به گزارش
خبرنگار سیاسی باشگاه خبرنگاران، بحث بر سر این موضوع که کلید حل برخی مشکلات کشور را در کجا و چگونه باید جستجو کرد، با روی کار آمدن دولت تدبیر و امید شکلی جدید به خود گرفته است.
دولتیها هم در حرف و هم در عمل نشان دادهاند به این معتقدند که کلید حل مشکلات کشور را باید در خارج از مرزها و در تعامل با کدخدای جهانی به دست آورد؛ در این سوی میدان برخی دیگر که از ماهیت تمدن غرب شناختی ژرفتر دارند دائما تاکید میکنند کدخدا کلیدی به ما نخواهد داد و باید به ظرفیتهای درونی خود متکی باشیم و کلید را در سرزمین خودمان بسازیم و به کار بریم.
برای بررسی کارشناسی و تحلیلی این مهم، به سراغ یکی از مدیران دولتی در حوزه موضوعات بینالملل رفتیم که علیرغم پست مدیریتی خود در این دولت اما نگاهی متفاوت از گفتمان حاکم بر سیاست خارجی قوه مجریه دارد.
او معتقد است نباید و نمیشود به آمریکاییها اطمینان کرد و در نظریهای جالب و قابل تامل تاکید میکند ریشه آنچه امروز در حوزه سیاست خارجی کشور مطرح میشود به اتفاقات سال 88 باز میگردد.
باشگاه خبرنگاران بنا به برخی ملاحظات که بی ارتباط با موضوع داس و کمباین نیست! در این مقطع از درج نام این مدیر ارشد دولتی خودداری میکند اما خوانندگان را به مطالعه این گفتگو توصیه میکنیم.
باتوجه به تاريخچه سياسي روابط ايران و آمريكا در قبل و بعد از انقلاب و نوع نگاه و مواجهه ایالات متحده با مسائل ايران، تاکتیکهای تعيين شده از سوي آمريكا در قبال ایران طی چند ماه گذشته را چگونه تبيين میكنيد؟
نظام سیاسی آمریکا یک سیستم پیچیده و در چارچوب قواعد مشخص و با محوریت منافع ملی و امنیت ملی این کشور سامان یافته است که هر نوع رفتار كشور آمریکا را بایستی در این چارچوب جستجو کرد، یعنی موضع یک رئیس جمهور در آمریکا، در قبال یک مسأله خاص، را نمی توان بدون توجه به راهبردهای امنیت ملی آمریکا، بدون توجه به دکترینهایی که هر رئیسجمهوری آن را مطرح میکند و همچنین بدون تبارشناسی رفتار آمریکا توجیه و تبیین کرد و لذا رفتار آمریکا در قبال ایران در دولت جديد نيز بیش از آنکه یک تغییر رفتار راهبردی باشد، اقداماتی تاکتیکی برای رسیدن به اهداف راهبردی پیشین است.
از نظر آمریکاییها خاورمیانه و از جمله ایران همواره دارای یک جایگاه مهم و راهبردی بوده است، موضوع سلطه و نظم خاورمیانه برای آنان اهمیت زیادی دارد؛ نظمی که در چارچوب آن نظم بزرگی که برای جهان تعریف می کنند، قرار مي گيرد.
تعريف شما از تاكتيك، راهبرد و دكترين فعلي آمريكا چيست؟ آمريكا با ترسيم اين سيستم چه هدفي را دنبال مي كند؟
تاكتيك در ذیل راهبرد معنا مييابد و براي تشخیص رفتارهای تاكتيكی آمريكا ابتدا بايد نگاه راهبردی آنها را در قبال موضوعات بررسی کنیم؛ کما اینکه براي فهم راهبردها بايستي آنها را در چارچوب دكترين آمريكا مورد تحليل قرار دهیم.
در حقيقت دكترين همان سند بالادستي يك نظام و يك كشور است، دكترين گاها در يك كلمه يا يك جمله متجلي مي شود، به عنوان مثال وقتي گفته مي شود "مقاومت"، اين واژه يك دكترين است و ذيل اين دكترين اقتصاد مقاومتي مطرح مي شود و ظرفيتهاي درون زاي جمهوري اسلامي بازتعريف ميگردد.
تاكتيك هم اين است كه با توجه به افزايشهاي نرخ ارز، به عنوان مثال اتاق مبادلات ارزي در سيستم به وجود بيايد.
دكترين غالب در سياست خارجه آمريكايي "هژموني" است كه در ادبیات انقلاب اسلامی به استكبار ترجمه شده است. هژمون همان كدخدا و قدرت برتر در دهکده جهاني است، بر اساس نظام هرمي طراحي شده از سوي آمريكا، اين كشور جايگاه خود را در رأس اين هرم تعریف كرده است.
شاید بد نباشد برای فهم بهتر نظام سلسله مراتبی ایلات متحده آن را با نظام توازن قوای اروپا در سده نوزدهم مقایسه کنیم.
یک نوع ترتیبات و چینش قدرت كه انگستان مبدع آن بود، به نحوی که هرگاه يكي از كشورهای فرانسه، آلمان یا روسیه قدرت مي گرفت و توازن قوا به نفع او به هم مي خورد، انگلستان طبق اين دكترين و برای جلوگیری از جنگ با حريف متحد ميشد و اينگونه قدرت نظامی منطقه اروپا را به حالت توازن برميگرداند و مانعي براي ایجاد قطب برتر و بروز جنگ ميشد.
نظامي هم كه آمريكاييها بدان معتقد هستند و از آن به "نظم نوين جهاني" تعبير ميكنند يك نظام هایپررکیک و سلسله مراتبی است و جايگاه خود را در راس آن تحت عنوان "هژمون و قدرت برتر" تعريف مي كنند.
در اين راستا آمريكا همواره طي سالهاي متمادي تمام تلاش خود را براي به باور رساندن جامعه جهاني نسبت به برتر بودن قدرت خود انجام داده و سعی نموده به دیگر کشورها بقبولاند جهان تک قطبی تحت كدخدايي آمريكا را بپذيرند.
آمريكا در قبال اين دكترين براي كشورهايي مثل ايران كه دكترين منطبق بر اصول و فرهنگ خود و البته معارض با آمریکا را دارند و در جامعه جهاني سخن متفاوت با نظر آمريكا را ارئه مي كنند، چه راهبردي را مد نظر دارد؟
بر مبنای دكترين هژمون، آمركاييها در مقابل كشورهايي كه به نوعي ساز مخالف کوک کرده و بر خلاف مسیر طراحی شده آنها حرکت مي كنند و به نوعی آوانگارد و ساختارشكن هستند، راهبرد "عدم پذيرش" را اتخاذ كردهاند.
لذا کمترین مطلعه تاریخی کافی است تأیید کنیم راهبرد آمریکاییها از ابتدای انقلاب اسلامی در ایران "عدم پذيرش" آن بوده و بر همین مبنی در دورههای مختلف رفتارهایی را به منظور تضعیف آن شکل دادهاند.
به نحوی که اين به رسميت نشناختن در تمام رفتار و سياستهاي آمريكا متجلي شده است.
آمريكا طبق اين راهبرد برابر طرز تفكر انقلابی كه در ايران شكل گرفته ایستاده است و البته با توجه به شدت و ضعف این درونمایه انقلابی و با توجه به رویکرد دولتها بازیهای خود را برای تقابل با آن شکل داده است به نحوی که به ضرس قاطع میتوان گفت سیاست آمریکا در قبال ایران در هیچ دوره ای در کلیت آن، سیاست حمایتی نبوده و حتی حمایتهای بخشی و ظاهری هم به نوعی در جهت تضعیف انقلاب بوده است.
شاید به همین دلیل هیچ دولت و جریانی از نوع مواجهه آمریکاییها با ایران و با خودشان خشنود نبودهاند چراکه آنها همیشه با درونمايه اين راهبرد تاکتیکهای خود را در قبال ایران شکل داده و با اين تاكتيكها با دولتهاي مختلف وارد بازي شدهاند.
به دیگر بیان هرچه نظام به الگوي اصيل انقلابی نزديكتر باشد مسلما با واکنشهای خصمانهتری از سوی آمریکا مواجه میشود لذا می بینیم بر همين اساس حضرت امام رضوان الله تعالی علیه يك سري سنسورهايي را براي سنجش انقلاب تعريف ميكنند، به عنوان مثال ميفرمايند هر موقع دشمنان انقلاب نسبت به رفتار ما ابراز رضایت میکنند باید به خودمان شك كنيم؛ اين يك شاخص است و يا سخن از شيطان بزرگ به میان ميآورند تا اينگونه مشخص شود كه نظام جمهوري اسلامي ايران بيشترين تناقض را با اين نظام دارد.
اين شيطان بزرگ مد نظر امام، همان هژمون است که با واژهسازي منفي از قبيل بنيادگرايي و تروريسم به مقابله مفهومی با انقلاب برخاسته است.
