خانواده قربانیان گروهک تروریستی منافقین از سختی‌ها، مشکلات خود و فرزندان اسیرشان گفتند.

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران؛ پس از پخش مستندهایی از اردوگاه مخوف اشرف از تلویزیون و در میان تمامی مشکلاتی که برای تک‌تک افراد وجود دارد در انجمن نجات پا‌ی صحبت خانواده‌های کسانی نشستیم که در آرزوی رهایی از گروهک تروریستی منافقین هستند.
 
نرگس بهشتی خواهر مرتضی و مصطفی بهشتی از فریب‌خوردگان پیوسته به گروهک تروریستی منافقین است.  
 
وی تا به حال به دلیل غم و غصه‌های فراوان که به‌خاطر دوری برادران از خانه و کشته شدن یکی از آن‌ها در اردوگاه اشرف برایش به‌وجود آمده سه بار سکته را رد کرده و پزشک گفته اگر یک‌بار دیگر این اتفاق برایش بیفتد نصف بدنش فلج می‌شود.
 
نرگس بهشتی می‌گوید: با پیوستن برادرانش به این گروهک تروریستی در داخل کشور خانواده منافقین و در خارج از کشور مزدور نامیده می‌شوند.  
 
بهشتی درباره نحوه پیوستن برادرانش به گروهک تروریستی منافقین می‌گوید: مرتضی برادر بزرگم ۱۲ سال پیش برای کار به ترکیه رفت و پس از دو ماه ناپدید شد و پس از این مدت با خانه تماس گرفت و گفت که برادر کوچکترمان مصطفی به ترکیه برود و در یک شرکت کشتیرانی مشغول به‌کار شوند، البته در آن موقع مصطفی تصادف کرده بود و نمی‌توانست برود.  

وی اظهار داشت: وقتی که نامه مرتضی به خانه آمد تا مصطفی به ترکیه برود یک کُرد به خانه ما آمد تا برادرم را با خود ببرد این شخص به هیچ عنوان صحبت نمی‌کرد و برادرم هم در نامه گفته بود که از وی هیچی نپرسید چون از هیچ مطلبی خبر ندارد و فقط یک شلوار کُردی تن مصطفی کنید.  
 
بهشتی گفت: این مرد کُرد وقتی که بی‌تابی مرا دید گفت که برادرت را از ته دل ببوس و تا امروز 12 سال است که برادرم را ندیده‌ایم.  
 
وی تصریح کرد: پس از اینکه برادرم به آنجا رفت پس از یک ماه تلفن زد که نتوانست صحبت کند و یک ماه بعد در تماسی خواست که خواهرم به ترکیه برود که در آنجا یک نفر که از این اتفاقات آگاه بود، خواهرم را به کشور برگرداند و در این موقع فهمیدیم که برادرانم به عضویت این گروهک درآمده‌اند.
 
بهشتی اظهار داشت: در این شرایط مصطفی تلفن کرد و گفت چرا خواهرمان به ایران برگشته چون مرا به‌‌خاطر این کار می‌کشند.
 
وی افزود: هفت سال پیش مرتضی زنگ زد و تقاضای پول کرد که ما گفتیم برگرد و برای برادرم پول نفرستادیم.  
 
بهشتی اظهار داشت: مرتضی در درگیری منافقین با عراقی‌ها در پادگان اشرف کشته شد البته مرتضی یک پسر دارد كه هم‌اکنون دچار مشکلات روحی است.
 
وی تصریح کرد: کسانی که از پادگان اشرف فرار کردند و به کشور بازگشتند می‌گویند برادرم به‌دلیل اینکه چند بار قصد فرار از این پادگان را داشته در درگیری با عراقی‌ها توسط فرماندهان این گروهک تروریستی هدف‌گیری و کشته شده است.  
 
جنازه‌‌ای که 27 روز خاک نشد
 
بهشتی ادامه داد: جنازه برادرم تا 27 روز پس از فوت بر روی زمین بود و اجازه دفن نمی‌دادند و در شبکه تلویزیونی منافقین (سیمای آزادی) دیدم که برادرم مصطفی بر بالای سر او نشسته، گریه می‌کند و می‌گوید این رسمش بود که مرا تنها بگذاری، عید به من قول داده بودی که از اینجا برویم، این یعنی اینکه برادرانم از عید نوروز تا زمان فوت مرتضی، همدیگر را ندیده‌اند.  
 
