به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در قسمت
پیش، در این خصوص نوشتیم که اینک توجه به حقوق بشر بر اساس توجهی است که به موازین و قوانین حقوقی در کنوانسیونها و اعلامیههای حقوقی میشود و کمتر توجهی به مبانی فکری حقوق بشر فعلی شده است. توجه به مبانی فکری حقوق بشر است که تفاوتهای موجود در ریشههای فکری را نمایان میسازد. فرهنگهای متفاوت، بسترساز مبانی متفاوتی نیز هستند.
همان طور که در مورد حقوق به طور کلی اعم از مدنی، جزا در هر فرهنگی قواعد خاصی دارد و قواعد و مبانی یکسان و یکپارچه نیستند، در خصوص حقوق بشر نیز این گونهاند. سوای از این، همان طور که در قسمت قبل به یک مورد از مبانی حقوق بشر غربی توجه شد، در اینجا برآنیم تا به سه مورد باقیمانده از آن اشاره کنیم تا به خوبی به ریشهی اتهاماتی که به اصطلاح «ناقضان حقوق بشر» وارد میشود، پی ببریم و در قسمت بعد، به مهمترین ایرادات وارد بر مبانی حقوق بشر فعلی اشاره خواهیم کرد.
2. پروتستانتیسم[1]
در طول قرون وسطا، کلیسا مدعی حقوق مطلقه برای خود و پاپ مدعی واسطه بین خالق و خلایق بود و تمام حقوق و تکالیف افراد را وی تعیین میکرد. در عین حال، پادشاهان نیز سلطنت خویش را موهبت الهی برمیشمردند و به مرور زمان، در مقابل کلیسا و پاپ ایستادگی میکردند. این دوگانگی، جامعه را افسرده و خسته کرده بود و فضا را برای رشد جریان مذهبی جدیدی آماده ساخت که انسان را از این دوگانگیها و خصوصاً سلطهی دین رهایی بخشید. بر همین اساس، در 31 اکتبر 1517، یک کشیش آلمانی به نام مارتین لوتر، اعلامیهای در کلیسای «ویتنبرگ» در آلمان صادر کرد و آمرزش کشیشان را در قبول گناهکاران از نظر مسیح مطرود دانست و وجدان هر فرد را کشیش درونی او برشمرد و بدین نحو علناً به مقابله با پاپ و نظام سنتی کلیسا پرداخت و اندیشهی واسطهگری را که در قرون وسطا وجود داشت نفی کرد.
ظهور فرقهی پروتستان و نوزایی اندیشهی انسان غربی در رد وساطت کلیسا برای بخشش انسانها و پذیرش عقل به عنوان تنها منبع شناخت پدیدههای اجتماعی، باعث شد تا در فکر و فرهنگ انسان غربی، جامعهی غربی و اندیشهی غربی تغییراتی صورت گیرد که اولین ثمرهی آن به تأکید به کار و تلاش ختم شد.
البته بایستی اشاره کرد که درگیریهای فرقهای بعد از ظهور پروتستان، باعث مهاجرت عدهی زیادی از طرفداران این مذهب به آمریکا شد و همین مسئله و اقدامات و فعالیتهای مهاجران در آمریکا و دیگر کشورها، سرمنشأ تغییرات و اتفاقات زیادی در جهان شد؛ چنان که ماکس وبر، جامعهشناس یهودی قرن 19 میلادی، آیین پروتستان را عامل اساسی در روحیهی سرمایهداری و پیشرفتهای اقتصادی جوامع برشمرده است.[2]
تلاش برای قداستزدایی از مسیحیت اساس و بنیان همهی پندارهای اندیشهی پروتستانتیسم بود. البته پُربیراه نیست از اندیشههای جزماندیشانهای که مسبب تاریخی فکر بشر شود، قداستزدایی شود.
عوامل مهم پیدایش نهضت پروتستان در جهان مسیحی عبارتاند از: واسطهگری روحانیون مسیحی میان انسان و خدا؛ خرید و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف؛ انحصار فهم و تفسیر کتاب مقدس در میان کسانی که منصب روحانی دارند (با توجه به اینکه مناصب روحانی نیز اعطایی هستند و بر پایهی درجات علمی اعطا نمیشوند)؛ قائل شدن عصمت در مقام فتوا برای پاپها به گونهای که هر چه آنان تشخیص میدادند، به منزلهی فعل روحالقدس (یکی از سه خدا) بود، هرچند متعارض با فتوای پاپ پیشین باشد و مانند آن.
3. انسانگرایی[3]
اگر تفکر یونان باستان «عالممحور» و تفکر قرون وسطا «خدامحور» باشد، تفکر مدرن را «انسانمحور» میخوانند. در تفکر مدرن، عالم بزرگ ارسطویی و افلاطونی در ذیل عالم صغیر، یعنی انسان، آورده میشود.[4]
فلسفهی اومانیستی با شک و شکگرایی عجین و همبسته است؛ همان طور که دکارت با شک فلسفی، ادعا کرد جهان جدید ورای فکر و علم و اندیشهی آدمی ایجاد کرده است و اظهار داشت با شک، یقین را حاصل کرده است و میگفت: «من میاندیشم، پس هستم» و با مبنا قرار دادن عقل و خود انسان در شناخت، بنای اومانیسم را ساخت. بنایی که اساس مدرنیته را فراهم کرد. دکارت مدعای خود را به فرض وجود یک قدر قدرت نیرنگباز آغاز کرد که پیوسته دستاندرکار فریفتن ماست، آن هم درست در مورد مفاهیمی که نسبت به آنها یقین داریم:
اما من برای فریب خوردن باید باشم. من هماکنون وجود دارم، چون شک میکنم،پس میاندیشم، میاندیشم پس هستم.[5]
این «من» است که همه چیز را معنی کرده و به همه چیز هستی میبخشد. در آن جملهی «من میاندیشم، پس هستم» این پس به معنای نتیجهگیری نیست تا منِ متفکر نشان و علامت هستی باشد، بلکه منِ متفکر اصل بوده و هستی از آن شروع میشود.[6]
بشر وقتی که معیار میشود، معنا تعیین میکند و هستیبخش میشود و به هر گونه نظم الهی و طبیعی پشت پا میزند و خود نظم جدید میسازد و طرح نو در عالم و آدم میاندازد. بهوجودآورندهی طرحی میشود که امروزه از آن تحت عنوان توسعه[حقوق بشر، فلسفه و...] یاد میشود. بدین ترتیب، میبینیم که میان اندیشهی اصالت بشر و اومانیسم مناسبتی برقرار میشود.[7]
به طور کلی، پس از تحولات فراوان در فرهنگ و فکر و اندیشهی آدمی، انسانگرایی رواج یافت و انسان بر عقیده برتری یافت. حق تغییر عقیده به رسمیت شناخته شد و انسان مستقل از هر عقیدهای که برگزیند، ذاتاً به علت انسان بودنش محترم شمرده شد. اصالت انسان سیطره یافته و اومانیسم و انسانگرایی مظهر «رهایی» و دین مظهر «بندگی» تلقی شد.[8] بیان گردید، انسان محور همهی امور عالم است؛ یعنی هم نظام تکوین باید تابع امیال و خواستههای انسان تنظیم شود و هم نظام تشریع و قانونگذاری باید مطابق خواستههای او باشد و در این امر، انسان باید صرفاً به خودش، عقل و دستاورد معرفتی خویش اعتماد نموده و نیازی به موجود ماورای خود نداشته باشد. در حقیقت، انسان در این دیدگاه، در مرکز دایرهی هستی قرار داشته و تمام امور غیر از انسان، در کمانهای این دایره قرار دارند و با حذف انسان، امور دیگر نیز پوچ و بیمعنی خواهد بود.[9] از این حیث است که لزوم توجه به این مبنای حقوق بشری بسیار بیشتر احساس میشود؛ چرا که اساس منطق حقوق بشری غرب و به خصوص اعلامیهی جهانی حقوق بشر را همین فلسفهی اومانیسم تشکیل میدهد. چنان که در اومانیسم
اومانیسم با حذف هر گونه موجود مجرد و در نتیجه، با حذف خدای متعال، خویشتن را مهمانخانهی این جهان نمیداند، بلکه مالک و صاحبخانهی این جهان میداند. از این رو، به خودش حق میدهد که مطابق میل خویش، هر گونه تصرفی در جهان نماید. از ناحیهی دیگر، بر خلاف دیدگاه اسلامی که قائل به وجود خداوند و خلقت حکیمانهی اوست، به طوری که خلقت هر موجودی به بهترین وجه ممکن صورت گرفته است، اومانیسم نسبتی متناقض با دین دارد.