در طول سالهاي پس از انقلاب چه تاكتيكهايي براي برخورد با ايران از سوي آمريكا اتخاذ شده است؟
به عنوان مثال آمريكا با دولت موقت بازرگان كه معتمد آنها بود، تاكتيك خاص خود را داشت و با هدف تضعیف انگیزههای انقلابی و ايجاد شکاف و انحراف ايدئولوژيك در میان جامعه و حتی تهدید جغرافیایی کشور با اين دولت وارد بازی شد.
البته در دوره های مختلف آمریکاییها به لحاظ ابزار و تاكتيك بازی خود را تغییر دادهاند، در يك زمان توان ملي ايران را با ابزار جنگ دچار فرسايش کرده و در يك دوره برای تضعیف کشور ابزار كودتا را برگزيدهاند؛ یک زمان از راه تحريم و تبليغات منفي رسانهاي وارد شده و یک زمان با تردید افکنی میان آحاد جامعه سعی در جدا کردن بدنه اجتماعی از حاكميت داشتهاند؛ یک زمان تقويت اختلافات قومي و مذهبي را در دستور کار قرار داده و یک وقت تشکیل گروهكهاي تروريستي را با هدف اخلال در امنیت و حتی نظام اقتصادي كشور کلید زدهاند.
سیاست آمریکا در قبال ایران همیشه ترکیبی از این ابزارها بوده و تا امروز این رویه را ادامه داده است.
آمریکاییها بر مبنای الزامات امنیت ملی خود، یک ایران قدرتمند را بر نمیتابند و یک ایران قدرتمند فارغ از رویکرد آنها هیچ وقت نمیتواند تأمینکننده منافع آمریکا در خاورمیانه باشد و این نگاه همیشه بر رویکرد آمریکا نسبت به ایران چه آن رویکرد یک جنگ نیابتی تمام عیار بوده باشد چه مهار و فشار یا دیپلماسی سازمانی (مستقیم) حاکم بوده است.
در حوزه تاکتیکها با توجه به اینکه آمریکا در سیاست خارجی، نگرش عملگرایانه دارد ، در چه صورت ميتوان منافعی را کسب کرد؟
آنچه که معمولا بايد بر حذر داشته شود، این است که با ورود در حوزههای تاکتیکی نبایستی خطوط قرمز را نادیده بگیریم و نسبت به اقدامات و وعدههای آمریکاییها خوشبینانه عمل کنیم و بر حسب آن انتظارات و مطالباتی را در جامعه ایجاد نماییم که غیرقابل تأمین باشند یا سبب فرصتسازی برای آمریکا یا کشورهای دیگر شوند.
به عبارت دیگر، میخواهیم بگوییم که با آمریکا اگر در حوزه تاکتیکی وارد میشویم، همانگونه که رهبر معظم انقلاب بیان فرمودند، بدانیم که آمریکاییها در این موضوع ممکن است فریبکارانه عمل کنند و اهداف و انگیزههایی متفاوت را دنبال نمایند، لذا بایستی همه جوانب موضوع در نظر گرفته شود.
قطع روابط ديپلماتيك ايران با ايالات متحده آمريكا با آغاز انقلاب اسلامي ايران رقم خورد و بعد از آن همواره در دورههاي مختلف واژه سياسي "مذاكره" بحث داغ و مورد مناقشه گروههاي مختلف در دوره هاي رياست جمهوري بوده است، در مورد اين واژه و نقش آن در بازيهاي سياسي و ديپلماسي توضيحاتي ارائه كنيد.
براي رسيدن به درك درستي از اين مبحث، همانطور كه گفته شد كافي است به درک مبنا و ریشه رفتار و مواضع آمریکا در قبال دولتها و به ویژه جمهوری اسلامی ایران توجه نمود.
مطالعه ادبیات و عملکرد دولت آمریکا نشان میدهد که این دولت سعی داشته حتی از طرح موضوع مذاکره به عنوان یک ابزار و تاکتیک در جهت منافع خود استفاده کند.
با روي كار آمدن دولت دکتر روحاني چه تغييراتي در روند تاكتيكي دولت آمريكا ممكن است اتفاق بيافتد؟
طي دورانهاي مختلف مثالهايي از تاكتيكهاي مختلف زده شد كه براي هر كدام بررسي و تحليلهايي بر اساس واقعيت انجام شده است.
نظر به اتفاقات ماههای اخير ميتوان گفت تاكتيك مذاكره مستقيم مد نظر هر دو طرف است ولي نکته اساسی آن است که انگیزه آمریکا چیست؟ و آنها با چه هدفی با ایران وارد گفتگو میشوند؟ چرا آمریکاییها به ایران پیغام میدهند که ما میخواهیم مذاکره کنیم؟ آیا آمریکاییها میخواهند رابطهای برابر با ما داشته باشند؟ آیا به واقع میخواهند حق ایران را به ایران بدهند؟ آیا آمریکاییها میخواهند حداقل یک بازی برد - برد با ایران داشته باشند؟ این موضوع نیاز به تأمل و کنکاش دارد، اینکه واقع امر چیست نیاز به گذشت زمان و بحثهای فراوان دارد، دولت فعلي هنوز در ابتداي راه است و كم كم با گذشت زمان پاسخ دادن به اين سوالات ميسر خواهد شد.
با اين توصيف آيا ايجاد رابطه راهبردي بين دو كشور امكانپذير است؟ چه موقع و در چه شرايطي امكان ايجاد رابطه در سطوح مختلفي كه شما عنوان کردید بين ايران و آمريكا محقق خواهد شد؟
آمریکاییها رابطه خود با ایران را زمانی به سطح راهبردی ارتقاء خواهند داد که یکسری تغییرات بنیادین در ایران رخ داده باشد؛ به عنوان مثال آن نگاه ایدئولوژیک و انقلابی بایستی کنار گذاشته شده باشد یا جمهوری اسلامی ایران به لحاظ ظرفیتهای علمی، سیاسی و اقتصادی دیگر یک تهدید نباشد و در خیلی از حوزهها حتی نگاه منطقهای نداشته باشد.
به عبارت بهتر ایران ابتدا باید از موضع ایدئولوژیک خود تخلیه شود؛ از داعیههای خود تخلیه شود و بخشهایی از رفتارهای خود را کنار بگذارد.
البته با این اوصاف هم به نظر نمیرسد اتفاق چندانی روی دهد چرا که در نگاه تهدید محور آمریکاییها برخی ظرفیتهای ذاتی ایران مثل نفت و ژئوپولتیک هم تهدید هستند.
ايران در اين ميان باید به دنبال چه چيز باشد؟
از نظر ما بهترين اتفاق آن است كه آنها ما را آنگونه که هستیم به رسميت بشناسد و به نوعي نظام سلطه از تغيير نظام در ايران نااميد شده و ايران را به عنوان يك نظام جديد با رویکرد خاص خود بپذيرد، در مقابل البته از نظر طرف مقابل پيروزي وقتي حاصل ميشود كه بتواند تفكر خود را غالب كرده و ما را از تفكر فعلي خود دچار چرخش كند.
همانطور كه ميدانيد دنیا، دنیای تفسیر است، دنیای هرمنوتیک است و عصر، عصر رسانه و عصر ارتباطات اقناعکننده و آمریکا از قِبَل این تفسیرها با مفاهیم بازی میکند، از این جهت، تا چه اندازه ميتوان سخنان آمريكاييها را دال بر تغییر رویکردها و راهبردها يا تاكتيكها تفسير کرد؟
این نبرد بین ما و آمریکا در سه سطح قابل تعریف است؛ هر از گاهی این سطوح دچار برجستگیهایی میشوند و تغییراتی در آنها ایجاد میشود.
در سطح عمیق و ژرف آن، نبرد ایدهها بین ما و آمریکا در جریان است، یعنی انقلاب اسلامي با خود ایدههای جدید آورد و این ایده برای آمریکاییها قابل هضم نبود، زیرا این ایده با ایده سلطهگری در تقابل است بنابراین هانتینگتون بحث نبرد گفتمانها را مطرح کرد.
دومین سطح نبرد، نبرد راهبردهاست، یعنی راهبردهای طرفین در اینجا با همدیگر در حال نبردند؛ ما راهبردهایی در سطوح منطقهای و جهانی داریم و آمریکاییها هم در مقابل این راهبردها میجنگند به عبارتی، نوعی استراتژی و ضد استراتژی بین ما و آمریکا وجود دارد.
اکنون آنچه که بیشتر نمود پیدا کرده، نبرد تاکتیکهاست و آمریکاییها شاید عامدانه سعی دارند آن نبرد ایدهها و راهبردها را مقداری پنهان کرده و از طریق ابزار رسانه و دیپلماسی عمومی سطح تاکتیکها را در واقع برجستهسازی کنند، گویی که اصل دعوا بین ما و آمریکا بر سر تاکتیکهاست.
آمریکاییها دارند تاکتیکهای مختلفی را محک میزنند، آمریکاییها با پیشفرضهایی این نبرد تاکتیکها را تقویت میکنند و در این وادی آمدهاند.
آمریکاییها پیشفرضهایی در مورد دولت و ملت ايران دارند؛ از جمله اینکه افکار عمومی ایران از اقدمات آنها متأثر شده است، جامعه ایرانی تحت فشار تحریمها دچار چند دستگی و گسست شده و آنها موفق به تغییر محاسبات ایران شدهاند، دولت برآمده از انتخابات یازدهم دولتی متفاوت است که البته اینها تفاسیر درستی نیستند و جامعه ایرانی این ظرفیت را دارد که بار دیگر تمامی تحلیلها را جا به جا کند.
با توجه به مقایسهای كه طرف آمريكايي نسبت به دولتهاي آقاي احمدينژاد و دکتر روحاني انجام ميدهد، در داخل جايگاه اين دولتها چگونه بايستي تعريف شود؟
جامعه و نظام ایران ظرفيتها و نیروهای متنوعی دارد. جامعه ایرانی این ظرفیت را دارد که براساس موقعيتهاي مختلف و با استفاده از نیروهای خود، بازی با آمریکا را مديريت كند و فارغ از اينكه چه كسي علمدار نگاه مقاومتي است و چه كسي علمدار نگاه نرمش قهرمانانه است بايد گفت هم مقاومت و هم نرمش قهرمانانه هر دو از ظرفيتهاي نظام هستند.
با اين حال نکته مهم از نظر ملت و رهبری معظم انقلاب این است که بازی در هر شکل آن باید یک بازی پیروزمندانه باشد، اگر نرمشی نشان دادیم این نرمش باید در چارچوب خطوط قرمز نظام بوده و منتج به پیروزی شود نه منتج به عقب نشینی و تسلیم شدن.
شاید بتوان گفت در زمان دولت آقاي خاتمي جامعه نسبت به بعضي معادلات داخلي و خارجي بدبين شد و خروجي و محصولي درآن نديد و به همين جهت "مقاومت" در برابر اين معادلات را برگزيد و طي يك فرايند اجتماعي اين ظرفيت تحت نام دكترين "مقاومت" نهادينه شد و خروجي آن دولتهای نهم و دهم بود البته در يك دورهاي هم با توجه به پالسهايي كه از آن سوي مرزها صادر شد يك ظرفيتي براي بعضي از تفاهمات شكل مي گيرد و انتخابات 92 اتفاق مي افتد، حال باید صبر کرد و ديد خروجی این رویکرد چیست، مردم هم منتظرند تا ببينند با اين نگاه جديد چه خروجي حاصل خواهد شد.
پس طبق گفتههاي شما ظرفيتهاي اجتماعي تاكتيكهاي كشور را شکل میدهد، در مورد اين تغيير رويكردهاي اجتماعي و چرايي آنها بيشتر توضيح دهيد.
در زمان آقاي خاتمي، دولت از موضع انفعال وارد مباحث بينالمللي شده بود كه نه تنها خروجي مطلوب نظام و مردم از آن حاصل نميشد، بلكه طرف مقابل را نيز گستاخ تر ميكرد، چنانچه سال 2002 بوش رئيسجمهور آمريكا در عين ناباوري ايران را محور شرارت خواند.
اين موضع آمريكا در دوران انفعال ايران براي مردم گران تمام شد تا جایی که حتی آقاي حجاريان نیز متعجبانه مي گويد ما كاري با آمريكاييها نداشتيم كه متهم به محور شرارت شويم.
در آن دوران از سر انفعال برخي خط قرمزهاي نظام ناديده شد و برخي مباحث متوقف گشت، يك نشانههاي مثبتي براي طرف مقابل صادر شد و با اين وجود حركت خصمانه غرب به اوج خود رسيد.
نهايتاً همه اينها منتج میشود به انتخابات سال 2004، به طوري كه بوش در كنگره اعلام ميكند من موضوع هسته اي را در ايران حل كرده بودم ولي نتيجه انتخابات همه معادلات را عوض كرد.
در ايران همانطور كه گفته شد، مردم معيار را مشخص ميكنند و در واقع نه دولتمردان ايران و نه طرف آمريكايي نمي توانند با نظر خود و خوشبينانه رفتار كنند.
سياست بينالملل جايگاه خوشبيني و خوشخيالي نيست، حتي بوش هم در آن زمان با خوش خيالي كار را تمام شده ميدانست و با اينكه به امضاي سند تعليق هستهاي ايران هم رسيده بود، بااين حال مردم جلوي اين مسير ايستادند.
طي دوران اصلاحات بر قراردادهاي رنگارنگ اضافه شد ولي چيزي بر حقوق مردم ايران اضافه نشد و تا وقتي حقوق ملت ايران به رسميت شناخته نشود، اين قراردادها ارزشي براي مردم نخواهند داشت.
