با مخاطب همراه شوم، من را از این رو به آن رو میکند ولی روی همرفته رادیو برای من خاطرهانگیزتر از تلویزیون است.
آدم نوستالژی بازی هستید؟
من آدم گذشته هستم. هرچه که رنگ خاطره داشته باشد، برای من عزیز است. من گذشتهام را بغل کردهام. به همین دلیل است که هیچ وقت نمیتوانم آن را فراموش کنم. گذشته یک چمدان است که همیشه همراهم است. همراه با همه بدیها، خوبیها، زخمها، تلخیها و شیرینیهایش.
یکی از مواردی که حالتان را خوب میکند، اجرای زنده است. دیگر چه چیزهایی به شما انرژی میدهد؟
امیدوارم رنگ ریا به خود نگیرد اما وقتی حالم بد است، باید به مشهد بروم تا انرژی بگیرم. بهطور کل دعا و نیایش برای من خیلی انرژیبخش است. این موضوع اینقدر از بچگی در من ریشه دوانده که نمیتوانم دقیق تحلیلش کنم.
من به دعا و مناجات تکیه میکنم. هیچ وقت به غیر از دعا و مناجات با خدا و ائمه، به هیچ دستاویز دیگری چنگ نزدهام و احساس میکنم همیشه خدا با آغوش باز من را میپذیرد. مثل رابطه فرزند- مادری است. ممکن است مادرت از دستت ناراضی باشد اما دوستت دارد و همیشه آغوشش به رویت باز است. میفهمم که اشتباه کردهام اما میدانم آغوش خدا برایم باز است. به غیر از این، سفر هم خیلی حال من را خوب میکند.
جای خاصی وجود دارد که همیشه برای چند روزی آرامش گرفتن، آنجا بروید و خلوت کنید؟
باز هم همان مشهد است. البته حال و هوای شیراز هم حال من را بسیار خوب میکند. به نظرم شیراز، رویاییترین شهر دنیاست. اتفاقا تازگی برای اجرای برنامه «خوشا شیراز» به این شهر رفته بودم و واقعا تجربه و خاطره بینظیری بود. اینقدر حس و حال شیراز خوب است که کار من از غبطه به مردمی که آنجا زندگی میکنند، گذشته و به حسرت تبدیل شده است.
در شهرهای دنیا چطور؟
در شهرهایی که دیده ام مثل رم، پاریس، هامبورگ، آمستردام و ... همه به شدت جذابیت های تاریخی- فرهنگی دارند. مخصوصا پاریس؛ باز هم به نظر من به لحاظ فرهنگ و ادب و هنر، حس و حال هیچ کدام به پای شیراز نمی رسد و هیچ جای دنیا، فضای معنوی کربلا را نمی توانی تجربه کنی. این را به عنوان کسی میگویم که تقریبا تمام شهرهای زیارتی را دیده است.
از چه کارهای فرهنگیای انرژی مثبت میگیرید؟
تماشای فیلم به شدت به من انرژی مثبت میدهد. گاهی
3-2 روز در خانه ماندهام و چند فیلم از کارگردانهای مورد علاقهام
دیدهام یا فقط کتاب خواندهام. دیدن تئاتر هم به شدت حالم را خوب میکند.
بین فیلمها «کازابلانکا» محبوب من است. هر وقت حالم بد میشود، این فیلم
را میبینم. خیلی سینمای وودی آلن را دوست دارم. سهگانه کیشلوفسکی برایم
بسیار تاثیرگذار است. کارهای دیوید فینچر را هم میپسندم. بهخصوص «باشگاه
مشتزنی» و «مورد عجیب بنجامین باتن»، غیر از اینها«ادوارد دست قیچی» و
«چارلی و کارخانه شکلاتسازی» کام من را شیرین میکند. عاشق فیلمهایی هستم
که به غیر از داشتن قهرمان و قصه، یک نکته عمیق را به من اضافه کند. حتی
اگر تنها یک دیالوگ باشد. همیشه دنبال یک بزنگاه در فیلمها هستم. این
اتفاق در آثار کریستوفر نولان یا حتی فیلم تحسینشده اسکار سالهای پیش،
«میلیونر زاغهنشین» برای من میافتد. کتاب هم زیاد میخوانم و البته همه
چیز میخوانم. کارهای خانم گلی ترقی بسیار روی من اثر گذاشته. «خاطرات
پراکنده» را بارها خواندهام. آثار مصطفی مستور را بسیار دوست دارم. این
نویسنده، جنس آن چیزی را به من میدهد که دنبالش هستم. عاشق «شب ممکن»
محمدحسن شهسواری هستم. اعجاز عدم قطعیت در این اثر، شدیدا به زندگی ما شبیه
است. «احتمالا گم شدهام» سارا سالار را خیلی دوست داشتم. ترجمه هم
میخوانم. نمایشنامههای اریک امانوئل اشمیت را به طور خاصی دوست دارم.
حالا آثاری مثل «صد سال تنهایی»، «ناطور دشت»، «خداحافظ گری کوپر» و... که
دیگر به خاطره مشترک گذشته نسل ما تبدیل شدهاند. این نویسندهها و آثاری
که نام بردم، پا را فراتر از سطحی بودن میگذارند و با چیزی، نجاتت
میدهند. البته نوشتن هم حال من را واقعا خوب میکند. تازه تجربه غذاهای
جدید، رستورانهای جدید، سرکشی به زیست آدمهای مختلف و... از
علاقهمندیهای دلنشین من است.
