نکاتی از زندگی او:
او خانواده و فامیلی پرجمعیت داشت. یک برادر،3 خواهر،3 عمو،4 عمه،4 خاله و3 دایی فامیل بزرگی بود و پر از رفت و آمد. او هم مثل همه ایرانی ها و شهرستانی ها با دلبستگی های عاطفی شدید به اعضای خانواده و فامیل، به خصوص به کوچکترین دایی اش صمد که فقط 5 سال با او اختلاف سنی داشت، بزرگ شد.
در دوران کودکی آرزو داشت دکتر شود. از دوره نوجوانی ورزش را با والیبال شناخت و از ابتدای جوانی بود که گمشده و آینده اش را در فوتبال حرفه ای پیدا کرد.
بازی های خوب و فیزیک مناسب، موجب درخشش او در مسابقات آموزشگاهی شد. سر از تیم باشگاهی راوند درآورد و بعد از 2 ماه تمرین، در اولین مسابقه باشگاهی در سطح جوانان مقابل ابومسلم، معتبرترین تیم فوتبال خراسان، به میدان رفت. پیروزی 3-1 آن مسابقه برای علیرضا شیرینی دیگری سوای اولین موفقیت در مهمترین گام داشت، او هر 3 گل این بازی را برای تیمش زد اما از آن هم مهمتر، دیده شدن و دعوت به پوشیدن پیراهن راه راه مشکی و قرمز ابومسلم بود.
در ابومسلم هم همین حکایت تکرار شد، در همان اولین مسابقه در لیگ سال 1377، آنقدر درخشید که به تیم ملی جوانان دعوت شد. بعد از اتمام مسابقات جوانان، به تیم ملی امید دعوت شد و حضور همزمان در تیم امید و ابومسلم در لیگ، راه او را برای پیشرفت باز کرد. یک بازی درخشان در ورزشگاه آزادی تهران مقابل استقلال تهران، تیرخلاصی بود بر ترقی علیرضا. امیرقلعه نوعی که مربی تیم امید در کنار حمید درخشان بود، او را به استقلال دعوت کرده بود اما درست دقایقی بعد از سوت پایان آن مسابقه بود که خبر رسید، علیرضای 18 ساله به تیم ملی بزرگسالان دعوت شده است.
منصور پورحیدری او را به بازیهای آسیایی بانکوک نبرد اما در بازگشت به
استقلال، پذیرایی از این تازه وارد مشهدی را به عهده گرفت. علیرضا در سال 1378
قراردادی 5 ساله با استقلال بست،.
بهار و تابستان 78 علیرضا هر شب بعد از تمرین در خوابگاهی واقع در خیابان لارستان تهران که باشگاه برای شهرستانی ها در نظر گرفته بود، خوابهای طلایی می دید. سرنوشت برای او راه موفقیت در نظر گرفته بود و این چنین علیرضا از همان نخستین بازی و نخستین فصل حضورش در استقلال، مهره ثابت تیم شد. درست مثل راوند و ابومسلم.
میروسلاوبلاژویچ پیرمرد کروات در سال 1379 با یک نظر، علیرضا را به خاطر سپرد. او تیم ملی را برای حضور در معتبرترین میدان ورزش جهان آماده می کرد.علیرضا در تمام روزهای سخت اردو، سرحال و شاداب بود و در برابر تیم ملی اسلواکی با گل بی نظیری که زد، جای خود را در ترکیب فرشتگان چیرو با شماره 11 تثبیت کرد.ایران به جام جهانی نرسید اما دیگر ستاره متولد شده بود.
علیرضا سپس با افتخار پیراهن پرسپولیس را به تن کرد و در جشن قهرمانی این تیم با صدای بلند فریاد زد ایران فقط پرسپولیس!
علیرضا بعد از حذف تیم ملی زیرخاکستر این شکست محو نشد، او در بازگشت به دنیای فوتبال و مسابقات، در واپسین ثانیه های مسابقه استقلال الاتحاد عربستان در جام باشگاههای آسیا جفت پا به هوا برخواست و در ارتفاع 210 سانتیمتری (یک وجب بالاتر از دیرک افقی دروازه) با سر، شوتی محکم به توپ زد که تور دروازه و ورزشگاه لبریز از مردم و تیم الاتحاد را به یکباره فرو ریخت.