رهبر فرزانه انقلاب در سال 86 یعنی 2 سال بعد از آغاز كار دولت نهم، رویکرد شجاعانه و تهاجمي دولت را در سیاست خارجی مورد تقدير قرار داده و اعلام کردند: "سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از ابتدا سیاست خارجی تهاجمی بوده؛ تبدیل سیاست خارجی تهاجمی به تدافعی یک خطاست و این خطا قبلا اتفاق افتاده است".
پس اگر ما در لاك دفاعي فرو رفتهايم و نگاه تهاجمي غرب را پذيرفته ايم، خطا كردهايم در حالي كه به قول مقام معظم رهبري تجربه اين خطا را هم داشتهايم و اين يك شاخصه است.
پس چطور شد اين قطار پيشرفت كه سرعت بالايي گرفته بود و حتي طرفين مقابل و آمريكاييها هم از متوقف كردن آن نااميد شده بودند، در سال هاي آخر دچار ركود شد و سير قطعنامهها پس از سه سال دوباره آغاز گردید؟
موفقيتها ادامه داشت تا اينكه به سال 88 رسيديم و واقعيت اين است كه در سال 88 سيكل به هم خورد و به قول آقاي احمدي نژاد ما ديديم بازي را هرگونه ادامه دهيم بازنده ما هستيم.
سال 88 با قطعنامه 1929 مواجه ميشويم، پس از تشنجات سياسي سال 88، خانم كلينتون در گفتگويي با فريد زكريا ميگويد دليل صدور قطعنامه 1929 حمايت از جنبش سبز بود.
طرف مقابل به خاطر حوادث به وجود آمده توسط جنبش سبز احساس كرد يك اجماع ملي در كشور به وجود آمده است و با اين خيال كه يك پتانسيل مردمي عليه نظام ايجاد شده، قطعنامه 1929 صادر ميشود و مشكلاتي كه الان وجود دارد از همان قطعنامه و كميته تحريم 1929 است.
دليل صدور اين قطعنامه انرژي هستهاي و يا چيز ديگري نبود بلكه صدور قطعنامه شديد تحريمي 1929 فقط به خاطر شعارهاي "رأي منو پس بگير" پس از انتخابات 88 بود كه اين تبعات سنگين را براي ايران به بار آورد.
اين يك واقعيت تلخ است و تلختر از آن اين است كه آن كسي كه متهم بود الان در جايگاه مدعي نشسته است.
مقام معظم رهبري خوب خطرات سال 88 را تبيين كردند و دو هشدار مهم را بيان نمودند؛ اول اينكه فرمودند شما داريد دشمن نااميد شده و منزوي شده را اميدوار ميكنيد و ديگري آنكه گفتند اين حوادث نشانههاي غلطي را به خارج از مرزها صادر خواهد كرد.
ايشان فرمودند دشمن بر اساس اين نشانهها تحليل ميكند، با اين تحليل ها تصميم ميگيرد و عمل ميكند و هم ما و هم خودش را به زحمت مياندازد.
متاسفانه نشانه غلطي كه صادر شد باعث شد دشمن ناميد شده اميدوار شود، چنانچه قبل از سال 88 حتي كسينجر هم ميگفت تحريم ايران يك پروژه شكست خورده است و بايد با ايران تعامل كرد ولي وقتي اتفاقات 88 پيش ميآيد برژينسكي ميگويد: با ايران تعامل نكنيد و بازي با ايران را طولاني كنيد و اميدوارانه فرياد ميزند «stop it» چون احساس ميشود موج جديدي از مخالفتهاي جوانان با نظام شكل گرفته است و بايد الان تاكتيك تحريم دوباره روي ميز قرار گيرد.
چه كسي وفاق ملي كه در ايران به وجود آمده بود و باعث سير صعودي پيشرفتها شده بود را به هم زد و باعث صدور قطعنامه 1929 شد؟
فتنه 88 اين وفاق ملي را به هم زد و اين تبعات را براي ايران به بار آورد و سبب شد دور جديد تحريمها پس از چند سال بر ايران تحميل گردد.