اومانیسم نهضتی ضددینی است که انسان را بر جای خدا مینشاند. اما با این حال، عدهای با طرح مباحثی از قبیل اومانیسم اسلامی و بدون توجه به تناقضات دین اسلام و این مفهوم ساخته و پرداخته، گمان میبرند که هر گونه جعل کردن کلمات و کنار هم گذاشتن لغات درمانی برای دردهای آنها خواهد بود.
اگر مقصود از این اصطلاح، معنای غیرفنی آن است و به مفهوم عام توجه به حقوق انسان به کار میرود، بایستی گفت این امر در فرهنگ غنی اسلام کاملاً مورد توجه قرار گرفته است و همان طور که در قسمت مبانی حقوق بشری اسلام از آن صحبت به میان خواهیم آورد، به وضوح مشخص است که اسلام انسان را تا چه حد مورد تکریم قرار داده است و عنوان شریفترین مخلوقات خداوند به چه دلایلی به وی داده شده است.
همین موضوع در فقه موجود شیعه، بسیار برجسته است و کافی است اندکی از فقه اطلاع داشته باشیم تا موارد فراوان توجه به حقوق انسان را به وضوح ببینیم. شکنجه که سهل است، کوچکترین اهانت، حتی به مجرمی که جرمش ثابت شده است، در فقه اسلام روا شمرده نمیشود. مجریان حکم حتی نمیتوانند به کسی که باید شلاق بخورد یا حتی اعدام شود، کلمهای رکیک و اهانتآمیز بگویند.
4. فردگرایی[10]
یکی از تبعات اصلاحات دینی، صنعتی شدن و تقسیم کار، «فردگرایی» بود. از لحاظ فکری، از زمانی که ذهن و شناخت ذهنی که در خرد انسانی متجسم است، در جایگاهی فراتر از قبل قرار میگیرد و ایدئالیسم مدرن رواج مییابد، ضمیر من به مثابهی محوری برای شناخت جهان اهمیت مییابد.
انسان به عنوان موجود دارای عقل و اراده و خواست، هویت تازهای مییابد. او خود بنیانگذار حقیقت است و دیگر در پی آن نیست که به کنه حقیقتی که از پیش تعیین شده پی ببرد. «من» حامل تصویر عین میشود و رابطهی بین «عین»ها در ذهن «من» برقرار میشود. فرد شناسندهی منشأ شناخت میشود. به تبع آن، اولاً شناخت وابسته به فرد است و ثانیاً شناخت قاطع و مطلق نیست و از اینجاست که از یک سو بنیان تأویلهای مطلق به زیر سؤال میرود و دین را به حوزهی انزوا روانه میدارد و از دیگر سو فردگرایی رواجی شتابان مییابد.
برخی پیامدهای فردگرایی را این گونه میتوان برشمرد:
فرد بر جامعه مقدم میشود؛ آزادی و اختیار در منظومهی فکری انسان به رسمیت شناخته میشود؛ حقوق انسان دارای منشأ فردی میشود؛ شهود انسان بر لقای خدا تقدم دارد؛ در شناخت جهان، فرد برتر از عین مطرح میشود و شناخت انسانی جایگاه بالاتری پیدا میکند. به قول کیرکگور، انسان بیشتر از هستی برخوردار خواهد شد و امور قدسی و معنوی جایگاه خودشان را از دست میدهند و فرد مقابل همهی قیدوبندهایی که بنیاد جامعهی کهن را تشکیل میداد، به طور مستقل ظهور میکند و انسان به علت انسان بودنش طالب حقوقی بیشتر از قبل است.[11]
نتیجهی همهی این تحولات چهارگانه در تاریخ را، که سرمنشأ حقوق بشر و اعلامیهی جهانی حقوق بشر هستند، بایستی در فلسفهی روشنگری خلاصه کرد که پیامبران این فلسفه، اندیشمندانی بودهاند که هر یک بر اهمیت تکیه بر بُعد مادهگرای زندگی انسان تأکید داشتهاند. رنسانس، پروتستانتیسم و انقلاب صنعتی و در یک کلام مدرنیته، که به تغییر منظومهی فکری انسان منجر شد، از ظهور و حضور کسانی که جهان و انسان را گونهای دیگر تصور کردند، سیاست، فرهنگ و اجتماع را متفاوت پنداشتند و ابتدا با شکاکیت و سپس عقلگرایی، «عصر روشنگری» در فکر و فلسفه را بنیان نهادند، ناشی شده است.