نیکبخت با همه بازیکنان فرق داشت. استیل منحصر بفرد با حرکات خاص او از وی چهره ای به یادماندنی ساخته بود. او که همه ویژگیهای یک ستاره را از بعد فنی داشت، با ساده ترین و سالم ترین روش ها به مقام ستاره ای رسید. مثلاً او برای شادی بعد از گل کارهای خاص می کرد. هنوز تصویر آن شماره گرفتن او با استوک های کفش فوتبالی اش در ذهن هاست. یا دوئل انگشتی اش با احمد مومن زاده.
نیکبخت در خارج از زمین هم رفتارهای یک ستاره را پیش گرفت. لباس های
خاص که همگی در یک صفت، آمدن به او، مشترک بودند. وقتی در کنار عینک های مدرن،
موهای آراسته، اتومبیل های مد روز، عطرهای خاص و زینت آلات مردانه عجیب قرار گرفت
از علی نیکی ستاره ساخت.
علی نیکی از تابستان 80 به جلد نشریات چسبید! عکس ها و ژست های مختلف، تیترهای گاه عجیب، روابط او با مهره های مشهور سینما و تلویزیون، چهره فتوژنیک و رفتار ستاره وار او، همگی مطلوب نشریات بود.
آنچه به دوام ستاره بودن علیرضا کمک کرد، رفتار کنترل شده و فارغ از
هر گونه غروری بود که پای علیرضا را به کارهای خیریه باز می کرد. هرگز گرد مجالس و
شب نشینی های آنچنانی نچرخید و هیچ وقت اجازه نداد شایعات خانمانسوز پیرامونش به
وجود بیاید. علیرضا خیلی مواظب اطرافیانش بود و تا کسی را کاملاً نمی شناخت، خارج
از دایره ادب و معاشرت معمولی با او گرم نمی گرفت. به این ترتیب او جمع دوستانش را
در حقیقت به شکل هوشمندانه ای گلچین کرد و هرگز نه خود کاری کرد که ناپسند عرف
باشد و نه اجازه داد اطرافیان با چنین اشتباهاتی به شهرت او لطمه بزنند.
نیکبخت در همه اجزای زندگی، ستاره ای متعادل است. او به همان اندازه که به لباس اسپرت اهمیت می دهد، اهل رسمی پوشیدن هم هست. موهایش را بلند می کند و گاه تا 200 گرم ژل می زند اما یک باره هم در همین ناباوری موها را بدون هیچ مقاومتی کوتاه می کند و عین محصل ها، شانه کرده می گردد! او تمیزی را دوست دارد، عاشق لباس های نو است اما به همان اندازه که خرج مد روز می کند، از بخشیدن به دیگران هم غافل نیست. همین مسئله باعث شده هرگز کسی به شیک پوشی و خوش پوشی او خرده نگیرد.
اهل میهمانی رفتن نیست. البته حساب جمع های دوستانه و فامیلی جداست اما در این نوع میهمانی ها، او برای حاضران فقط" علیرضا" است نه نیکبخت ستاره. هرگز جایی نمی رود که از او به خاطر نیکبخت بودن، دعوت کرده باشند. در عوض، بدون دعوت و سرزده مرتب در پرورشگاه ها، آسایشگاه های سالمندان، خیابان ها، پارک ها، فروشگاه ها و مجالس خیریه مخصوص جمع آوری کمک و اعانه برای مستمندان حضور یافته و طوری رفتار می کند که همه معمولی بودن او را باورکنند این هم یکی از دلایل ماندگاری ستاره بخت اوست که هیچ وقت نیرویی را علیه خود تحریک نمی کند.
اهل مطالعه نیست ولی عاشق سینماست. سیستم صوتی، تصویری اش هر کجا که باشد، کامل است و معمولاً هفته ای 2 یا 3 فیلم می بیند. بیشتر فیلم های خارجی را دوست دارد و با اکثر هنرمندان ایرانی، به خصوص کمدین هایی مثل مصطفی راد، جواد رضویان، مهران غفوریان و مجید صالحی رابطه دوستانه و رفت و آمد دارد.
از بچگی چون در منزل خواهر و برادران کوچک را نگهداری می کرد، عاشق بچه داری بود و هنوز هم عروسک ها و اسباب بازیهای آن روزگار، بخش عمده ای از فضا و دکور منزل او را پر کرده است.