مژده لواسانی خیلی راحت لبخند میزند. آیا آگاهانه میخندید تا حال آدمهایی که شما را میبینند، خوب شود؟
من چیزی را در خودم برای اجرا دستکاری نمیکنم. ممکن است کم و زیاد کنم، اما حذف و اضافه نمیکنم. این دائما لبخند زدن، ویژگی من است. کاری ندارم که در تصویر خوب است یا نه. خیلی ناخودآگاهم در اجرایم پررنگ است. به من میگویند درست نیست که اینقدر دستت را تکان میدهی. سعی میکنم کمرنگش کنم، ولی مژده لواسانی همین شکلی است. من در اجرا نمیگذارم تکنیک کار معذبم کند. راحتی و لبخند، برای من مهم است. این حق مردم است که با من مجری، احساس راحتی کنند.
در زندگی خودتان هم همینقدر خوشرو هستید؟
روایتی داریم که میگوید: «مومن لبخندش برای دیگران است و غصهاش در قلب خودش»؛ من نمیگویم آدم مومنی هستم، اما واقعیت این است که برای دیگران همیشه لبخند دارم. اصولا وقتی غصهای دارم، تنهاتر و شکنندهتر میشوم و از آدمها فاصله میگیرم، اما سرخوشی و انرژی مثبتم را با دیگران تقسیم میکنم. خوشی من برای دیگران است ولی غصههایم برای خودم.
ارتباطتان را با آدمها بر همین مبنا تعریف میکنید؟
من از هیچکس در زندگیام بیزار نیستم. کافی است از دست کسی دلخور باشم و با او روبرو شوم. همان لحظه همه چیز برایم تمام میشود. دردناکترین چیز برای من این است که کسی کاری کند و مجبور شوم از او بدم بیاید. این اجبار به دلخور بودن، من را کلافه میکند. به همین دلیل بارها و بارها از یک نفر ضربه میخورم. به این حدیث باید عمل شود که میگوید: «یک مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود»؛ اگر شدیم، مومن نیستیم ولی متاسفانه من به شدت زود اعتماد میکنم و از یک سوراخ، بارها گزیده میشوم، اما این را یاد گرفتهام که هیچ وقت اگر از کسی خوشم نمیآید، قربان صدقهاش نروم. به همین دلیل به من میگویند تو سیاست کاری نداری. من از نفاقی که اسمش شده سیاست، بدم میآید.
چه کسانی در زندگیتان به شما انرژی میدهند؟
من دوستان خوب زیادی دارم اما خیلی بیشتر از اینکه دوستباز باشم، خانوادهبازم. شاید چون تکفرزند بوده و سعی کردهام بیشتر از معمول در کنار خانوادهام باشم. رفتن به خانه «مامان جان» و «باباجان» (مادربزرگ و پدربزرگم) واقعا من را سرشار از انرژی میکند. از دو تا دخترخالههایم با اینکه از من کوچکترند، خیلی انرژی میگیرم و همینطور از خالههایم. از اینکه کاری کنم که به بقیه خوش بگذرد، خیلی لذت میبرم.
چه چیزهایی خیلی خوشحالتان میکند؟
درست درک شدن که متاسفانه خیلی کم پیش میآید. از طرف دیگر عاشق سورپرایز شدن هستم. کادو گرفتن و کادو دادن هم من را خیلی خوشحال میکند اما جالب است از یک هفته قبل از تولدم، اصلا حالم خوب نیست. با خودم فکر میکنم یک سال دیگر گذشت، تو چه کارها کردی؟ بخشی از این ماجرا به این برمیگردد که ما از سن کم کار کردهایم. 20 آبان هر ماه، واقعا افسرده میشوم. تئاتر کار کردن هم خیلی حال خوبی به من میدهد. خصوصا با گروهی که تئاتر مذهبی کار میکنیم.
به عنوان یک زن و با نگاه کلی چطور؟
من اصلا نگاههای فمینیستی ندارم ولی در ذات تفاوتهایی وجود دارد. طبیعی است چیزی که من را خوشحال میکند، یک پسر همسنم را خوشحال نکند اما مهمترین نیاز زنی مانند من این است که فهمیده شود. کسی باشد که تو را صفر تا صد بفهمد.
بهترین اتفاق زندگیتان چه بوده است؟
اتفاقات خوب زیادی در زندگی وجود داشته ولی ماه رمضان سال گذشته، خیلی ناگهانی سفر مکه برای من پیش آمد. این بهترین اتفاق زندگی من بود. من قبل و بعد از آن سفر، دو تا آدم مختلف هستم. مطمئنم دیگر چنین ماه رمضانی و آن سفر مکه و حال و هوایش تکرار نخواهد شد. بسیار دعوت عجیبی بود. از طرف دیگر کاش بین 17 تا 20 سالگی من در رادیو دوباره تکرار میشد. مزه آن روزها هنوز زیر دندان من است. در زندگی شخصیام هم روزهایی هست که اگر به همان سکانس برگردم، احتمالا تصمیمهای دیگری خواهم گرفت و 180 درجه تغییرش میدهم.
فکر میکنید میشود خندیدن و آرامش داشتن را یاد گرفت؟