در دوران روشنگری، عقلگرایی به هدف و روش فکر انسان مبدل شد. در شناخت، روش استقرایی و تجربی به کار گرفته شد؛ آموزش نوین رواج یافت. مبدعین و مخترعین مقامی ممتاز دارا شدند و علم از حیثیت والایی برخوردار شد. بر توانایی بینهایت و استقلال عقل انسان تأکید شد. آزادی و اختیار در هر امری مورد توجه قرار گرفت و اجمالاً عقلانیت و آزادی به عنوان دو مؤلفهی انسانیت مطرح شدند و چون «تعبد و تقلید در مقام نظر با عقلانیت منافات دارد و در مقام عمل با آزادی، تعبد چیزی نیست جز سرکوبی حس کنجکاوی و تعطیلی سیر عقلانی» و تأکید مدرنیته و عصر روشنگری بر عقلانیت و آزادی، انسان را به سمت فردگرایی و بازاندیشی حقوق وی رهنمون ساخت.
فرجام سخن
نهایت امر اینکه این مبانی، معیار ارزیابی رعایت و عدم رعایت حقوق بشر قرار میگیرد. همین طور برای پی بردن به اهداف پنهان دولتهای غربی و نهادهای وابسته به این دولتها، بایستی به نظر دو تن از نظریهپردازان متأخر غرب اشاره کنیم و آن را به عنوان فصلالخطاب مبحث خود قرار خواهیم داد. هانس مورگنتا، نویسندهی آمریکایی و از سردمداران نظریهپردازی اخیر در حوزهی سیاست خارجی و سیاست بینالملل، در کتاب خود، «سیاست میان ملتها»، به صراحت اظهار میدارد: «دولتمردان هیچ وظیفهی اخلاقی دیگری ندارند جز اینکه به دنبال افزایش منافع ملی کشور خود باشند. در نتیجه، هر اقدامی مانند مداخله در امور داخلی، جنایت و کشتار دستهجمعی در روابط بینالملل، ابزار دستیابی به منافع ملی محسوب میشود.»[12]هنری کسینجر، وزیر امور خارجهی اسبق آمریکا و تحلیلگر مسائل بینالمللی و از سرگروههای اندیشکدههای مهم آمریکا، اظهار میدارد: «حقوق بشر ابزار است و در شکلگیری سیاست خارجی نباید اخلاق را مورد توجه قرار داد. سیاست خارجی آمریکا نباید نسبت به ساختار داخلی حکومتها، حتی اگر سرکوبگر باشند، حساسیت نشان دهد.»[13]*
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1]. Protestantism
[2]. سید علی، ناظمزداده، حقوق بشر: از آدم تا حوا، 1382.
[3]. Humanism
[4]. آدتوربرث، آدوین، «مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین»، ترجمهی عبدالکریم سروش، تهران، 1368.
[5]. نیکفر، محمدرضا، «دکارت در قبیلهی ما»، نشریهی نگاه نو، شمارهی 92، ص 21.
[6]. برای اطلاع بیشتر ر.ک.به: نصر، سید حسین، معارف اسلامی در جهان معاصر، تهران، 1374.
[7]. ابطحی، مصطفی «توسعه؛ ابهام مفهومی، مبانی معرفتی و الگوی دینی و بومی»، مجلهی راهبرد یاس، تابستان 1384، شمارهی 2، ص 103.
[8]. ناظمزاده، سید علی، «حقوق بشر؛ از آدم تا حوا»، 1382.
[9]. نبویان، سید محمود، «اسلام و اومانیسم»، رواق اندیشه، اسفند 1381، شمارهی 15، ص 30.
[10]. Individualism
[11]. ناظمزاده، سید علی، «حقوق بشر؛ از آدم تا حوا»، 1382.
[12]. مورگنتا، هانس جی، سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیرزاده.
[13]. رحمانی، علی، «حقوق بشر، ابزار سیاست اروپا»، مجلهی مطالعات بینالمللی، شمارهی 4، ص 189.