وی ادامه داد: تا به الان اجازه ندادند که بر سر مزار برادرم در کمپ اشرف بروم، البته در زمان خاکسپاری‌اش یک دسته گل بزرگ گذاشته و روی آن نوشته بودند از طرف خانواده بهشتی، اما ما این دسته گل را نداده بودیم.  
 
بهشتی بیان داشت: ما اصلا نمی‌دانستیم که مریم رجوی چه کسی است و اصلا از وجود مجاهدین خبر نداشتیم و تنها اطلاعی که از برادرم دارم این است که در شبکه سیمای آزادی گفتند که در حمله خمپاره‌ای ترکش خورده است. 

دیدار از پشت سیم خاردار
 
وی خاطرنشان کرد: بار آخری که به اشرف رفته بودیم جلوی در برادرم از پشت سيم خاردار دیدم که یک چفیه به سرش بسته بود و چهره‌اش معلوم نبود و یکی از اعضای فرار کرده از منافقین گفت که این شخص برادرت است و پس از آن مصطفی را صدا کردم که چفیه‌ات را بردار تا چهر‌ه‌ات را ببینم و برادرم هم این کار را کرد، بعد مطمئن شدم که مصطفی است اما فردی جلوی برادرم ایستاده بود و فقط از پشت وی برای ما دست بلند می‌کرد و  بسیار ترسیده بود و دائم به داخل ساختمان می‌رفت و می‌آمد اما فرمانده‌شان اجازه نمی‌داد که جلو بیاید و در آخر مصطفی را با موتور بردند.  
 
وی بیان داشت: برای نجات برادر كوچكترم تا ژنو و سازمان ملل متحد رفته‌ایم و با مارتین کوبلر صحبت کرده‌ایم و به صلیب سرخ هم سفر کرده‌ایم و همگی قول همکاری داده‌اند اما تا به حال هیچ کاری نکرده‌اند.  

بهشتی در پایان خطاب به برادرش که هم‌اکنون در لیبرتی است سفارش می‌کند که در ایران برایش هیچ اتفاقی نمی‌افتد و در وطن مردن بهتر از این است که در غربت بمیرد و پس از نفرین کردن مسعود و مریم رجوی می‌گوید که روزی خانواده‌های قربانیان اشرف پرچم مجاهدین را پایین می‌‌آورند.
 
در ادامه این نشست محمد عباسخانی برادر منصور عباسخانی درباره پیوستن برادرش به این گروهک تروریستی گفت: منصور سال 64 به خدمت سربازی رفت و در جنگ اسیر شد و برای درمان برادرم را به عضویت سازمان درآوردند تا وی را برای امر درمان به کشورهای خارجی ببرند.  
 
وی افزود: سال 82 از طریق انجمن نجات توانستم برادرم را ببینیم و یک‌بار هم که در سال 89 به عراق رفتیم نتوانستیم با وی ملاقات داشته باشیم البته در این سال یک‌بار تماس گرفت و گفت به همراه مردم به اینجا نیایید و شعار ندهید و از مردادماه سال گذشته به کمپ لیبرتی رفته است.  
 
عباسخانی بیان داشت: در تبریز به یکی از فرار کرده‌ها از این گروهک تروریستی گفتم که صحبت‌هایی که ما در پشت بلندگو در جلو پادگان اشرف می‌کنیم آیا به گوش برادرم می‌رسد که در جواب به من گفت برادر شما زیر همان بلندگویی که صدا پخش می‌شود سبزی‌کاری می‌کند البته یک‌بار می‌خواست فرار کند که دستگیر و به گوشه‌ای تبعیدش کردند.  
 