پس چرا بعضي كارشناسان هستهاي شدن را مسبب تحريمها عنوان ميکنند؟ نقش هستهاي شدن ايران در اين ميان چيست؟
اين سخن صحيحي نيست، هستهاي شدن به ايران موجوديت و رسميت بخشيد و مردم آن را طلب كردند و پيش بردند. ما يك اتفاقي در ايران داريم به نام ملي شدن صنعت نفت كه همه ايرانيها فارغ از دعواهاي بين مذهبيون با ملّيون نسبت به آن احساس افتخار ميكنند، ولي بعد از ملي شدن صنعت نفت چه اتفاقي در كشور ميافتد؟ اول اينكه كودتايي در ايران شكل مي گيرد و امثال شعبان بي مخ و پري بلنده و طيف اين افراد بر جان و مال مردم حاكم مي شوند و شاه را بر ميگردانند و مردم تاوان آن را با قمه شعبان جعفري پس ميدهند و دوم اينكه نفت ايران تحريم ميشود و حتي آمريكاييها هم كه خود حامي اين اتفاقات بودند تا جاي پايي در ايران بيابند نيز ديگر نفت ايران را نخريدند و ايران در آستانه ورشكستگي قرار ميگيرد و همه چيز در كشور فلج ميشود و اوضاع بدتر از قبل ميگردد.
در اين زمان آقاي مصدق به آمريكا و به شخص "ترومن" نامه مينويسد و از ورشستگي سياسي كشور و از ناراضي بودن مردم سخن ميگويد و درخواست ميكند كمك اقتصادي به ايران بشود و يا موانع صادرات نفت ايران تعليق گردد تا امكان فروش نفت به عنوان تنها منبع درآمدي كشور مهيا شود.
در مقابل آمريكاييها پاسخي تحقيرآميز ميدهند و ميگويند پول آمريكا براي خيرات نيست و دوم اينكه تا زماني كه مشكل ايران با انگلستان حل نشود، ايران نخواهد توانست نفت بفروشد و بهانه مردم براي آمريكا مهم نيست.
بدين صورت دولت ملي كه مردم براي آن هزينه داده بودند سقوط ميكند، اما با وجود همه اين سختيها و فقر آن دوران و تحريم و به هم ريختگي اجتماعي شاهد آنيم كه هنوز مردم از ملي شدن صنعت نفت احساس غرور ميكنند و هستهاي شدن كشور همانگونه که رهبری معظم انقلاب نیز بر آن تأکید کردهاند به مراتب بالاتر و با ارزشتر از بحث ملي شدن صنعت نفت است و اصلا قابل مقايسه با آن نيست.
در ماجراي ملي شدن، حداقل دو رقيب وجود داشتند و انگلستان و آمريكا مقابل هم قرار گرفتند، به طوري كه آمريكاييها پشت پرده به ايران كمك مي كردند تا جای پايی در نفت ایران باز کنند ولي در ماجراي هستهاي شدن كسي به ايران كمك نميكند.
30سال ديگر فرزندان ما از ما سوال ميكنند چرا مثلا عربستان از برق هستهای بهره میبرد و كشورهاي ديگر و ديگر كه هستهاي شده اند و ايران با وجود اين همه دانشمند، هستهاي نشده است؟
تاريخ؛ نشان داده است كه ملتها و علیالخصوص ملت عزتمند ایران این وقایع تاریخی و ملي را فراموش نميكنند. مردم ما وقتي اسم تركمنچاي ميآيد همگي دچار افسردگي و ناراحتي ميشوند و كسي نيست كه به تركمنچاي افتخار بكند و اين به ما مي فهماند كه قضاوت تاريخ، قضاوت سخت و بيرحمانهاي خواهد بود.
ما نمي توانيم از خيلي مسائل بگذريم چون تاوان آنها را بعدها خواهيم داد، بحث هستهاي صرفاً منحصر در بحث هستهاي نيست، بلكه واقعيتي ديگر در جريان است كه آمريكا را ناراحت كرده است.
مگر موقعي كه آمريكا مقابل ما ايستاد، ما به دنبال دانش هستهاي بودیم؟ ما آن روز هستهاي نداشتيم بلكه "حرف" داشتيم.
ما 8سال جنگ تحميلي، تحريمها و همه اين ناملايمتها را به خاطر حرفمان متحمل شديم و نه به خاطر هستهاي شدن!
مشكل آمريكا، حرف جديد ما و نوع نگاه امام خمینی(ره) و همبستگي مردم بر سر اين حرف بود، تحمل اين مسائل براي نظام سلطه سخت است، چراكه اگر هر نظامي بخواهد مستقل بر عقايد خود باشد هژمون بیمعنا ميشود.
هژمون چارهاي ندارد جز اينكه با كسي كه نگاه استقلالي دارد مقابله كند، هژمون نياز دارد كه فقط نظام مورد پسند خود را كه همان ليبرال دموكراسي است موفق نشان دهد و اگر قرار باشد نظامهاي فكري ديگري هم در نظام بينالملل موفق باشند، هژمون دچار بيهويتي شده و نميتواند خود را الگوي يك نظام پيشرفته براي كدخدايي ساختار هرمي مورد ادعای خود معرفي نمايد.
در يك كشوري مثل هند كه شاخصههاي دموكراسي مورد پسند آمريكا را دارد طي سالهاي گذشته درهر ساعت چندين نفر از گرسنگي جان خود را از دست دادهاند و مردم بر خلاف وعدههاي ليبرال دموكراسي آمريكايي سعادتمند نيستند و اين در حالي است كه در كشوري مثل چين كه شاخصههاي دموكراسي وجود ندارد، مطبوعات آزاد وجود ندارد، آزادي ماهواره وجود ندارد و حتي چند حزبي بودن وجود ندارد، مردم مشکلاتی به مراتب کمتر از برخی کشورهای اروپایی مثل یونان و ایتالیا دارند و هیچکس از گرسنگی نمیمیرد.
اين چه نظامي است كه خود را برتر ميداند ولي نظامهاي ديگري در كنار آن وجود دارد كه عملكرد بهتري هم دارند. پس هژمون چارهاي جز در افتادن با نظامهاي مستقل در جهان ندارد.
چنانچه بخواهيم يك قياس رفتاري داشته باشيم بين روند روابط آمريكا با کشورهای دیگر؛ كره شمالي مثال خوبي است، كشور كره شمالي به عنوان يكي از سرسختترين كشورهاي مقابل آمريكا به شمار ميرفت ولي در مقطعي بر اثر تحريمها و فشار اقتصادي از مقاومت خود كاست و دل به مذاكرات سپرد و حتي حاضر شد 18هزار سند تجهيزات هستهاي خود را در اختيار آمريكا قرار داده و مهمترين راكتور هستهاي خود را منفجر كند.
مثال خوبي بود؛ در آن دوران كره شمالي از خواستههای خود كوتاه آمد و به خيال آنكه آمريكا بر سر ميز مذاكرات از روي اعتماد وارد شده است و خيانت نميكند، دل به مذاكرات سپرد و راكتور خود را منفجر كرد تا اعتمادسازي متقابل كرده باشد اما در ازاي آن شاهد بود كه بوش رئيس جمهور آمريكا باز هم در سخنان خود نسبت به فعاليتهاي هستهاي كره شمالي ايجاد شك و ترديد و نگراني كرد و صداقت دولت كره شمالي را زير سؤال برد و به تعهدات دو طرفه خود پايبند نماند.
شرايط فعلي ايران هم بدين صورت است، چراكه ايران اگر بخواهد از سياستهاي راهبردي خود كوتاه بيايد و مثل كره شمالي از سر انفعال وارد شود، مورد خيانت قرار خواهد گرفت.
البته ملت كره بعد از اين آزمون مقاوم و متحد شد كه دل در گرو آمريكا و سياستهاي آن نبندد.
مردم كره به اين فهم رسيدند كه آمريكا هيچگاه و به هيچ قيمتي موجوديت كره را به رسميت نخواهد شمرد، شايد اگر چنين اتفاقي بيافتد بتواند باعث وفاق ملي و يك دستي در كشور ايران هم بشود و راه وسواس بسته شود.
ممكن است ما در خصوص فردو دغدغههای غرب را برطرف کنیم ولی از كجا معلوم است كه آمريكا باز هم سخن از بياعتمادي به ميان نیاورد و نگويد شما يك فردو ديگر هم ممكن است داشته باشيد.
ما يك تحليلي بر اساس تاريخ كشور داريم و آن اين است كه مشكل آمريكا هستهاي نيست، در زمان جنگ ما هستهاي نبوديم و حتي ارتش و سلاحي هم نداشتيم كه به ما حمله كردند، وقتي به ما حمله كردند كه چيزي نداشتيم.
در مجموع به این نکته رسیدیم که نرمش قهرمانانه نیازمند هوشمندی است و باید قهرمانانه پیگیری شود، حال سیاست خارجی ما در مقابل رفتار آمریکاییها باید چه مواردی را مد نظر داشته باشد؟
ما در نرمش قهرمانانه و هنرمندانه باید بتوانیم در عین حالی که اقتدارمان را حفظ میکنیم، توازن معقولانهای را بین سه اصل عزت، حکمت و مصلحت برقرار کنیم.
به عبارت بهتر ما نمیگوییم مصلحتها دیده نشوند، مصلحتها باید دیده شوند، اما ضرورت دارد این توجه ذیل اصول عزت و حکمت صورت پذیرد.
انتهای پیام/