غذای مورد علاقه او قرمه سبزی است و موز، میوه محبوب اوست. روزی 2، 3 فنجان چای می خورد، البته در منزل و خیلی وقت است دور کافی شاپ را به دلیل مشکلات ستاره ای، خط کشیده است.از قدم زدن خوشش می آید و حالا مجبور است در منزل به این کار بپردازد. موسیقی را دوست دارد ولی نه در مجامع عمومی مثل کنسرت ها! پای سریال های محبوبش می نشیند.
گل رز را دوست دارد و عکس های زیادی را جمع آوری کرده است. محیط زندگی ساکت و آرام را می پسندد چون تا ساعت 12 ظهر می خوابد و شب ها هم دوست ندارد دوروبرش شلوغ و پرسر و صدا باشد. عاشق سرعت است و ماشین های سریع مثل" بی ام و" و" پورشه" و" آئودی" را می پسندد. بر عکس از موتور و هواپیما به شدت می ترسد و حتی المقدور از نقل و انتقال با این دو وسیله خودداری می کند.
مارک محبوب لباس او زارا و دیزل است. آدامس اربیت می جود و ادکلن اولترا ویلت 212 می زند. کلاً به طبیعت علاقه زیادی دارد و عاشق درخت های بلند و فضای سرسبز است.
نیکبخت زمان زیادی در هر شبانه روز را صرف فکر کردن به مرگ می کند و
گاه و بیگاه سرزده به قبرستان می رود و در میان قبرهای ناشناس می گردد.
نیکبخت برخلاف بسیاری از ستاره ها و درست نقطه مقابل شمایل ظاهری و چهره همیشه پر از لبخندش، بسیار با معنویت سروکار دارد. همانطور که در خلوت، اوقات زیادی را صرف تفکر به مرگ و سفر به جهان باقی می کند، در بسیاری از مواقع در محافل جمعی هم مشغول بحث در مورد نیروهای ماوراء الطبیعی می شود. خرافاتی نیست اما مثل همه ایرانی ها به چیزهایی که از کودکی از پدر و مادر شنیده، اعتقاد دارد. در مدرسه همیشه نمرات بینش اسلامی و انشاء اش 20 بود و او هنوز هم علوم طبیعی را به ریاضی ترجیح می دهد.
ماه محرم برای او ماهی عزیز است. در اقوام و خویشاوندانش، مداح و قاری قرآن زیاد یافت می شود و مرتب در دهه اول محرم در تعزیه های فامیلی شرکت می کند. ماه رمضان را هم دوست دارد و همیشه از هر فرصتی استفاده می کند تا خاطرات سفر به مکه و مدینه در ماه رمضان را تعریف کند.
شاید به خاطر همین معنویات قوی زندگی اوست که اصلاً کینه ای نیست. محال است بعد از گذشت 10 دقیقه، بدی کسی به خاطرش بماند. بدترین و سخت ترین خطاها و اشتباهات را به راحتی می بخشد و خودش هم درست همینطور است، بلافاصله بعد از اشتباه یا خطایی، عذرخواهی می کند و آنقدر صمیمانه این کار را انجام می دهد که حتماً پذیرفته می شود. اهل غرور و این حرف ها نیست، با آدم ها خیری راحت روبرو می شود و اهل دستگیری و کمک به خصوص به دوستان است.
علیرضا خارج را فقط برای سفر دوست دارد و از زندگی در غربت بیزار است. شهر محبوب او تهران است و نیویورک و لس آنجلس را فقط برای سفر می پسنددد.
شاید نکته ای را که درباره او نتوان باور کرد انتقال جنجالی اش به پرسپولیس است. اما او برخلاف تمام انتقالهای مشابه در پرسپولیس هم درخشید و خیلی زود هم استقلالیها و هم پرسپولیسیها فراموش کردند او یک استقلالی بوده است.این نکته باور این اعتقاد را ممکن می کند که هرکاری او انجام دهد درست است و با موفقیت همراه می شود.
علیرضا قطعاً روزی دوباره به مشهد برمی گردد. او می خواهد بعد از پایان فوتبالش و درحالی که دغدغه مالی برای آینده ندارد، به شهر زادگاهش برگردد و دوباره مثل دوران نوجوانی در کوچه و پس کوچه های عشق و خاطره، دنبال توپ بدود، با همان رفقای همیشگی.