ویلیام فاکنر، تمثالی از نویسنده بالذات که کاری جز نوشتن نمی‌تواند و بدون نوشتن جز انسانی خود ویرانگر و بی‌فایده نیست.

به گزارش حوزه سینمای جهان باشگاه خبرنگاران؛ ویلیام فاکنر، تمثالی از نویسنده بالذات که کاری جز نوشتن نمی‌تواند و بدون نوشتن جز انسانی خود ویرانگر و بی‌فایده نیست، در گفت‌وگویی در پاسخ به این پرسش فانتزی همه دوران‌ها که "اگر دوباره به دنیا می‌آمدید دوست داشتید چه می‌شدید؟" چنین طعنه‌ آلود و گزنده پاسخ داده: "اگر قرار بود پس از مرگم در قالبی دیگر به دنیا بیایم، دلم می‌خواست لاشخور باشم. نه کسی از او نفرتی دارد، نه دوستش دارد، نه کسی نیازی به او دارد، و نه حسرتی از او بر دل کسی است. هرگز کسی مزاحمش نیست. خطری او را تهدید نمی‌کند. در عین حال می‌تواند هر چیزی هم بخورد." در خانه دستاویز مناسبی است برای پروازی لاشخور بر فراز مخاطرات نویسندگی، در کلام فاکنر، آن وجه از نویسندگی که متضمن جدایی از اجتماع ناخوشایند آدم‌ها در عین هم‌جواری با آن‌ها و نظاره آن‌هاست، آشکارا به چشم می‌خورد. در این قاب، نویسنده دچار واقع بینی پوچ انگارانه‌ای در قبال هستی و هستنده‌هاست و بی‌آنکه نارضایتی‌اش از شرایط موجود، او را به سوی فعلی آزار جویانه رهنمون کند، قوه خلاقه ذهنش را به کار می‌گیرد تا با پناه بردن به عالم خیال، دمی از بار سنگین هستی شانه خالی کند و به این ترتیب، نابودی و مرگ خود را به تعویق بیندازد.
 
دست کم این جا نوشتن نه مهارتی برای ارتزاق است و نه پاسخی به یک تعهد انسانی/ آرمانی. آن ارزش‌های "والا"ی اخلاقی و انگاره مسئولیت‌پذیری انسان در قبال هم‌نوعان، محصول خوانش جهت‌دار و ایدئولوژیکی است که بعدا بر متن عارض می‌شود و ربطی به نیت و خواست نویسنده ندارد. از همه حرف‌های کمرشکن سطرهای پیش ( که آن‌ها هم محصول تحمیل تأویل همچو نگارنده‌ای بر امر بی‌پناه نویسندگی است) جدا افتادگی و تفرد نویسنده، مهم‌ترین و مناسب‌ترین مقوله برای بازخوانی فیلم اوزون است. این انزوا را فقط در تعامل با اجتماع پیرامون ارزیابی نکنیم. درست است که انزوای انوسان اندیشمند می‌تواند محصول درک و دریافت ناگوار او از واقعیت انسان‌ها و مناسبات انسانی باشد. اما انزوا همیشه ثانویه و انی قدر متکی به شرایط محیطی نیست. انزوای بزرگ‌تری هم در کار است که ماهیتی سرشتی و اولیه دارد انسان‌هایی هم هستند که بی‌هیچ زمینه و بهانه تحمیلی خاصی، مهارت چندانی در برقراری ارتباط با دیگران و غوطه‌ خوردن در اجتماع ندارند. در هنر و اندیشه، هر دو نوع انزوا(اولیه و ثانویه) را می‌شود نشان داد اطلاق صفت‌های بیمار گونه یا پاتولوژیک به این وضعیت انسانی، چیزی را عوض نمی‌کند. این صفت‌ها را دیگران از بیرون به فرد منزوی می‌چسبانند؛ چون او از حضور در بازی انسانی آن‌ها سرباز می‌زندو با آن‌ها بده بستان نمی‌کند و طبیعی است که غیر طبیعی شمرده شود. اما مگر دنیا چیز جز تفسیر فرد از زندگی است؟ ذهن نویسنده، مادام که او را به آفرینش می‌رساند و از این راه او را تعدیل می‌کند و از مسیر ویرانی دوری می‌جوید، تنها پناه او برای رهایی از انگ بیماری است. اما حتی بیماری هم تا زمانی که انسان خودش به آن تن ندهد و تسلیم عواقبش نشود، تحمیلی از بیرون است و بس. اتفاقا تمنای لاشخور بودن فاکنر، نمودار هم‌نشینی تأمل برانگیز آفرینندگی و ویرانگری است. بردران کوئن در هجویه بارتون فینک (که خود متنی عمیق در باب آفرینش و نوشتن است) در قالب شخصیتی خیالی، گوشه چشمی بی‌رحمانه به همین وجه خمارآلود و مضمحل شخصیت فاکنر داشته‌اند.

عوامل فیلم:
 نویسنده و کارگردان: فرانسوا ازون بر اساس نامه "پسری در ردیف آخر" نوشته خوان مایورگا.
 مدیر فیلم‌برداری: ژروم آلمرا. موسیقی: فیلیپ رومبی. تدوین: لورگاردت. بازیگران: فابریس لوکینی (ژرمن ژرمن)، ارنست اومهائر (کلود گارسیا)، کریستین اسکات تامس (ژان ژرمن)، امانوئل سینیه (استر آرتول)، دنیس منوشه (رافا آرتول)، باستین اوگتو (رائوگا آرتول)، محصول 2012 فرانسه، 105 دقیقه.


منبع: رضا کاظمی- مجله فیلم

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار