مثل خیلی دیگه از چادری ها توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم ولی فرق من با بقیه شاید تو این بود که تک دختر بودم و همیشه از بچگی یادمه روزها کلی با مادم حرف می زدم
در واقع چون خواهری نداشتم که با هم بازی کنیم و توی کوچه هم نمی رفتم برای بازی معمولا یا خودم با خودم بازی می کردم یا با مادرم حرف می زدم به خاطر همین میشه گفت با هم دوست بودیم و مادرم همیشه برام مثل یک دوست و راهنمای امین بود که این توی تربیت بچه خیلی مهمه اینکه مادر برای بچه اش از خدا بگه از اهمیت حجاب و دلیلش، از نماز و دلیلش و...، اینا خیلی مهمه
من قبل از اینکه به سن تکلیف برسم وقتی میخواستیم بریم بیرون چادر سرم می کردم یادمه اولین باری که چادر پوشیدم، خاله ام و دختر خاله هام کلی ازم تعریف کردن و من کلی کیف کردم.
ولییییییی وقتی میرفتیم توی مهمونی چون فوق العاده شیطون بودم و هم بازیهام هم توی مهمونیها غالبا پسر بودن بعد از یه کمی بازی که گرمم میشد یکهو می دویدم طرف مادرم و بهش می گفتم: مامان خیلی گرمم شده میشه چادرم رو در بیارم؟ و همیشه مادرم می گفت تو که به سن تکلیف نرسیدی درش بیار. و من درش میاوردم بعد از مدتی برای روسری ام هم همین اتفاق می افتاد.
همیشه این تو گوش من بود که چون به سن تکلیف نرسیدم چنین اجازه ای دارم. سن تکلیف برای من یک مساله ی مهم و جدی بود. مادرم میگه که شوهر عمه ام همیشه بهش ایراد می گرفته که شما که اینجوری میکنی نمیتونی بعدها ازش بخوای حجاب داشته باشه. ولی مادر از من مطمئن بود. همینم شد و و من به محض اینکه به سن تکلیف رسیدم حجابم رو کنار نگذاشتم که هیچ، خیلی هم حواسم بهش بود یعنی هیچ کس یک تار موی من رو هم نمی دید جالبه وقتایی که خونه فامیلا می خوابیدم از ترس اینکه نامحرم توی خواب موهام رو نبینه شبا هم با مقنعه می خوابیدم.
البته تا دوران ابتدایی جسته گریخته چادر نمی پوشیدم و توی مهمونی ها برای بازی شاید درش می آوردم ولی دیگه از پنجم ابتدایی و یا اول راهنمایی دیگه هرگز چادرم رو کنار نگذاشتم و کلا همه منو به حجاب سفت و سخت میشناختن حتی همون شوهر عمه که به مادرم ایراد میگرفت منو خاله سوسکه خطاب می کرد.
چادر دوست من شده بود و باقی موند با چادر احساس خوبی داشتم و همیشه دوستش داشتم و خدا رو شکر هنوز دارمش و بهش افتخار میکنم خیلی وقتا هم شده که همین چادر منو از خیلی خطرات و حتی اشتباهات بازداشته و کمک کرده . چیزی که من فکر می کنم باعث شد من اینقدر مقید به حجاب کامل باشم حیایی بود که مادرم در وجودم نهادینه کرده بود یعنی وقتی من کوچیک بودم هیچ وقت منو بدون جوراب شلواری جایی نمیبرد و میگفت حیای بچه وقتی بریزه دیگه ریخته و کاریش نمیشه کرد و یا وقتی می خواستم حجاب داشته باشم هیچ وقت مثل بعضی دختر کوچولوها چتری هام رو بیرون نمیزاشت و می گفت بچه باید از اول یاد بگیره که درست حجابش رو رعایت کنه و به نظر من این مسائل خیلی مهم بود.
اول از خدای مهربونم ممنونم که توی این سالها کمکم کرده و هوامو داشته و دوم از مادر خوبم برای همه زحماتی که برای تربیت من کشیده تشکر می کنم و تا اخر عمرم دعا گویش هستم.
و یک مساله ی مهم اینکه همه ما همیشه و تا ابد مدیون الطاف رحمانی ائمه طاهرین هستیم و خواهیم بود به عنوان مثال عشق به ابا عبد الله و چادر خاکی مادرش زهرا و خواهرش زینب قطعا توی حفظ چادر ما تاثیری شگرف داشته و حضور دائمی محسوس و غیر محسوس امام مهربانی ها امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف قطعا و یقینا یکی از مهمترین عوامل هست کافی ست از این سرچشمه های نور رو برنگردانیم و دست مهربان یاری شان را پس نزنیم