وی اضافه کرد: سال 82 برادرم را در اشرف دیدیم و اصلا نمی‌دانستیم که جایی به اسم اردوگاه اشرف وجود دارد و بعد فهمیدیم که وارد گروهک مجاهدین خلق شده و می‌خواستیم به وی شماره تلفن بدهیم که یک کُرد پیشش نشسته بود به همین خاطر می ترسید شماره‌ها را از ما بگیرد اما هر طور بود شماره‌ها را در جیبش گذاشتم اما بعد از این قضیه شماره تلفن‌ها را از برادرم گرفتند و فقط یک شماره به وی دادند البته این را باید بگویم که حفاظت اردوگاه اشرف در آن زمان به‌دست آمریکایی‌ها بود.  
 
عباسخانی درباره اینکه چرا سازمان منافقین اجازه ملاقات خانواده‌ها با فرزندانشان را می‌داد؟ گفت: سازمان فکر می‌کرد که اگر خانواده‌ها به آنجا بروند می‌توانند آنها را به عضویت خود در بیاورد اما وقتی دیدند دچار ریزش نیرو شده‌اند جلوی ملاقات‌ها را گرفتند.
   
 ملاقات با احمد شهید
 
وی بیان داشت: ملاقاتی با احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران داشتیم که از ما استقبال کرد و گفت که مشکل‌شان را به طور حتم پیگیری می‌کند و می‌گفت تا الان فکر می‌کرده که ما مزدور ایران هستیم و هم‌اکنون به وی اثبات شده که ما خانواده هستیم و از اینکه سران منافقین نمی‌گذارند بین اعضای خانواده ملاقاتی صورت گیرد، خیلی ناراحت بود، البته احمد شهید سه روز قبل از اینکه با ما دیدار کند با اعضای مجاهدین دیدار کرده بود و مریم رجوی با شهردارهای جهان ارتباط بسیاری گرفته است.  
 
مادر کهنسالی که در این نشست حضور داشت می‌گوید پسرم فریدون ندایی متولد 1339 است و در زمانی که دانشگاه‌ها پس از انقلاب تعطیل شد یک‌سال پاسداری کرده و پس از انقلاب فرهنگی و در زمانی که فقط 6 ماه به پایان خدمت سربازی‌اش مانده بود جنگ شروع شد و در 16/10/59 اسیر شد و تا سال 68 هیچ خبری از پسرم نداشتم.  
 
وی ادامه داد: پس از یکسال کارت اسارت فریدون آمد که نشان می‌داد در سال 68 در اردوگاه موصل بود و از 14/2/68 که منافقین وارد اردوگاه اسرا می‌شدند به آنها گفتند که یکسال از قطعنامه 598 گذشته و هنوز شما را مبادله نکرده‌اند و هر کس که می‌خواهد به ایران برود ما او را می‌بریم.  
 
وی افزود: پسر من در 14/2/68 نامه‌ای داد که من در انگلیس هستم.
  
34سال دوری
 
مادر فریدون ندایی اظهار داشت: در این 34 سال هنوز پسرم را ندیده‌ام، البته در سال 89 به اردوگاه اشرف رفتیم که پسرم را ندیدم و پس از آنکه به ایران آمدم پسرم را در تلویزیون(سیمای آزادی) دیدم.  
 
وی تصریح کرد: افراد فرار کرده از اردوگاه اشرف می‌گویند که پسرم زنده است و در زمانی که نیروهای صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند اعضای گروهک را به دو دسته تقسیم کرده بودند و گفتند هر کس که می‌خواهد به ایران برود در یک صف و هر کس‌ می‌خواهد بماند در صفی دیگر بایستد که اعضای فرار کرده از منافقین به من گفتند که پسر شما در صف ایران ایستاده بود، البته نماینده صلیب سرخ کارش را تمام نکرد و گفت که باید به زندان ابوغریب بروند و پس از آن به من گفتند که پسرم مریض شده و افسردگی گرفته و موهای سرش ریخته است و اصلا نگفتند که مریضی فریدون چیست.  
 
مادر فریدون ندایی اظهار داشت: فریدون در هشت سال اسارتش در دوران جنگ برای من نامه‌هایش را با قرآن شروع می‌کرد و هر شب نامه‌هایش را از نو می‌خوانم و دائما چشم‌انتظارش هستم.  
 
  انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار