"جواهرات و طلاها را توسط انسانی مخلص به نام مرحوم حاج‌محمد درویش دماوندی با سیستم دقیق و خاصی تحویل بانک مرکزی دادیم."

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاراناخیراً خاطرات محسن رفیق‌دوست، به‌کوشش سعید علامیان (و به‌صورت گفت‌وگو) گردآوری و در کتابی با عنوان "برای تاریخ می‌گویم" به طبع رسیده است که بعضاً حاوی مطالب و نکات جدید و جالب توجهی است.

متن بخش چهارم این کتاب به شرح ذیل است:

بعد از پیروزی انقلاب چه کار می‌کردید؟

مردم همچنان برای دیدار امام می‌آمدند، دستجات شهرستان‌ها هم اضافه شده بود. من ضمن رتق و فتق امور دیدارها، از 23 بهمن 1357 تا وقتی که سپاه تشکیل شد، مسئول نگهداری اموال فراری‌ها بودم. آنچه در خانه فراری‌ها پیدا می‌کردند، به مدرسه رفاه می‌آوردند و تحویل من می‌دادند. مثلا پول و طلاهایی را می‌آوردند و می‌گفتند این را از خانه سرهنگ عسگری آورده‌ایم؛ سرهنگ عسگری محافظ مادر شاه بود. یا این اموال را از خانه فلان تیمسار و فلان طاغوتی آورده‌ایم.

ما روی هر کدام نام و مشخصات را می‌نوشتیم. وقتی سپاه تشکیل شد، من به پادگان خلیج رفتم که قبلا در اختیار مستشاران  آمریکایی بود. خلیج گاوصندوق بزرگی به اندازه یک اتاق داشت و اموال را در آنجا نگهداری کردم. حتی وقتی بنیاد مستضعان تشکیل شد، آنها را به بنیاد ندادم. جواهرات و طلاها را توسط انسانی مخلص به نام مرحوم حاج‌محمد درویش دماوندی با سیستم دقیق و خاصی تحویل بانک مرکزی دادیم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نام دو نهاد مسلح، کمیته و سپاه پاسداران بر سر زبان‌ها افتاد. از شما به عنوان یکی از بنیانگذاران سپاه یاد می‌شود. فکر تشکیل سپاه ازکجا آمد؟

فکر ایجاد نیرویی غیر از ارتش برای دفاع از انقلاب، اولین بار از سوی شهید محمد منتظری مطرح شد. ده روز به آمدن حضرت امام به ایران مانده بود. در مدرسه رفاه نشسته بودیم. محمد به من گفت: «این ارتش که سرانش فرار کرده‌‌اند به درد نمی‌خورد. نیرویی می‌خواهند که از آن حفاظت کند. من می‌خواهم رفقا را جمع کنم و گارد انقلاب درست بکنم.»

شب‌ها در خانه آقای حسین اخوان در خیابان ایران همه را جمع می‌کرد و درباره تشکیل گارد انقلاب صحبت می‌کرد.

با توجه به اینکه حضرت امام قبل از آمدن به ایرن بر حفظ ارتش تاکید داشتند، استدلال شهید منتظری برای تشکیل سپاه چه بود؟

اولا هنوز انقلاب پیروز نشده و ارتش در طرف مقابل بود از طرف دیگر، محمد می‌گفت ارتش به درد دفاع از مرز می‌خورد و نمی‌شود انتظار حفاظت از انقلاب را از آن داشت؛ چون انقلاب مقوله سرزمین نیست این صحبت‌ها ادامه داشت تا اینکه امام آمدند و انقلاب پیروز شد.

همان طور که گفتم اداره مدرسه علوی دست من بود. در همان مدرسه، مسئولیت‌هایی مثل صدور احکام برای تصرف املاک طاغوتی‌ها و زندن را به عهده داشتم و خیلی کار می‌کردم. آن روزها دیگر فرصت رفتن به جلسات محمدمنتظری را نداشتم. اما ایشان این جلسات را ادامه می‌دادند.

شما چطور به بنیانگذاران سپاه پیوستید؟

اوایل اسفند - احتمالا 9 اسفند  آیت‌الله بهشتی، آیت‌الله مطهری، مقام معظم رهبری، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی خدمت امام رسیده و در حال خارج شدن از مدرسه علوی بودند. مرحوم بهشتی جلوی پله‌های مدرسه علوی مرا صدا کرد و گفت: «حاج محسن، حضرت امام الان حکم تشکیل سپاه پاسدارن را زیر نظر دولت موقت به آقای لاهوتی دادند. بهتر است شما هم در این سپاه باشی.»

آن موقع مصادف با تشیکل حزب جمهوری اسلامی بود. من می‌خواستم در حزب فعالیت کنم، اما نظر آقای بهشتی این بود که به جمع آقایانی که آقای لاهوتی در پادگان عباس‌آباد جمع کرده بود، بپیوندم. بلافاصله به محل جلسه در پادگان عباس‌آباد رفتم. وارد اتاق شدم. دیدم عده‌ای از آقایان از جمله دانش منفرد آشتیانی، غلامعلی افروز، ابراهیم سنجقی، علی‌محمد بشارتی، مرتضی الویری و چند نفر دیگر حضور دارند، آقای تهرانچی و آقای هاشم صباغیان هم از طرف دولت موقت آمده بودند. بعضی از افراد حاضر را نمی‌شناختم، ولی همه مرا می‌شناختند؛ چون آدم مشهوری بودم. گفتم: «سلام علیکم. من از طرف شورای انقلاب آمده‌ام.»

بعد پرسیدم: «سپاه قرار است اینجام تشکیل بشود؟»

گفتند: «بله.»

کاغذی برداشتم و روی آن نوشتم: «بسم‌الله‌الرحمن‌الحریم-سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد: 1.محسن رفیق‌دوست.»

بقیه هم اسم‌هایشان را نوشتند و سپاه پاسداران تشکیل شد. هفت نفر به عنوان شورای فرماندهی انتخاب شدند. آقای دانش آشتیانی، شد فرمانده سپاه، آقای غلامعلی افروز مسئول امور پرسنلی، آقای محمدعلی بشارتی مسئول اطلاعات، آقای الویری مسئول روابط عمومی و من هم مسئول تدارکات. اولین مأموریت را هم به من دادند که برو جا پیدا کن.

چون حکم حضرت امام تأکید شده بود که مار زیرنظر دولت موقت هستیم، لذا به عنوان مسئول تدارکات باید سراغ دولتی‌ها می‌رفتم. ابتدا به سراغ آقای ابراهیم یزدی- که آن روزها معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بود- رفتم. به او گفتم «حالا که سپاه زیرنظر دولت موقت تشکیل شده، ساختمان اداره مرکزی ساواک را به ما بدهید.»

گفت: «نه، نمی‌شود.»

گفتم: «پس کجا برویم؟»

آقایی به نام شادنوش- که بعدها از دوستان ما شد- به عنوان نماینده آقای یزدی حضور داشت و بالاخره ساختمان اداره چهارم ساواک را به ما دادند. ساواک از این ساختمان چندان استفاده نکرده بود و قرار بوده مرکز شنود تهران را در آنجا راه بیندازد. سرخط‌های تلفن‌ها توی زیرزمین این ساختمان آمده بود. ساختمان را گرفتیم، کارگر آوردیم و تمیز کردیم. اتاق‌های فرماندهی، پرسنلی، اطلاعات و هماهنگی استانها را معین کردیم. درِ ورودی یک سوئیت نگهبانی بود که دو اتاق داشت. آنجا هم شد تدارکات.

برای تدارکات هیچ چیز نداشتیم. به اداره مرکزی ساواک رفتم. آقای شادنوش درِ انبار را باز کرد و مقداری کاغذ سفید و خودکار و قلم و وسایل نوشت‌افزار برداشتیم. حدود 25 خودروی ساواک، پژو، ولوو و غیره، پشت سر هم پارک شده بود. قفل‌ساز بردیم و درهایشان را باز کردیم؛ با یکسره کردن سوئیچ‌، آنها را روشن کردیم و به سپاه بردیم. آقای مهندس [سیدمحمد] غرضی هم آمد و شد مسئول عملیات. علاوه بر او، آقای محمدرضا طالقانی، پسر آیت‌الله طالقانی، اصغر صباغیان، ناصر آلادپوش و عبدالله محمود‌زاده به جمع ما ملحق شدند. از آنجا که طرف حساب ما در دولت، آقای دکتر یزدی بود، آب‌مان توی یک جوی نمی‌رفت و معمولا با هم دعوایمان می‌شد.

منبع: تسنیم
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.