به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اهالی روستای سنجگان قم سالهاست که او را میشناسند. کودکیاش را مردان و زنان سالخورده روستا به یاد دارند. روزهایی که در برف و کولاک کتابهای درس را به بغل میگرفت و با پوشیدن چکمه به مدرسه روستا میرفت. سرمای استخوانسوز پاهایش را بیحس میکرد اما همچنان تشنه آموختن بود و بخاری نفتی کلاس هر روز انتظارش را میکشید.
وقتی در کلاس چهارم ابتدایی معلم موضوع انشا را شغل آینده بچهها تعیین کرد با همان خط زیبا روی برگه کاهی نوشت میخواهم در آینده معلم شوم و در همین روستا به بچهها درس یاد بدهم. سالها به سرعت سپری شدند و دانشآموز دیروز معلم امروز روستا شد.
معلمی که به شغل خود عشق میورزد و میگوید اگر 10 بار دیگر هم به دنیا بیاید بازهم شغل معلمی را انتخاب خواهد کرد. همان نامی که چهار حرف بیشتر ندارد، اما کشیدن هر حرف و صدایش زمانی به وسعت تاریخ نیاز دارد.
امیررضا سلطانی تنها آموزگار روستای سنجگان قم 21 سال است که با عشق به کودکان روستایی بابا آب داد یاد میدهد. شاگردان قدیمی این آموزگار 38 ساله این روزها در مدارج علمی بالا تحصیل میکنند یا در مشاغل مختلف مشغول به کار هستند اما همه آنها هیچگاه کلاس درس روستایی و بخاری نفتی و شادیهای کودکانه در حیاط مدرسه را فراموش نمیکنند.
شعله عشق تعلیم و تربیت در وجود معلم روستا هیچ وقت کم نشد و با وجود بیماری و عمل جراحی کمر و دستور پزشکان برای استراحت مطلق تنها دغدغهاش درس بچههای کلاس بود.
این نگرانی اجازه نداد تا به خودش استراحت بدهد و تصمیم گرفت خانهاش را به کلاس درس تبدیل کند. امیر رضا سلطانی این روزها در خانه به 8 دانشآموز کلاسش درس میدهد و اجازه نداده است که برای یک روز این دانشآموزان از تحصیل بازبمانند. این کار زیبای او مورد توجه بسیاری از مسئولان استان قم قرار گرفته است اما او میگوید لبخند دانشآموزان و هر کلمهای را که میآموزند بزرگترین پاداشی است که از این کار میگیرم.
آرزویی به وسعت تاریخظلم است که معلم را به شمع تشبیه کنیم، زیرا شمع را میسازند که بسوزد ولی معلم میسوزد که بسازد. معلمی شغل نیست بلکه عشق است. در این جمله دکتر شریعتی همه زیباییهای شغل معلمی بیان شده است و چه زیبا معلمانی که مانند شمعی سوختند تا انسانهای بزرگی را تحویل اجتماع بدهند. امیر رضا سلطانی از روزهایی گفت که در برف و کولاک به مدرسه روستا میرفت و آرزو داشت معلم شود. روستای سنجگان قم نزدیک به 200 نفر خانوار دارد اما بسیاری از آنها ساکنان فصلی هستند و به خاطر زمستانهای سرد روستا را ترک میکنند.
«همه کودکیام در روستا سپری شد و در تنها مدرسه روستا درس خواندم. روستای ما معلم نداشت و از شهر یک معلم برای تدریس به روستا فرستاده میشد. یکی از این معلمها فریدون صدیقی بود که در جبهه شهید شد و نام او را برای مدرسه روستا انتخاب کردند. روستای ما تا قم 60 کیلومتر فاصله دارد و زمستانهای سرد و پر از برف هم مانع از درس خواندن ما نمیشد. از همان کودکی عاشق معلمی بودم و دوست داشتم یک روز معلم همین روستا بشوم.
بعد از گذراندن دوران ابتدایی و گرفتن مدرک دیپلم وارد دانشسرای تربیت معلم شدم. هر لحظه به آرزویم نزدیکتر میشدم و با شوق زیاد لحظه شماری میکردم. بعد از تحصیل در رشته آموزش ابتدایی و علوم تربیتی به روستا برگشتم. هیچ وقت نخستین روزی را که گچ به دست روی تخته سیاه برای بچهها کلمه آب را نوشتم فراموش نمیکنم. بچههای معصوم روستا با زبان شیرین کودکانه همراه من کلمات را بخش میکردند و صدای آنها زیباترین ضرباهنگ زندگیام بود. هر روز که سپری میشد علاقهام به معلمی بیشتر میشد. 20 سالم بود که با همسرم که دختر همین روستاست ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدیم. یکی از آنها در مقطع پیش دانشگاهی تحصیل میکند و دیگری در مقطع دوم دبیرستان است.»
کلیدی برای بهشتمعلم روستای سنجگان آموختن علم را اندوختهای برای آخرت میداند و معتقد است کلید بهشت و جهنم در دست دانشآموزان است. او میگوید: «همیشه اعتقاد دارم اگر کاری را با عشق انجام دهیم حتماً در آن موفق خواهیم بود. من عاشق معلمی هستم و همیشه به عشق تدریس و دیدن بچهها به کلاس درس میروم. در این سالها اجازه ندادم هیچ چیزی مانع از تدریس و یاد دادن به دانشآموزانم بشود.»
اما عشق به تعلیم و تربیت او را تبدیل به معلم فداکاری کرد که حتی بیماری و عمل جراحی هم نتوانست او را از ادامه راه بازدارد. هفته گذشته دانشآموزان مدرسه روستا درحالی که کتابهای درسی را در دست داشتند از خانههایشان بیرون آمدند. اما این بار کلاسهای درس در مدرسه تشکیل نمیشد. مدتی بود که آقا معلم از کمر درد به سختی راه میرفت و چند روزی برای درمان به قم و تهران رفته بود. معلم روستا پس از عمل جراحی دیسک کمر باید دو ماه استراحت میکرد اما او میدانست که استراحت کردن یعنی عقب افتادن دانش آموزان از تحصیل. تصمیم گرفت خانهاش را تبدیل به کلاس درس کند و از روی تخت به بچهها درس بدهد. زنگ خانه معلم روستا به صدا درآمد و بچهها با لبخند وارد اتاق آقا معلم شدند. کلاس درس شروع شد و معلم در حالی که روی تخت دراز کشیده بود روی کاغذ شروع به درس دادن کرد.
امیررضا سلطانی که دوران نقاهت عمل جراحی دیسک کمر را سپری میکند از دلایلی که باعث شد دانشآموزان روستا را در خانهاش درس بدهد اینگونه گفت: <زمستان سال گذشته برف سنگینی آمد. نگران سقف مدرسه بودم و چند روزی برف سقف مدرسه و همچنین خانه چند نفر از اهالی سالخورده روستا و همچنین خانه پدر و مادرم را پارو کردم. فشار زیادی به کمرم وارد شد و چند روز بعد کمر درد شدیدی گرفتم. برای درمان به قم رفتم و پس از گرفتن MRI مشخص شد مشکل دیسک دارم و پزشکان هشدار دادند که باید هر چه سریعتر عمل کنم. اوایل اردیبهشت امسال به تهران آمدم و جراحی کردم. پزشک جراح بعد از عمل دو ماه استراحت کامل برای من تجویز کرد و گفت نباید از تخت بلند شوم. در آن لحظات تنها دغدغه من درس دانشآموزان کلاسم بود. میدانستم که تعطیلی دوماهه کلاس لطمه زیادی به تحصیل آنها خواهد زد. دلم نمیخواست این اتفاق بیفتد. وقتی همسرم متوجه نگرانیام شد پیشنهاد داد تا کلاس درس را در خانه برپا کنم. پیشنهاد خوبی بود و پس از موافقت مجتمع آموزشی روستا از شاگردانم که 5 پسر و 3 دختر هستند خواستم هر روز به خانهام بیایند.>
بچهها با همان شور و شوق همیشگی به خانه معلم روستا میآیند و زنگهای تفریح هم در حیاط خانه آقا معلم بازی میکنند. صدای خنده و شادی آنها همه روستا را پر میکند. معلم روستا که با تجویز پزشک در استراحت مطلق است با همان انرژی همیشگی به بچهها درس میدهد. روز معلم امسال برای تنها معلم روستا روز خاصی بود. هر کدام از بچهها در حالی که سطل ماست یا ظرف پنیر و بقچهای نان در دست داشتند وارد خانه آقا معلم میشدند و با زبان شیرین کودکانه روز معلم را تبریک میگفتند.