در روزهاي آغازين جنگ تحميلي عراق عليه ايران، زماني که آتش کينه دشمن سايه سومش را بر سر شهرها گسترده بود، آنچه همه جا به چشم مي خورد ترکش گلوله و راکت بود...

به گزارش خبرنگار بهداشت و درمان باشگاه خبرنگاران، در اين هنگامه که دلير مردان اين آب و خاک مشغول دفاع از ميهن بودند، گروهي از زنان جان بر کف همچون رزمندگان در شهر ماندند و بر دفتر سراسر حماسه و مقاومت ايران برگ زرين ديگري افزودند.

امداد رساني به مجروحان و آماده سازي غذا براي رزمندگان از عمده ترين تلاش هاي زنان در دوران دفاع مقدس محسوب مي شود؛ اما در برخي مواقع اين زنان سلاح بدست گرفته و بطور مستقيم با دشمن به مقابله برخواستند. زينب امير مقدم يکي از همين زنان افتخار آميز است که به عنوان پزشک در صحنه هاي جنگ حضور داشت.

وي در آن ايام در بيمارستان شهيد کلانتري در شهرهاي آبادان و ... به مجروحان امداد رساني مي کرد. وقتي آگاه شديم که اين ايثارگر دوران جنگ تحميلي در يکي از بيمارستان هاي تهران مشغول به خدمت است فرصت را غنيمت شمرده و براي شنيدن خاطرات او از سال هاي جنگ به سراغ ايشان رفتيم تا از حال و هواي آن روزهاي سخت؛ اما سراسر ايثار و فداکاري برايمان بگويد.

زينب امير مقدم عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي و فوق تخصص قلب کودکان در خصوص نقش زنان در جنگ و دفاع مقدس اينطور مي گويد: نقش زنان خيلي بالاتر از نقش مردان بوده است، عشق يک زن، فرزندش است که در زمان جنگ اين عشق را به قربانگاه فرستاد و منتظر بازگشت آن هم نبود. وقتي خبر شهادت فرزند را به مادر مي دادند، مي گفت: خدايا از من قبول بفرما! اين قرباني را از ما قبول کن... تازه مادران به اين هم بسنده نکردند و پشت جبهه در مساجد جمع شدند و از پول خودشان لباس، آجيل و وسايل خوراکي و غير خوراکي را تهيه و بسته بندي کردند و براي فرزندانشان در رزمندگان، به جبهه ها فرستادند اين نقش زنان خارج از جبهه و پشت جبهه بوده است.

وي ادامه مي دهد: زنان در خود جبهه هم تدارکات مي کردند مثلا يادم است وقتي در اوايل جنگ در بيمارستان شهيد کلانتري بوديم، خانم هاي خانه دار دزفولي ماشين مي گرفتند و به بيمارستان شهيد کلانتري مي آمدند، صبح زود از ساعت 8 تشت ها را مي آوردند و لباس هاي رزمندگان را مي شستند، تميز مي کردند، و سپس تا مي کردند و درعصر نيز به منازل خودشان باز مي گشتند، يعني در کنار همسرداري و خانه داري به رزمندگان نيز کمک مي کردند. من يادم است که زماني که در حصر آبادان بودم، شب قبل آن عراقي ها از طرف ذوالفقاريه حمله کرده بودند، خانمي را ديدم مسن که صبح ها حليم مي پخت و به خط مقدم جبهه مي رفت و به رزمندگان مي داد؛ از اين رو زنان چه در داخل جبهه و چه در پشت جبهه حضوري فعال داشتند، حتي زنان در دوران دفاع مقدس اسير دادند و بيش از 800 نفر نيز به شهادت رسيدند.

*دفاع همگام با تحميل
وي با بيان اينکه زنان پس از بازگشت از جبهه ها در دانشگاه ها مشغول به فراگيري علوم نيز مي شدند، ادامه داد: زنان در آن دوران نيز کار علمي – تحقيقاتي هم انجام مي دادند. يادم است زماني که در بيمارستان شهيد بقايي بوديم، بمب شيميايي عصبي زده بودند بچه ها بدحال و همه را به آي سي يو برده بودند، به من گفتند تو مسئول آي سي يو هستي و بايد بري بچه هاي شيميايي را درمان کني، من بعنوان تنها پزشک، بهمراه يک پرستار بنام خانم مرادبيک وارد آي سي يو شديم و ديديم 20 نفر روي تخت ها در حال تشنج شديدي هستند، بعد از بررسي علائم باليني تشخيص را انجام دادم و پس از آزمايشات متوجه شديم که ماده اي که سم شده بود، چه ماده اي است و پس از تزريق داروها درمان را شروع کرديم و در مدت يک هفته اکثر بيماران حالشان خوب شد و مرخص شدند به تهران، حتي يک پسر 15 ساله اي زيرسرم بود که گذاشته بودند شهيد شود، يعني هيچ کاري نمي توانستند برايش انجام دهند، تنها کسي که دير به درمان جواب داد همين پسر بود که حدود يک هفته اي طول کشيد تا از کما و بيهوشي بيرون بيايد و حال عمومي اش خوب شد و سپس براي ادامه درمان به تهران منتقل اش کرديم؛ زماني که آزمايش کرده بوديم اين پسر 15 ساله کلسيمش 5/1 بود،  يعني در حال ارست قلبي و قلبش داشت از کار مي افتاد، چراکه کلسيم نرمالش 10 است، اما بلاخره درمان و خوب شد، وقتي به تهران بازگشتم، سال دوم فوق تخصصي بودم تماس گرفتند و از پشت گوشي يک آقايي بود و گفت: من را مي شناسي؟ گفتم: نه، گفت: من احد گودرزي هستم، او همان پسر 15 ساله بود، که گفت: کنکور حقوق قبول شدم؛ هيچ لذتي بهتر از آن لذت نبود، و از شنيدن صدايش خيلي خوشحال شدم حتي سال هاي بعد نيز تماس گرفت و خبر از ازدواجش را داد و در حال حاضر نيز داراي 5 فرزند است.

*بانوان پيام رسان دفاع مقدس 
اين بانوي امدادگر دفاع مقدس در ادامه به وظايف زنان پس از دوران دفاع مقدس اشاره کرد و گفت: يکسري از خانم ها، شوهرانشان شهيد شدند و تازه اول يتيم داري شان بود و اين را به بهترين نحو انجام دادند، بهترين بچه ها را تربيت کردند و به بالاترين مقام علمي رسيدند و بعدش هم همين فرزندان کارهاي بزرگي انجام دادند؛ خانم ها در حين تربيت فرزندان، کار هم مي کردند، يا پرستاري شوهران جانباز را انجام مي دادند (بخاطر علاقه به همسر، کشور و ارزش هايشان)، و مهمترين کارشان بعد از اين ها شروع شد کار زينبي يعني رساند پيام دفاع مقدس به ديگران؛ در حاضر نيز بانوان راوي داريم که در اقصي نقاط کشور به مدارس، دانشگاه  و... به پيام رساني انقلاب اسلامي و ارزش هاي دفاع مقدس مي پردازند.

*حضور  16 ساعته در بهمن شير
اميرمقدم که هشت سال جنگ تحميلي را در جبهه هاي جنگ حضوري فعال داشت، از خاطرات آن روزها مي گويد: وقتي خرمشهر به دست دشمن افتاد، تصميم گرفتيم با مسئول دارويي و مسئول مجد نبي (ص) به جبهه برويم، ما وارد بوشهر شديم (مرکز نيروي دريايي ايران)، و گفتيم مي خواهيم به آبادان برويم که آن ها گفتند: آبادان محاصره کامل است نه ماشين و نه هواپيما و ... مي رود؛ ولي با اصرار زياد و پس از گشت زني و بازديد از آن منطقه، با هواپيما به آبادان رفتيم، آبادان کاملا تخليه شده بود و خبر چند نفر خانم و پرستار، که ما به بيمارستان امداد گران فرستادند و در همان مکان به درمان افراد بيمار پرداختيم، افرادي که در روستاهاي آبادان زندگي مي کردند از غذاهاي محلي (ماهي ها) خودشان از ما پذيرايي مي کردند وتا به حال چنين غذاهاي لذيذي نخورده ام.

صبح ها به آنجا مراجعه مي کرديم و بيماران را درمان و سپس بر مي گشتيم، يکروز که براي درمان رفته بوديم، در مسير راه با صداي مهيبي ماشين لرزيد، يکدفعه راننده در را باز و فرار کرد، ولي صدا در200 متري ما بود، بلاخره پس از مدتي سوار ماشين شديم و به بيمارستان رفتيم که شلوغ شده بود، که مريضي را آورده بودند که ترکش آن صدايي که ما شنيده بوديم به آن خورده بود، و وقتي نگاه کرديم مشاهده نموديم قلبش از سينه وي جدا شده و شهيد شده است؛ اما ما سعادت شهادت را نداشتيم؛ در اتاق عمل يک پرسنلي داشتيم که اهل آبادان بود، صبح به صبح به خانه اش مراجعه مي کرد (تميز مي کرد) و برمي گشت به بيمارستان اما روز بعدي که به منزلش رفت مشاهده کرد که خانه اش با خاك يکسان شده تا 25 روز در آبادان بوديم و حصر آبادان تمام شده بود و مي توانستيم با قايق از آن محدوده خارج شويم و ما نيز مي خواستيم به تهران برگرديم که وقتي سوار قايق شديم وقتي شروع به حرکت کرد هنوز مسيري نرفت که دور زد و برگشت؛ گفتيم چرا برگشتيد؟ گفت: علامت دادند که برگرديد همين الان يک سري را اسير گرفتند يعني اگر برنمي گشتيم ما نيز اسير مي شديم، 16 ساعت در رود بهمن شير مانديم بعد از بندر امام به شيراز و تهران آمديم.

*چهره مجروحي که در ذهنم باقي مانده است
يکروز در بيمارستان شهيد کلانتري بوديم که گفتند يک مجروح آوردند، من رفتم يک آقايي ديدم که بشدت از درد مي نالد، او وقتي به جبهه رفته بود از روي ماشين به زمين مي افتد، من به پرستارها گفتم: فشارخون اين رزمنده را به طور مرتب اندازه گيري کنند نکند پارگي طحال داشته باشند، اين ها گفتند: چشم، بعد گفتم: جراح را نيز صدا کنيد که اگر احتياج به عمل دارد، درمان شود، رفتند جراح را آوردند و گفت: هيچ چيزي نيست، آخر متخصص اطفال نمي تواند جراحي را تشخيص دهد، ولي به آن ها گفتم: خون را آماده کنيد، من مي روم بخوابم و هر وقت فشار خونش پايين آمد و حالش بد شد مرا صدا کنيد، هنوز چند ساعتي نگذشته بود که در زدند و گفتند: بيمار به کما رفت و فشارش شده چهار، بعد خون تزريق کرديم بعد جراح آمد و بردن اتاق عمل و گفتند که طحالش پاره شده است، يکي از آن پرستارها که خيلي با مزه بود به جراح گفت: متخصص اطفال بهتر تشخيص داده است.

*قدر انقلاب را بدانيم
وي در پايان اظهار داشت: بايد قدر اين انقلاب را بدانيم، جوان ها بايد بدانند اين مردم چه از خودگذشتگي هاي کردند و نبايد بدون توجه اين انقلاب را بدست دشمنان بدهيم و براي پيشرفت و توسعه کشور تلاش کنند و رسانه ها نيز با ساخت برنامه ها ارزش هاي دفاع مقدس را به جوانان ارائه دهند./ح

گزارش از رقيه بقائي

برچسب ها: دفاع مقدس ، جنگ ، امدادگر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار