به گزارش خبرنگار سینمای جهان باشگاه خبرنگاران؛ بیست و یکم سپتامبر 1947، "استفن ادوین کینگ" در بیمارستانی در شهر پورتلند چشم به جهان گشود.
مادرش، "نلی روث" در موسسه مراقبت از بیماریهای روانی، پرستار بود و پدرش "دونالد ادوین کینگ" ملوان بود. "استفن" تنها فرزند اصلی خانواده بود.
پدر و مادر "استفن"، دو سال قبل از تولد او، پسری را به فرزندی پذیرفته بودند. همه چیز در خانواده "کینگ" به خوبی و خوشی پیش میرفت تا اینکه یک شب پدر خانواده برای سیگار کشیدن به بیرون از خانه میرود و دیگر خبری از او نمی شود. "روث" مادر خانواده بچهها را بدون کمک نزدیکان و وابستگان بزرگ میکند.
طی سالها در چندین ایالت زندگی می کنند و بالاخره سال 1958 به دورهام، مین باز میگردند. وقتی "دیوید" و "استفن" تصمیم به انتشار روزنامهی محلی کردند، "استفن" حرفهی نویسندگی را به طور جدی آغاز کرد. "دیوید" دستگاه چاپ و تکثیر خرید.
آنها مطالب روزنامه را جمعوجور میکردند و هر شمارهی روزنامه را پنج سنت می فروختند. سال 1962، "استفن" به دبیرستان لیبسون رفت. او با همکاری بهترین دوستش "کریس چلسی" در سال 1963 اولین مجموعه داستان کوتاهشان را به نام "مردم مکان و چیزها جلد اول" را منتشر کردند. سال 1965 "استفن" برای اولین بار یکی از آثار "استفن" در مجله "کازمیک ریویو" به نام "من یک نوجوان قبر دزد بودم" چاپ شد. سال 1966 از مدرسه فارغ التحصیل شد و کمک هزینهی دانشجویی برای ورود به دانشگاهمین دریافت کرد.
اواخر تابسان 1966، "استفن" به روی رمانی کار می کرد که داستانش درباره دانشآموزانی بود که کلاس را دست می گیرند و سعی میکنند گارد ملی را از خود دور کنند. طی سه سال اول حضورش در دانشگاه، اولین رمان کامل خود به نام "پیادهروی طولانی" را به اتمام رساند.
"استفن" رمانی را برای "بنت کرف" در رندم هاوس فرستاد، اما آنها کتاب او را رد کردند. "استفن" مایوس شد و این کتاب را به گوشه ای پرتاب کرد.
کتاب "زمین شیشهای "، "استفن" سی و پنج دلار فروش کرد.
ژوئن 1970 "کینگ" از دانشگاه مین با مدرک لیسانس در رشته علوم به زبان و گواهینامهی آموزشی در دبیرستان، فارغ التحصیل شد.
ایدهی بعدی "استفن کینگ" از شعر "رابرت براونینگ" به نام"چایلد رولاند به برج سیاه می رسد "الهام گرفت.
ژانویه 1973 کتاب "کری" را به انتشارات "دابل وی" فرستاد. ماه مارچ "دابل وی" کتاب را خرید. دوازدهم می ناشر حقوق کتاب را به کتابخانهی جدید آمریکا به قیمت 400000 دلار فروخت.
نیمی از پول این قرار داد به "استفن کینگ"رسید. بعد از آن "استفن" از شغل معلمی استعفا داد تا به طور تمام وقت نوشتن را دنبال کند. "درخشش"، "رهایی از شاوشنک"، "مسیر سبز"، از جمله آثار برجستهای است که به فیلم سینمایی هم تبدیل شدهاند.
حقایقی درباره "استفن کینگ":
1. از شماره "سیزده" می ترسید.
2. اغلب مطالبی را از مجموعه داستان های "اچ پی لاوکرفت" به نام "دزدی در آستان در" را همیشه نقل میکرد. این کتاب متعلق به پدرش بود و آنرا در اتاق زیرشیروانی پیدا کرده بود.
3. در مصاحبهای که اخیرا داشته، گفته است که شخصیت کتاب "درخشش"، "جک تورانس"، شخصیتی است که به شخصیت خودش بسیار نزدیک است.
4. "کینگ" و همسرش ، سه ایستگاه رادیویی در شهرستان مین دارند.
5. براساس کتاب گینس، از کتابهای "استفن کینگ" بیشتر از هر نویسنده زنده دیگری اقتباس شده است.
6. "استفن" اولین پیشنویس "کری" را دور انداخت. اما همسرش "تابیتا" که در این داستان کوتاه، پتانسیل نوشتن "استفن" را می دید، به او اصرار کرد از نویسندگی دست نکشد. در آخر هم "استفن" کتاب را به همسرش تقدیم کرد.
7. "کینگ" برای دیدن فیلم "هزارتوی پن" به سینما رفت و کنار کارگردان فیلم " گیلرمو دل تورو" نشست. طلی تعقیب وگریز "پیل من"، "کینگ" مدام از جایش میپرید. "دل تورو" این جا به جا شدن های "استفن" را "بهترین تجربه عمرش" نامیده است.
8. می 1999 درآمد او در حدود 40 میلیون دلار تخمین زده شد.
9. "مرد دونده" رمان 304 صفحه ای را در ده روز نوشت.
10. داستان کوتاه "مردی با کت و شلوار سیاه" در جشنواره "او.هانری" 1996 جایزه بهترین داستان کوتاه را از آن خود کرد.
11. نقدهایی برا ی مجموعه کتابهای "هری پاتر نوشته "جی.کی رولینگ" برای مجله هفتگی "اینترتینمنت" می نوشت.
12. سال 1988 به او پیشنهاد شد که "کابوس خیابان الم: رویای بچگی" را نویسندگی و کارگردانی کند.
13. آنقدر طرفدار فیلم "28 روز بعد ..." (2002) بود که کل بلیت های سینماهای شهر نیویورک را خرید.
14. شخصیت داستانهایش با دیگر شخصیت ها از داستانهای دیگرش مرتبا ملاقات میکنند.
15. در سه خانهای که خانوادهی "کینگ" زندگی کردهاند، خودکشی گزارش شده است.
16. هیچ وقت جواب تلفنش را نمیدهد.
17. هیچ گاه حاضر نشده است با همکاری همسرش، داستانی بنویسد، چون اعتقاد دارد اگر این کار صورت بگیرد،کارشان به دادگاه کشیده میشود.
18. از معروف شدن بیزار است و در جایی که جمعیت زیاد باشد، راحت نیست.
انتهای پیام/