منصوره زنی است که می‌گوید برای شوهر معتادش فرقی نمی‌کند او کجاست؟ ناگفته‌های چهره این زن از تباهی‌هایی حکایت دارد که تیشه بر ریشه وجودش زده است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، نوجوان بود که با اجبار خانواده، راهی خانه شوهری شد که علاقه‌ای به او نداشت شوهر منصوره معتاد بود و خودش هم اولین معتاد خانواده‌اش شد! پنج روز ماندن در آگاهی و بعد ورود به زندان، او را در عالم خماری فرو برده و حال بعد از تمام دردهای ناشی از نرسیدن مواد، هنوز استخوان‌هایش با ضعف و درد، مواد را به یادش می‌اندازد . با دو دست، بازوهایش را فشار می‌دهد و زیر لب حرف‌هایی نامفهوم می‌زند.

حالت خوب نیست؟

تب و لرز دارم.

خانواده‌ات از دستگیر شدنت خبر دارند؟

نه، هیچ کس نمی‌داند.

چند سال داری؟

35 سال.

به چه جرمی دستگیر شده‌ای؟

سرقت.

متأهلی؟

بله، اما دو سال است که خانه پدرم زندگی می‌کنم.

طلاق نگرفته ای؟

نه، شوهرم طلاقم نمی‌دهد. با داشتن سه فرزند یعنی دو دختر و یک پسر در پی اختلافات چندین ساله، به خانه پدرم رفتم تا شوهرم طلاقم دهد.

ریشه اختلافات چه بود؟

نمی‌دانم برای انتقام از خانواده بود یا این که خودم جرأت مقابله با مشکلات را نداشتم، اما هر چه بود، من توسط شوهرم معتاد شدم و این اعتیاد روز به روز بیشتر خود را نشان می‌داد. خانواده‌ام متوجه موضوع شده و خیلی سعی کردند من اعتیاد را ترک کنم، اما موفق نشدند. با آن که وضع مالی شوهرم بد نبود و خودم هم در کار دامداری کمکش می‌کردم. با این حال خیلی خسیس بود و حاضر نمی‌شد ریالی پول خرج کند. از طرفی با اعتیاد من، خرج موادمان زیاد شده بود و آن قدر عرصه را بر من تنگ کرد که دو سال قبل به خانه مادرم رفتم.

چرا؟ خانواده تو که معتاد نبودند؟

من چهار خواهر و چهار برادر دارم که خدا را شکر، هیچ کدام معتاد نیستند. برادر کوچکم غلامرضا که زن و بچه دارد و یازده سال از خودم کوچک‌تر است، برایم مواد تهیه می‌کرد. البته معتاد نیست، مواد برایم می‌خرید تا به خاطر آن دست به خلافی نزنم و آبروی خانواده‌ام را نبرم. اما حیف که من ارزش این همه خوبی‌های خانواده‌ام را نداشتم. پدرم سال گذشته فوت کرد. غلامرضا و برادران دیگرم دامداری را می‌چرخاندند. البته امسال می‌خواستند ارث پدری را تقسیم کنند که من زندانی شدم.

چرا با داشتن وضع مناسب مالی، دست به سرقت زدی؟

18روز بود که از خانه بیرون آمده و آواره بودم. ساعت دو بعد از ظهر، خسته، گرسنه و خمار از مقابل یک خانه در اسلامشهر رد می‌شدم، درش باز بود. پولی برای خرید مواد نداشتم، وسوسه سرقت به جانم افتاد. به سرعت وارد خانه شدم و از کمد سرویس طلای صاحب‌خانه را برداشتم، اما همان لحظه، صاحب طلا وارد اتاق شد و با داد و فریادش، گفتم من طلاهایت را سر جایش می‌گذارم تو هم بگذار من بروم. زن توجهی به حرف‌هایم نداشت و در حالی که مانع فرارم شده بود، به 110 زنگ زد. البته من هم مقاومتی نمی‌کردم، چون می‌خواستم از آن وضع نکبت بار خلاص شوم. پلیس فوری آمد. طلاها را برگردانده بودم، به همین خاطر آن زن رضایت داد ولی من در بازداشت ماندم.

سابقه دیگری داری؟

یک سابقه دارم. پارسال به خاطر کیف زنی مرا دستگیر کردند و به زندان آوردند. سه روز بعد با سندی که برادرم برایم به دادگاه سپرد، آزاد شدم. بعد از آن برادرانم بیشتر هوای مرا داشتند تا به خاطر پول و مواد دست به خلاف نزنم.

پس چرا امسال هم دست به سرقت زدی؟

به خاطر سعید.

سعید که بود؟

من و او قرار بود با هم صیغه محرمیت بخوانیم. البته او یک مرد 41 ساله و زن و بچه هم دارد. با او در مکانی که مواد مصرف می‌کردم، آشنا شدم. او هم معتاد بود و شیشه می‌کشید. من سعید را به خانه بردم تا خانواده‌ام او را ببینند ولی مادرم سرو صدا راه انداخت و سعید هم فرار کرد.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار